نویسنده: محسن ظهرابی
// دوشنبه, ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۰۱

نقد سریال Narcos - قسمت هفت تا ده فصل اول

در این مطلب به بررسی چهار قسمت پایانی فصل اول سریال نارکوس می‌پردازیم که درباره شخصیت پابلو اسکوبار و جنایت هایش در کلمبیاست. با زومجی همراه باشید.

هرچه به انتهای فصل نزدیک می‌شویم همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد عرصه بر پابلو اسکوبار تنگ‌تر می‌شود. تصمیمات اشتباه او باعث شده که فشار زیادی از طرف دولت، مردم و آمریکا به اسکوبار بیاید. فشارهایی که سعی می‌کند با هوش و خشونت به آن‌ها پاسخ دهد. در ابتدای قسمت هفت با به قدرت رسیدن گاویریا و تصاحب منصب ریاست جمهوری مبارزه دولت و نارکوها وارد مرحله تازه‌ای شد. پابلو شروع به گروگان‌گیری کرد و مذاکرات برای اولین‌بار بین دولت و قاچاقچیان شکل گرفت. در میانه فصل عنصر جادویی سرزمین کلمبیا کمرنگ شده بود. در قسمت‌های نهایی دوباره سر و کله عناصر جادویی پیدا شد و سریال جذاب‌تر ادامه پیدا کرد.

در مطلب ابتدای فصل به رئالیسم جادویی اشاره کردیم. سبکی که در آن عنصری که به سختی می‌شود باورش کرد بر دنیای رئال داستان حمله می‌کند. به‌طور مثال در داستان کوتاه «زیباترین غریق جهان» نوشته گابریل گارسیا مارکز با ورود مرد غریقی با ابعادی غریب به دهکده تعاریف بزرگی و کوچکی، زشتی و زیبایی در جهان آن دهکده دست‌خوش تغییر می‌شود. استاندارد‌های مقایسه خصلت‌های به کل تغییر می‌کند و جهانی تازه خلق می‌شود. امکان ندارد عاملی با آن عظمت به جهان داستان بتازد و هیچ چیز تغییر نکند. در نارکوس پابلو را نماینده عناصر غیر قابل باور معرفی کردیم و مثال‌هایی زدیم. نکته‌ای که درباره غرابت و عجیب‌بودن اتفاقات رئالیسم جادویی وجود دارد به زاویه دید هم بازمی‌گردد. برای مثال این قصه را در نظر بگیرید که مزرعه‌داری فقیر در حال کندن زمین‌اش است که کیسه‌ای پیدا می‌کند پر از دلارهای آمریکایی که یک شبانه‌روز طول می‌کشد تا همه‌شان را بشمارد. این قصه شبیه افسانه‌های باورنکردنی قدیمی است. حالا بیایید از زاویه دید رئالیستی‌اش به ماجرا نگاه کنیم. پابلو اسکوبار آنقدر پول در آورده که توانایی نگه‌داری‌شان را ندارد. به بانک‌ها هم بی‌اعتماد است در نتیجه در کل کشور و نقاط مختلفی با مختصات خاص شروع به کندن زمین و کاشتن پول‌ها می‌کند. دراین‌میان بعد از چند سال مزرعه‌داری آن را پیدا می‌کند. نارکوس قرار است غرایب کلمبیا را این‌گونه بر ملا کند. آنچه که باعث حیرت می‌شود شکل مواجه همه از جمله مردم و دولت با حوادثی است که رخ می‌دهد. انگار که کاملاً طبیعی است کسی پول‌هایش را زیر زمین پنهان کند. یا یک دسته گنگستر حمله کنند به زمین فوتبالی و همکارانشان را به رگبار ببندند. یا اسکوبار درخواست بدهد که برایش یک زندان اختصاصی بسازند و حتی نقشه‌اش را خودش بکشد. در زندان کازینو راه بیاندازد و اسلحه پنهان کند. همکارانش را در زندان بکشد و به آتش بکشاندشان. همه چیز عادی است. اینجا کلمبیا است و هر اتفاقی ممکن است رخ بدهد.

امکان ندارد عاملی با آن عظمت به جهان داستان بتازد و هیچ چیز تغییر نکند. در نارکوس پابلو را نماینده عناصر غیر قابل باور معرفی کردیم و مثال‌هایی زدیم

امکان ندارد عاملی جهان رئالیستی را تغییر بدهد یا به آن یورش ببرد و دیگر المان‌های آن جهان دست نخورده باقی بمانند. ظهور و به قدرت رسیدن پابلو در کلمبیا یعنی عوض شدن همه چیز. تعاریف تغییر خواهند کرد. معنی امنیت عوض خواهد شد. معنی رشد اقتصادی و پیشرفت عوض خواهد شد. معنی آدم خوب و بد هم همینطور. پایان قسمت هشت شاید یکی از درخشان‌ترین لحظات فصل اول به حساب بیاید. وقتی فلاش‌بک کل سریال پایان می‌یابد و به لحاظ زمانی به نقطه شروع سریال می‌رسیم. استیو مورفی در ابتدای سریال از ما خواسته بود به خاطر لو دادن جنایت‌کاران و مرگ و میری که اتفاق افتاده او را آدم بدی ندانیم. اگر در دنیای داستان، پابلو را نماینده شر بدانیم با خیر مطلق نمی‌توان به مصافش رفت. پس اصول اخلاقی هم دست‌خوش تغییراتی می‌شود. برای مقابله با نارکوها نمی‌شود دلرحم بود. حتی مفهوم خانه هم تغییر می‌کند. زن استیو در قسمت پایانی از او می‌خواهد که به خانه بازگردند و مورفی می‌گوید که خانه اینجا است. موقتاً تا کم شدن شر پابلو نمی‌شود خانه دیگری متصور شد. باید ایستاد و وارد بازی شد و تغییر کرد تا جلوی این نیروی ویران‌گر را گرفت.

از تغییرات مهمی که در این چند قسمت مشاهده شد باز شدن حلقه نارکو‌ها و از بین رفتن یکدستی‌شان است. در ابتدای ماجرا شاید اختلاف نظرهایی بین پابلو و دیگران وجود داشت اما همگی خود را دربرابر پلیس و دولت در یک جبهه می‌دیدند. با تصمیمات نابودکننده‌ای که پابلو در طول فصل گرفت مخالفان جدی پیدا کرد که حاضرند با پلیس همدستی کنند تا شر پابلو کم شود. همه این عوامل دست به دست هم می‌دهند تا قدرت پابلو کم شود. شاید سایه قانون استرداد به‌طور موقت از سر پابلو و دیگر نارکوها برداشته شده باشد اما بازی قدرت بین نارکوها شکل گرفته و حالا پابلو علاوه‌بر دولت باید با همدستانش هم بجنگد و بدگمانی تبدیل به عنصری تعیین‌کننده در ادامه مسیر می‌شود. مرگ گوستاوو هم ادامه راه را برای پابلو سخت می‌کند. در انتهای فصل برای اولین با تنهایی عمیق پابلو را حس می‌کنیم. بارها او را تنهایی در حال سیگار یا مخدر کشیدن می‌بینیم. از جمع زیردستانش به‌طور کامل جداست. وقت خود را در اتاقش می‌گذراند و فقط با یکی از زیردستان در ارتباط است. روحیه انزواطلب او در قسمت‌های پیشین هم هویدا بود اما هرچه جلوتر می‌رویم تنهایی او عمیق‌تر می‌شود.  تنهایی که بلاخره یک روز سراغ هر جنایت‌کاری می‌آيد. مایکل کورلئونه پدرخوانده را به یاد بیاورید. آخرین دستاورد سردسته‌ي مافیا تنهایی است وقتی در انتهای قسمت سوم در حیاط خانه‌اش نشسته و هیچ‌کس را ندارد. فرانک (با بازی رابرت دنیرو) در مرد ایرلندی را به خاطر بیاوردید. در فصل پایانی هرچه می‌کوشد که ذره‌ای محبت از دخترش طلب کند ناکام می‌ماند. تنهایی ارمغان همه جنایت‌کاران است.

ظهور و به قدرت رسیدن پابلو در کلمبیا یعنی عوض شدن همه چیز. تعاریف تغییر خواهند کرد. معنی امنیت عوض خواهد شد. معنی رشد اقتصادی و پیشرفت عوض خواهد شد. معنی آدم خوب و بد هم همینطور

پیش‌تر درباره خصایص انسانی پابلو حرف زدیم. این ویژگی‌ها تا حدی با به قدرت رسیدنش کمرنگ شده‌اند. حالا پابلو با خیال راحت‌تری به همسرش خیانت می‌کند و کشتن دوستش کار ساده‌تری نسبت به قبل به حساب می‌آید اما کماکان ویژگی‌هایی انسانی در ارتباط با مادر، همسر و فرزندانش پررنگ است. لحظه رفتن پابلو به زندان و در آغوش گرفتن خانواده را با برخورد غیرانسانی و حماقت‌بار شخصیت‌های فیلم «شبی که ماه کامل شد.» مقایسه کنید. کدام‌یک به واقعیت نزدیک‌ترند؟ مادری که از پسر خلاف‌کارش حمایت می‌کند یا مادری که پسر خلافکارش را لو می‌دهد و باعث گرفتار شدنش می‌شود؟ واقعیت تاریخی بر کدام گزاره مهر تایید می‌زند؟ نارکوس یک درس مهم برای سینمای ایران دارد. برای به تصویر کشیدن یک جنایت‌کار لزومی ندارد همه عناصر دور و برش را مخالف او جلوه داد و هرچه درون جنایت‌کار است سیاهی محض باشد. با این انتخاب اولین امکانی که از دست می‌رود برخوردی رئالیستی (واقع‌گرایانه) با رویداد است.

در دنیای نارکوها قواعد تغییر می‌کنند. زندان تا پیش از این محل حبس و رنج بوده است. زندان مکانی است که خلاف‌کار همیشه از آن فراری است چون آزادی‌اش دچار خلل می‌شود و برای یک خلاف‌کار زیاده‌خواه چیزی مهم‌تر از ‌آزادی نیست. در نارکوس پابلو زندان خودش را می‌سازد. نگهبان‌ها بیش از ‌آنکه وظیفه داشته باشند مانع فرار کردن پابلو باشند وظیفه دارند از او محافظت کنند. آن‌ها هم مهره‌هایی تحت فرمان پابلواند. اما چطور کار پابلو به این وضعیت نامطلوب رسید؟

«رابین‌هودِ مدلین تبدیل به تروریست شده بود.» دست‌آورد تلاش‌های پلیس‌های آمریکایی و سرهنگ کاریلو همین یک جمله است. پابلو مجبور می‌شود برای رها شدن از وضعیتی که در آن گرفتار شده دست به اقدام‌های تروریستی بزند. این اقدام‌ها دو نتیجه در بر دارند. اول آنکه ترس و وحشت در جامعه مردم را در بر می‌گیرد و دوم آنکه دولت سعی می‌کند با مذاکره یا جنگ جلوی پابلو را بگیرد. این موضع وجه سیاسی سریال را کمی پررنگ می‌کند. بخشی از سریال در اتاق ریاست جمهوری کلمبیا می‌گذرد و سازوکار ارتباط با سفارت آمریکا تا حدی نمایان می‌شود. تلفن، فیلم‌های ویدیویی و گروگان‌گیری وارد بازی می‌شوند. همه این عوامل سریال را که تا حدی در بعضی از لحظات افسارگسیخته بود و به نظر می‌آمد شبیه به دستور‌العمل‌های ژانر نیست به مرور به ترکیبی از فیلم‌های جاسوسی، پلیسی و درام‌های سیاسی نزدیک می‌کند.

Pedro Pascal in Narcos

در دنیای نارکوها قواعد تغییر می‌کنند. زندان تا پیش از این محل حبس و رنج بوده است. زندان مکانی است که خلاف‌کار همیشه از آن فراری است چون آزادی‌اش دچار خلل می‌شود و برای یک خلاف‌کار زیاده‌خواه چیزی مهم‌تر از ‌آزادی نیست

عامل جادویی خود در حال تغییر کردن است. پابلو دارد خصایص شیطانی پیدا می‌کند به طوری که خانواده خودش باورشان نمی‌شود. دیالوگی وجود دارد که اشاره به قسمت اول پدرخوانده هم دارد. وقتی همسر پابلو به همسر فرناندو گالیانو (شریک پابلو که در زندانی کشته شده است.) می‌گوید که پابلو پدرخوانده فرزندت است و هیچوقت دست به همچین کاری نمی‌زند. این لحظه جایی است که آشکار می‌شود که پابلو دیگر برای همسر خودش هم غریبه شده است. تغییر شخصیت فقط در مورد پابلو نیست. استیو هم آدم سابق نیست. صحنه‌ای را به خاطر بیاورید که از ماشین پیاده می‌شود و با اسلحه یک شهروند عادی را می‌ترساند و به لاستیک ماشینش هم شلیک می‌کند فقط به خاطر آنکه سرش داد کشیده است. در این وضعیت غیراخلاقی شخصیت‌های نیک‌سرشت سریال هم به مرور چهره منفی پیدا می‌کنند. دوگانه پلیس- جنایت‌کار که پیش‌تر با آدم خوب- آدم بد قابل تعریف بود در دنیای پیچیده امروز تغییر شکل داده و به سمتی رفته که در دنیای سیاهی همه محکوم‌اند به سیاه‌بخت و جنایت‌کار شدن. حالا هر کس بنا به اراده خود به نسبتی وارد سیاهی می‌شود. باید منتظر بمانیم و ببینیم استیو مورفی می‌تواند در فصل بعد خود را از تیرگی برهاند یا اسیر سیاهی پابلو می‌شود. منتظر نقد قسمت‌های فصل آینده باشید.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده