نویسنده: محسن ظهرابی
// سه شنبه, ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۵۹

نقد سریال Narcos - قسمت چهار تا شش فصل دوم

مادلین زادگاه اسکوبار تبدیل به یک زمین بازی و صحنه جنگی خونین شده است. در قسمت های میانی فصل دوم سریال «نارکوس» نزاع و درگیری به اوج خود رسیده است. با زومجی و نقد این سریال همراه باشید.

قسمت‌های میانی فصل دوم سریال «نارکوس» هم مثل فصل قبل کمی افت کرده‌اند و اتفاق‌های عجیب کمتری در سریال رخ می‌دهد. کنش‌ها افزایش پیدا کرده و کشت‌وکشتار هم بیشتر شده است اما آنچه که سریال «نارکوس» را از نمونه‌های مشابه متمایز می‌کرد غرابت حوادثی بود که در کلمبیا رخ می‌داد. در فصل اول پابلو یکه‌تاز بود. هیچ‌ نارکویی توانایی مقابله با او را نداشت و همه با او دست یاری داده بودند. پابلو به‌نوعی رئیس نارکوها به حساب می‌آمد. با ظهور و قدرت گرفتن گیلبرتو رودریگز رقابت بین نارکوها از تعادل پیشین خارج شده است. حالا پابلو علاوه‌بر پلیس، دولت و آمریکایی‌ها باید نگران همکاران خودش هم باشد. مادلین وارد مرحله جنگ شده است و در جنگ یک راه‌حل بیشتر وجود ندارد. هر کس که زودتر توانست دیگری را بکشد برنده است. پابلو تمام تلاشش را می‌کند تا همه دشمنانش را از پا دربیاورد. اما مرگ هر لحظه پشت سر هفتمین مرد ثروت‌مند جهان می‌دود. او مجبور است مدام از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر نقل مکان کند و در هر جابجایی نگران باشد که مبادا خودش یا خانواده‌اش کشته شوند و در هر درگیری کسی را از دست بدهد. احتمالا پابلو به آرامش زندان فکر می‌کند و بدش نمی‌آید که از این صحنه جنگی خلاص شود و دوباره به وضعیت آرام زندان با کنترل خودش بر شرایط بازگردد. برای همین کماکان از مذاکره با دولت ناامید نیست. هر چند قطعیت رئیس‌جمهور اینطور نشان می‌دهد که دیگر خبری از صلح نیست و باید جنازه پابلو در مادلین بچرخد.

مادلین وارد مرحله جنگ شده است و در جنگ یک راه‌حل بیشتر وجود ندارد. هر کس که زودتر توانست دیگری را بکشد برنده است. پابلو تمام تلاشش را می‌کند تا همه دشمنانش را از پا دربیاورد

ایده‌ای در قسمت‌های قبلی مطرح شد که برای مقابله با شر مطلق باید کمی از شر را در خودت داشته باشی. ظهور سرهنگ کاریلو این ایده را تقویت بخشید و بلاخره کسی پیدا شد که نارکوها حسابی از او می‌ترسیدند. آنقدری که پابلو در خواب هم او را ببیند و بترسد که شاید همسرش به دست او کشته شود. خواب‌ها از ناخودآگاه می‌آیند و عمیق‌ترین تصور‌های آدم‌ها را نشان می‌دهند. پابلو بارها نشان داده که به این راحتی کم نمی‌آورد و با نقشه‌ای توانست کاریلو را هم از صحنه به در کند. حالا شخصیتی که می‌توانست جنبه شر ماجرا را از طرف پلیس پررنگ کند و به پابلو ضربه بزند از بین رفته است. شکل شخصیت‌پردازی شخصیت‌های فرعی و شیوه استفاده از آن‌ها در نارکوس حساب ‌شده است. اگر شخصیتی کمی پررنگ شود در قسمت‌های بعدی از او استفاده به خصوصی خواهد شد. راننده پابلو از آن شخصیت‌هاست که به‌عنوان یک نقش فرعی در اولین قسمت ظهور کرد اما به مرور تبدیل به شخصیتی اثرگذار شد.

جایگزین کارلیو، مارتینز ذره‌ای از خشونت کاریلو را ندارد و باید دید به مرور زمان تبدیل به یک ماشین آدم‌کشی خواهد شد یا نه؟ تا اینجای سریال مبارزه با پابلو به یک تصمیم اخلاقی گره خورده است. هر کس روشی برای مبارزه با او دارد اما باید تصمیم بگیرد که حاضر است بی‌رحم باشد یا جان کسی را فدا کند برای آنکه به پابلو نزدیک شود؟ خاویر پنا به‌عنوان یک افسر آمریکایی برخوردی کاملاً متفاوت با همکارش استیو دارد. او با هر کسی که دشمن مشترکش با پابلو باشد وارد مذاکره می‌شود و اطلاعات را رد و بدل می‌کند تا بتواند اثری از پابلو به دست بیاورد. در حقیقت مرزهای اخلاقی که شخصیت‌ها برای زندگی‌شان تعریف می‌کنند باعث پیش‌روی یا پسروی در گرفتار کردن پابلو می‌شوند. در فصل دوم استیو کمی محتاط‌تر شده و در عوض پنا بی‌محابا تلاش می‌کند تا به هر طریقی شده خودش را به پابلو نزدیک کند. حتی اگر بهایش رفاقت با مابقی نارکوها باشد. در حقیقت در ذهن او مسئله مبارزه با مواد مخدر تبدیل به مبارزه با شخص اسکوبار شده است.

«مادلین پایتخت کشتار جهان شده است.» این جمله‌ای است که راوی پس از شروع شدن جنگ جدی بین پابلو و دشمنانش می‌گوید. بگذارید به عقب بازگردیم و فکر کنیم که چه بر سر این شهر و کشور آمد؟ به نظر همه چیز به یک فرد برمی‌گردد. فردی که تصمیم گرفته به خاطر همه کمبودها و فشارهایی که در زندگی متحمل شده نوع جدیدی از اخلاقیات را برای خود تعریف کند. وقتی در همان ابتدای سریال که هنوز گردن‌کلفت نشده است به‌راحتی سوسک را می‌کشد. پابلو وارد مرحله‌ای شده که کشتن دیگری در راستای رسیدن به اهدافش برایش مشکل نیست. به‌راحتی می‌تواند شلیک کند و کسی را از پا در بیاورد. در ادامه او به‌راحتی می‌تواند به افرادش دستور بدهد یا حتی جان افرادش را به خطر بیاندازد درحالی‌که خودش در حال حمام کردن است یا با همسرش می‌رقصد. چون همیشه کسانی هستند که به خاطر پول جایگزین آدم‌های قبلی بشوند. در تمام مدت سریال یک عنصر در ذهن پابلو وجود دارد که گویی آخرین ستون اخلاقیات در وجودش به حساب می‌آید. همه جنایت‌هایی که می‌کند به کنار، پابلو عمیقاً عاشق خانواده‌اش است و سعی می‌کند از آن‌ها محافظت کند. عنصری که هنوز هم در این قسمت‌های میانی فصل دوم حفظ شده‌اند. در این چند قسمت عناصر جادویی کمرنگ شدند اما در پایان قسمت ششم دوباره با اتفاقی عجیب رو‌به‌رو شدیم که احتمالاً معروف‌ترین واقعه درباره پابلو اسکوبار به حساب بیاید. پابلو مجبور شده به خانه جدیدی برود و هوا سرد است و هیزم برای آتش زدن پیدا نمی‌شود. پابلو پول‌های خودش را آتش می‌زند تا همسر و فرزندش گرم شوند. بعدها در تاریخ بارها تعریف خواهد شد که در گذشته مردی در کلمبیا بود که آنقدر پول داشت که برای گرم کردن خودش آن‌ها را به آتش کشید. حادثه‌ای که بیشتر به افسانه شبیه‌ است تا واقعیت اما به هر حال در این کشور غریب رخ داده است. حالا که تناقض‌های زندگی پابلو عریان شده است باید منتظر بمانیم و ببینیم چطور مابقی زندگی که ساخته در تضاد با یکدیگر به نابود شدن زندگی‌اش منجر می‌شود. پول‌های پابلو نمادی از کسب‌وکارش یعنی تولید و پخش مواد مخدر است. او مجبور شده که کسب‌وکارش را برای زنده ماندن همسر و فرزندانش به آتش بکشد. این صحنه تبدیل به نمادی از وضعیت فعلی اسکوبار می‌شود وقتی باید در مسیر گریختن هر روزه‌اش چیزی از داشته‌هایش را به آتش بکشد تا خودش و خانواده‌اش یک روز بیشتر زنده بمانند.

بعدها در تاریخ بارها تعریف خواهد شد که در گذشته مردی در کلمبیا بود که آنقدر پول داشت که برای گرم کردن خودش آن‌ها را به آتش کشید. حادثه‌ای که بیشتر به افسانه شبیه‌ است تا واقعیت اما به هر حال در این کشور غریب رخ داده است

در فصل اول راوی می‌گوید اگر آنقدری پولدار شوید که نتوانید پول‌هایتان را بشمارید به سرعت سراغ آرزوهایتان می‌روید تا آن‌ها را برآورده کنید. پابلو درکنار همه فشارهایی که تحمل می‌کند دست از برآورده کردن آرزوهایش برنمی‌دارد. او برای خودش بهترین ماشین‌های مسابقه‌ای را می‌خرد و مسابقه می‌دهد. هر چند که شکست می‌خورد و شکستش برایش کمی تحمل ناپذیر است. شاید هم ازطریق این مسابقه به‌دنبال نزدیک شدن به فردی دیگر است. او پس از گستاوو نتوانسته شریکی مطمئن برای رفاقت پیدا کند و روزبه‌روز تنهاتر شده است. حالا در این جنگ آخر‌الزمانی که در مادلین آغاز شده تنها بودن چندان منطقی به حساب نمی‌آيد. باید دید در قسمت‌های آینده پابلو به‌تنهایی خود خو خواهد کرد یا کسی را جایگزین گستاوو می‌کند.

در این چند قسمت بیش از هر زمان دیگری موعد دستیابی به اطلاعات اهمیت پیدا می‌کند. پنا که با مابقی نارکوها و جودی مونکارا ساخت و پاخت کرده است اطلاعات را از پلیس به دست دشمنان پابلو می‌رساند تا مبارزه بی‌رحمانه‌تر ادامه پیدا کند. پنا می‌داند با مرگ کاریلو پلیس شدت عملکرد و خشم پیشین را نخواهد داشت و حالا گروهی به سردستگی کارلوس کاستانو پیدا شده که اسم خودشان را لوس پپس گذاشته‌اند و هدفشان سر به نیست کردن پابلو است. دیگر اطلاعات ارزشی حیاتی پیدا کرده‌اند. اینکه اطلاعات از چه کانالی و در چه زمانی به دست می‌آید می‌تواند ارزش اطلاعات را تعیین کند.  یکی از دیالوگ‌ها پابلو در ارتباط با گروه لوس پپس نشان می‌دهد که چقدر باهوش است و نسبت به دشمن خود شناخت دارد. پابلو می‌گوید: «کاستانو؟ کی اونا رو از جنگل بیرون کشیده؟» پابلو می‌داند که آن‌ها بدون پشتوانه و بی‌محابا نمی‌توانند با بزرگ‌ترین خلاف‌کار کلمبیا در بیافتند. پس می‌شود انتظار داشت همان‌طور که پابلو مراسم عروسی پسر رودریگز را به آتش کشید در ادامه جنگ بین این دو نارکو خشمناک‌تر ادامه پیدا کند. منتظر بررسی قسمت‌های آینده از سایت زومجی باشید.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده