// شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۲

رده‌بندی ۱۶ هنرنمایی برتر لئوناردو دی‌کاپریو (قسمت اول)

به مناسبت «ازگوربرخاسته»، برنده شدن او در اسکار و کلا «باحال»‌بودنِ لئوناردو دی‌کاپریو، در این مطلب ۱۶تا از مهم‌ترین هنرنمایی‌های او را فهرست کرده‌ایم. همراه زومجی باشید.

| | دانلود 720p از شاتل‌لند

وقتی از طرفداران لئوناردو دیکاپریو می‌پرسید چرا این‌قدر او را دوست دارید و فیلم‌هایش را با عشق و علاقه‌ی دیوانه‌واری تماشا می‌کنید، جواب‌های گوناگونی می‌گیرید: به خاطر اینکه بازی‌اش فوق‌العاده است. چون نقش‌های به‌یادماندنی و کلاسیکی بازی کرده. چون خوش‌تیپ و فریبنده است. برای نقش‌هایش از جان مایه می‌گذارد. شاید این وسط کسی هم پیدا شود که بگویید: چون اسکار گرفته است! بله، برای طرفداران دوآتیشه‌ی لئو اسکار گرفتنِ او دلیلی بر عدم وجود قابلیت‌های پرتعدادش نبود، اما به محض اینکه لئو اسکار را بالاخره برای فیلم «ازگوربرخاسته‌» لمس کرد و دو ساعت درباره‌ی محیط زیست سخنرانی کرد، اتفاق بزرگی افتاد. نه، منظورم اسکار گرفتن لئو بعد از سال‌ها چشم‌پوشی آکادمی نیست، بلکه منظورم این است که آخرین تکه‌ی گم‌شده‌ی لئوناردو دی‌کاپریو سر جایش قرار گرفت و او رسماً از آن لحظه به کسی تبدیل شد که می‌توانیم با خیال راحت تمام صفت‌ها و ویژگی‌ها و پیروزهایش را در یک کلمه خلاصه کنیم: پرفکت!

لئوناردو دی‌کاپریو هم‌اکنون در وضعیتی قرار دارد که می‌توانیم او را ایده‌آل‌ترین و کامل‌ترین بازیگر نسلش بنامیم. او از آن بازیگرهای ناب و نادری است که قدرت و استایل بازیگری شدیداً احساسی و پرکششی دارد. در کارنامه‌ی بازیگری‌اش چندتا از کلاسیک‌ها و نقش‌های ماندگار تاریخ سینما به چشم می‌خورد. آن‌قدر به نقش اهمیت می‌دهد که بازی‌اش عیار فیلم را چند درجه بالاتر می‌برد و  مهم‌تر از همه‌چیز خودش هم اخلاقی دارد که بلد است چگونه «ستاره»‌بودن را مدیریت و کنترل کند و در این مسیر همواره به دنبال کاراکترهای استثنایی و چالش‌برانگیزی است که او را یک مرحله نسبت به کار قبلی‌اش بالاتر ببرد و زاویه‌ی دیده‌نشده‌ای از هنرش را به طرفدارانش عرضه کند. خب، ما هم تصمیم گرفتیم تا به مناسبت جدیدترین فیلم لئو و اولین اسکارش سری به کارنامه‌ی پربار او بزنیم و ۱۶تا از مهم‌ترین و بهترین هنرنمایی‌های او را فهرست کنیم. پس بدون مقدمه‌ای بیشتر، بفرمایید:

 

leonardo-dicapriof

۱۶-گتسبی بزرگ

The Great Gatsby

«گتسبی بزرگ» فیلم بد و ناامیدکننده‌ای است. در ابتدا می‌توان درک کرد که باز لورمن در برداشتِ شخصی و خاصش از کتاب مشهور اسکات فیتزجرالد چه برنامه‌ای در سر داشته. اگرچه منبع اصلی، متن بسیار ادبی و درونگرایی است، اما کارگردان به جای بازسازی بی‌نقص و واقع‌گرایانه‌ی دهه‌ی ۱۹۲۰، تصمیم گرفته تا دوران جاز را به‌طرز مدرنی به تصویر بکشد. در نتیجه «گتسبی بزرگ» اصلا شبیه به یک فیلم تاریخی به نظر نمی‌رسد، بلکه استفاده‌ی وسیع از جلوه‌های ویژه، دوربینی که برای سرعت بخشیدن به فیلم از در و دیوار بالا می‌رود و بر فراز نیویورک پرواز می‌کند و موسیقی پاپ و هیپ هاپ مدرن باعث شده تا فیلم از لحاظ دیداری و شنیداری به تجربه‌ی کاملا متفاوتی نسبت به چیزی که در کتاب آمده تبدیل شود، اما مشکل این است که کارگردان موفق نشده روح کتاب و کاراکترهایش را هم به فیلم منتقل کند و پس از مدتی متوجه می‌شوید این فیلم فقط نمایشی از استایل دیوانه‌وار شخصی فیلمساز است و بس.

«گتسبی بزرگ» سیلی از اتفاقات سرگیجه‌آور و کسل‌کننده است که درون کاغذ کادوی پرزرق و برقی پیچیده شده است. اما تنها نکته‌ی جذاب فیلم که آن را از سقوط بیشتر نجات می‌دهد، بازی لئوناردو دی‌کاپریو در نقش اصلی است.  تقریبا تمام منتقدانی که «گتسبی بزرگ» را مورد انتقاد قرار داده بودند، توانایی دی‌کاپریو در به نمایش گذاشتنِ قلب و رنج درون یکی از معمایی‌ترین شخصیت‌های ادبی را ستود‌ه‌اند. دی‌کاپریو در به تصویر کشیدن پسر عاشقی که ادای مردهای سرسخت را در می‌آورد شگفت‌انگیز ظاهر می‌شود. جی گتسبی کاراکتر حساسی است که می‌تواند غیرقابل‌باور در نیاید. ناسلامتی او به‌طرز غیرقابل‌تصوری ثروتمند است، اما در آن واحد طوری عاشق دیزی است که وقتی چشمش به او می‌افتد عنان از کف می‌دهد و سست و متزلزل می‌شود. دی‌کاپریو در نمایش ترکیبی دقیق از کاریزما، جذابیت، مسخرگی و حماقت جور بخش‌های مشکل‌دار فیلم را می‌کشد. خلاصه حتی اگر بقیه‌ی فیلم نتواند، دی‌‌کاپریو جی گتسبی را طوری به نمایش می‌گذارد که طرفداران فیتزجرالد را راضی می‌کند.

 

tumblr_nsj7li3mtW1uz0sgso1_1280

۱۵-اتاق ماروین

Marvin's Room

در اوایل دوران کاری لئوناردو دی‌کاپریو، عده‌ای باور داشتند که او بازیگر کلیشه‌شده‌ای است که فقط نقش «تین‌ایجرهای مشکل‌دار» را بازی می‌کند. حالا که به کارنامه‌ی فیلم‌هایش نگاه می‌کنیم، شاید قبول کنیم که او نقش‌های متعددی را بازی کرده که به این تعریف می‌خورند، اما مهم این است که او در آنها نیز می‌درخشد و نمونه‌ی خوبی از این کاراکترها که اسمشان در سینما بد در رفته است را ارائه می‌کند. یکی از بهترین‌هایش «زندگی این پسر» است که به آن می‌رسیم، اما لئو یکی دیگر از این نوع کاراکترهای به ظاهر کلیشه‌ای را در یکی از دیده‌نشده‌ترین فیلم‌هایش، «اتاق ماروین» بازی کرده است که نباید نادیده گرفته شود. «اتاق ماروین» داستان بسی (دیان کیتون) را تعریف می‌کند که به‌طرز صادقانه‌ای برای ۲۰ سال گذشته از پدر بیمارش مراقبت کرده است. اما وقتی دکترها به او می‌گوید که مبتلا به سرطان شده و برای زنده ماندن به عمل پیوند مغز استخوان احتیاج دارد. از همین رو، او سراغ لی (مرل استریپ)، خواهرش را می‌گیرد که ۲۰ سال او و پدرشان را ترک کرده بود. بسی به امید گرفتن مغز استخوان خواهرش سعی می‌کند تا رابطه‌ی فراموش‌شده‌شان را درست کند. این وسط، دی‌کاپریو نقش هنک، بزرگترین پسر لی را بازی می‌کند که به خاطر سوزاندن خانه‌شان به یک مرکز روانی منتقل شده است.

همان‌طور که از خلاصه‌ی داستان مشخص است در «اتاق ماروین» با درامی درباره‌ی یک خانواده‌ی غیرعادی طرفیم. اما فیلم چیز بیشتری در مقایسه با فیلم‌های این سبک ارائه می‌کند: عشق فارق از خودپرستی. یکی از نکات دیگر فیلم این است که «اتاق ماروین» سرشار از بازیگران درجه‌یک است که از مرل استریپ و دیان کیتون شروع می‌شوند و تا لئوناردو دی‌کاپریو و رابرت دنیرو ادامه دارند. برخلاف تمام دیگر فیلم‌های این فهرست، اگرچه شخصیت دی‌کاپریو در مرکز این فیلم قرار ندارد، اما هم شخصیت‌پردازی کاراکترش، او را به مهره‌ی مهمی تبدیل می‌کند و هم خود دی‌کاپریو نشان می‌دهد می‌تواند در برابر این بازیگران بزرگ کم نیاورد و حتی صحنه‌ها را از آنها بدزدد و این‌گونه به یکی از آن تین‌ایجرهای مشکل‌دارِ باورپذیری تبدیل می‌شود که دلایل خوبی برای عصبانی‌بودن دارد.

 kzdM8WjHbteZURjxzyki6IgJ3S2

۱۴-رومئو + ژولیت

Romeo + Juliet

بسیاری فکر می‌کنند شمایل رومانتیک و دلربای دی‌کاپریو در دوران پسا«تایتانیک» آغاز شد و بعد از حماسه‌ی عاشقانه‌ی جیمز کامرون بود که دی‌کاپریو عاشقان وسیعی بین سینماروهای جوان پیدا کرد، اما قضیه فرق می‌کند. لئو قبل از «رومئو + ژولیت» در فیلم‌هایی همچون «زندگی این پسر»، «گیلبرت گریپ چه مرگته؟» و «خاطرات بسکتبال» توانایی‌های بازیگری‌اش را ثابت کرده بود، اما اقتباس مدرن باز لورمن از نمایشنامه‌ی جاویدانِ ویلیام شکسپیر از این جهت اهمیت دارد که دی‌کاپریو بعد از این فیلم به عنوان یک شخصیت اصلی خوش‌تیپ و رومانتیک که قابلیت‌های بازیگری هم دارد مشهور شد. «رومئو + ژولیت» رسما مشهورترینِ داستان عاشقی یک پسر و دختر است که تاکنون گفته شده است.

ماجرا از این قرار است که رومئو (دی‌کاپریو) عاشق ژولیت (کلر دانس) می‌شود؛ آنها رابطه‌ی فوق‌العاده‌ای دارند، اما از آنجایی که آنها هرکدام از خانواده‌های رقیب هستند، اجازه‌ ندارند با هم باشند. این آغازی است بر عاشقانه‌ای که بیشتر از هر تراژدی‌ای جملاتش نقل‌قول شده است و در اینجا لورمن با آوردن این داستان به دنیای مدرن که باعث پیدا شدن سروکله‌ی تفنگ و خانواده‌های مافیایی شده، به‌طرز تاثیرگذاری عناصر جذاب دوران معاصر را هم به فیلمش تزریق کرده است. دی‌کاپریو برای این نقش جایزه‌ی خرس طلایی جشنواره‌ی برلین همان سال را برنده شد. این روزها وقتی فیلم را بازبینی می‌کنید، از چگونگی درگیر شدن این قهرمان با عشق و علاقه که به خشونت ختم می‌شود، کاملا مشخص است که او برای بازی در این نقش به دنیا آمده بود. این یکی از اولین نقش‌های جدی دی‌‌کاپریو بود که به او اجازه داد به قابلیت‌هایش انعطاف بدهد و چه از لحاظ بازی در نقش‌های دراماتیک و سوزناک آبدیده شود و چه برای عاشقانه‌های دردناک‌تری که در ادامه دوران کاری‌اش به سراغش می‌آمدند آماده‌تر شود.

 Leonardo-DiCaprio-Inception

۱۳-تلقین

Inception

بعد از اکران «تلقین» بیشترین چیزهایی که در نقد و بررسی‌ها مورد توجه قرار می‌گرفت فیلمنامه‌ی پیچیده و کارگردانی نبوغ‌آسای کریستوفر نولان بود و کمتر کسی پیدا می‌شد تا به ریزه‌کاری‌های بازی لئوناردو دی‌کاپریو در صدر گروه بازیگران فیلم اشاره کند. راستش را بخواهید در نگاه اول «تلقین» به عنوان یک عملی‌-تخیلی سفت و‌ سخت، برای نمایش هنر بازیگران ساخته نشده بود که چنین انتظاری از منتقدان داشته باشیم. اما نباید فراموش کنیم که نولان در بلاک‌باسترهایش توجه‌ی ویژه‌ای هم به کاراکترها و احساساتشان دارد و همه‌چیز در جلوه‌های بصری و بدلکاری‌ها خلاصه نمی‌شود. با توجه به این موضوع، همین که بازی دی‌کاپریو در این فیلم، در این فهرست قرار گرفته نشان می‌دهد که او موفق شده در فیلمی که روی هنرنمایی بازیگرانش حرکت نمی‌کند، تاثیرگذار ظاهر شود. با اینکه در بلاک‌باسترهای تابستانی کسی به بازی‌ها توجه نمی‌کند، اما دی‌کاپریو این چالش جدید را پشت سر می‌گذارد و آن‌قدر به دام کاب شخصیت، کاریزما و عمق اضافه می‌کند که این روزها از او به عنوان یکی از بزرگترین کلاهبرداران سینما یاد می‌شود.

بلاک‌باسترهای بی‌شماری هستند که در آنها ما بعد از بالا رفتن تیتراژ قهرمانانشان را فراموش می‌کنیم، اما در تحسینِ بازی دی‌کاپریو همین بس که پایان‌بندی فیلم تراژیک‌تر از چیزی بود که تصورش را می‌کردیم تبدیل می‌شود. چون ما در طول فیلم به کاب اهمیت می‌دهیم و به همین دلیل سرنوشت نهایی‌اش برایمان مهم می‌شود. ترکیب پایان‌بندی مبهم و بازی دی‌کاپریو در قالب کاب بود که بعد از سال‌ها کماکان تماشاگران را مجبور به پرسیدن این سوال کرده که آیا قهرمان دوست‌داشتنی‌مان بعد از بدبختی‌هایی که کشید واقعا بچه‌هایش را به آغوش کشید، یا آن فرفره به چرخیدن ادامه داد؟

 

leonardo-dicapriob

۱۲-زندگی این پسر

This Boy’s Life

شاید جمله‌ای که دی‌کاپریو در ۱۹ سالگی‌اش درباره‌ی حضورش در این فیلم گفته، اهمیت «زندگی این پسر» در کارنامه‌اش را بهتر از هر چیزی توصیف کند: «"زندگی این پسر" پیشرفت بزرگی در دوران کاری‌ام بود و تفاوت بزرگی با کارهای قبلی‌ام داشت. منظورم این است که در این فیلم به جای بامزه‌بودن یا هرچیز دیگری، با بازیگری واقعی طرف هستیم. می‌فهمی چی می‌گم که؟» بله، می‌فهمیم چی می‌گی! قبل از این، دی‌کاپریو واقعاً در قالب یک شخصیتِ جدی و ضربه‌خورده فرو نرفته بود، اما «زندگی این پسر» همان تغییری بود که او را از «بامزه‌بودن صرف» بیرون کشید و این فرصت را به او داد تا واقعا بازی کند و نشان دهد چه استعدادی در نمایش طیف وسیعی از احساسات دارد. فیلم براساس کتاب خاطرات توبیاس وولف ساخته شده که در آن اِلن بارکین در نقش مادر تنهایی به اسم کارولین و دی‌کاپریو به عنوان پسرش، توبی برای یافتن یک زندگی ساکت به سیاتل نقل‌مکان می‌کنند و آنجا با مردی به نام دوایت هانسن (رابرت دنیرو) آشنا می‌شوند که در ظاهر مرد و پدر رویاهای هر زن و پسری است، اما خیلی طول نمی‌کشد که قوانین سفت‌ و‌ سختِ خانگی دوایت، کارولین و توبی را از لحاظ روانی و فیزیکی به‌هم‌‌ می‌ریزد.

این آزارها تا جایی ادامه دارد که بالاخره توبی تصمیم می‌گیرد خشم درونش را بیرون بریزد. نتیجه به فیلمی ختم شده که به خاطر برخورد نیروهای بد و خوبش که در قالبِ دی‌کاپریو و دنیرو تجسم یافته‌اند از لحاظ عاطفی و روانی بسیار تکان‌دهنده باشد. حالا تصورش را کنید بچه‌‌ی ۱۹ ساله‌ای هستید که مشهورترین کارش قبل از این سیت‌کام کمدی «دردهای درحال رشد» (Growing Pains) بوده است، اما یکدفعه باید در مقابل رابرت دنیروی لعنتی چنین متریال سنگینی را اجرا کنید! اما لئوی جوان از پس چنین ماموریت سختی برمی‌آید و با زندگی بخشیدن به یک کاراکتر تمام سه‌بعدی و نمایش طیف وسیعی از احساسات او، توبی وولف را به یک شخصیت قابل‌لمس و همدردی‌پذیر تبدیل می‌کند. اگرچه این روزها آغاز حضور حرفه‌ای دی‌کاپریو را با فیلم بعدی‌اش، «چه مرگته گیلبرت گریپ؟» به یاد می‌آورند، اما نباید فراموش کنیم که «زندگی این پسر» نقطه‌ی دگرگون‌کننده‌ی واقعی دوران کاری دی‌کاپریو است.

 Blood-Diamond-DI

۱۱-الماس خونین

Blood Diamond

«الماس خونین» یکی از آن فیلم‌های خیلی خوبی است که به خاطر حضور بازیگر توانایی مثل دی‌‌کاپریو در آن جاذبه‌اش چند برابر شده است. «الماس خونین» اگرچه در همان سالی که «رفتگان» برنده‌ی اسکار بهترین فیلم شد اکران شد، اما بازی لئو در قالب شخصیت دنی آرچر «الماس خونین» بود که او را نامزد اسکار کرد. مطمئناً خودش هم قبول دارد که بازی‌اش در این فیلم در حد شاهکارِ اسکورسیزی خیره‌کننده نیست، اما بین بازی لئو در این دو فیلم نمی‌توان فرق گذاشت. شاید این نامزدی به خاطر این بود که بازی دی‌کاپریو در این فیلم نمایشی‌تر از «رفتگان» بود. ما همه تقریباً قبول داریم که آکادمی نقش‌های نمایشی‌تر را به زیرپوستی‌ها ترجیح می‌دهند. پس، اگر فرصتش پیش بیاید، آنها معمولاً اولی را انتخاب می‌کنند. البته این از این حرف‌ها این‌طور برداشت نشود که نقش‌های پرزرق‌و‌برق خیلی بد هستند و باید از آنها دوری کرد. یک‌جورهایی باید به اعضای آکادمی هم حق داد. چون اگر «رفتگان» کلکسیونی از بازیگران درجه‌یک در داستانی مدهوش‌کننده است، «الماس خونین» داستان ساده‌تری دارد که بازی لئو در قالب دنی آرچرِ اهلِ رودیژا دارای نکات ریزی است که آن را برای خودش کرده و در جای دیگری از کارنامه‌ی بازیگری او نمی‌توان چیزی شبیه به آن را پیدا کرد. مثلا به لهجه‌ی آفریقایی لئو در این فیلم نگاه کنید که شاید در چند دقیقه‌ی ابتدایی فیلم عجیب به نظر برسد، اما او به مرور زمان همین خصوصیت ساده را به یکی از شیرین‌ترین ویژگی‌های شخصیتش تبدیل می‌کند. همین که «الماس خونین» در این فهرست حضور دارد باید برای توضیح اهمیت بازی لئو کافی باشد.

 cinema_shutterisland

۱۰-جزیره‌ی شاتر

Shutter Island

تریلرِ رازآلودِ درهم‌پیچیده‌ی مارتین اسکورسیزی را باید حداقل دوبار تماشا کرد. دفعه‌ی اول دی‌کاپریو فقط بازیگر فوق‌العاده‌ای است که قرار گرفتنِ کاراکترش در یک موقعیتِ دیوانه‌کننده و از هم‌پاشیدگی ذهنش را به بهترین شکل ممکن منتقل می‌کند، اما اگر می‌خواهید بفهمید چرا بازی دی‌کاپریو بهتر از فوق‌العاده است، فیلم را دوباره تماشا کنید. «جزیره‌ی شاتر» یک پیچ پایانی غافلگیرکننده دارد که هنوز طرفداران به یک نتیجه‌ی قاطع درباره‌ی آن نرسیده‌اند. وقتی فیلم را دوباره تماشا می‌کنید، می‌توانید ببنید دی‌کاپریو چگونه مثل یک حرفه‌ای از اولین نماهای فیلم در حال نمایش نامحسوس خصوصیاتِ شخصیتش است. به‌طوری که اگر بازی او را از ابتدا با دقت زیر نظر می‌گرفتید، شاید از قبل می‌توانستید مسیر داستان را پیش‌بینی کنید. اوایل فیلم مثل یک تریلرِ سرراست است، اما با ورود به پرده‌ی سوم فیلم است که داستان وارد پیچ و تاب‌های عجیبی می‌شود و دی‌کاپریو در انتقالِ مردی که در این هزارتو گرفتار شده می‌درخشد. وقتی «جزیره‌‌ی شاتر» از یک فیلم جریان‌اصلی معمولی تغییر جهت می‌دهد و به یک مطالعه‌ی شخصیتی تامل‌برانگیز تبدیل می‌شود، بازی لئو هم با چنان تحولِ عظیم اما درستی روبه‌رو می‌شود که با اوایل فیلم زمین تا آسمان فرق دارد. «جزیره‌ی شاتر» همواره در هنگام صحبت درباره‌ی بهترین هنرنمایی‌های دی‌کاپریو فراموش می‌شود، اما نکته این است اتفاقا با یکی از قوی‌ترین اجرا‌های لئو طرفیم که تحت هدایت اسکورسیزی آن‌قدر پرجزییات و لایه‌لایه است که یکی از اجزای بزرگ روایت سناریوی پیچیده‌ی فیلم محسوب می‌شود.

 

leonardo-dicaprio-catch-me-if-you-can-dreamworks-everett-011416-1276x850

۹-اگه می‌تونی منو بگیر

Catch Me If You Can

«اگه می‌تونی منو بگیر» استیون اسپیلبرگ حدود ۵ روز بعد از «دار و دسته‌ی نیویورکی» مارتین اسکورسیزی اکران شد و دی‌کاپریو طوری در هر دوی آنها درخشید که آن سال به سال مهمی در دوران حرفه‌ای این بازیگر تبدیل شد. اگرچه این اولین پروژه از پنج‌تایی بود که با اسکورسیزی کار می‌کند، اما نکته‌ی جالب ماجرا این است که هنرنمایی او در نقش کلاهبردار دنیای واقعی، فرانک آباگنیل در فیلم اسپیلبرگ بود که بیشتر مورد توجه قرار گرفت. آن هم در یکی از بهترین فیلم‌های این کارگردان در دهه‌ی ۲۰۰۰؛ فیلمی که مخلوط دقیقی از کمدی، درام خانوادگی، داستان دوران بلوغ، ماجراجویی و یک‌عالمه سوءاستفاده از حفره‌های اقتصادی است! فیلم در پرداختن به تمام این موضوعات به تعادل و ریتم نرم و روانی می‌رسد.

چیزی که در بازی دی‌کاپریو به عنوان نوجوان باهوشی که به خاطر اعتراض به طلاق والدینش دلش را به دریا زده و کارهایی انجام می‌دهد که خیلی از بزرگترها هم فکرش را نمی‌کنند به خوبی دیده می‌شود؛ از جعل چک بانکی و جا زدن خودش به عنوان خلبان و دکتر گرفته تا بازی با مامور اف‌‌بی‌‌آی کارل هانارتی (تام هنکس). اگرچه دی‌کاپریو در این زمان ۲۷ سال سن داشت، اما چهره‌ی کودکانه‌اش برای این نقش عالی بود. اما ویژگی حیاتی‌تر دی‌کاپریو جذابیت فریب‌دهنده‌اش به عنوان یکی از عناصر این شخصیت بود؛ چیزی که او آن را در این فیلم تا نهایت ظرفیتش به کار می‌گیرید. چیزی که شاید در فیلم دیگری از او تا حد در مرکز بازی‌اش قرار نداشته باشد. این در حالی است که تاثیر هدایت اسپیلبرگ هم نمی‌توان فراموش کرد. ناسلامتی او بدون لرزش در برابر کریستوفر واکن، ایمی آدامز و هنکس بازی می‌کند. لئوناردو دی‌کاپریو در این نقش خیلی شبیه به جوردن بلفوردی بود که یک دهه بعد در «گرگ وال‌استریت» ما را با نسخه‌ی بی‌پرواتری از فرانک روبه‌رو می‌کرد.

ادامه دارد...

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده