بهترین کارگردان سال ۲۰۱۹ از نگاه زومجی

بهترین کارگردان سال ۲۰۱۹ از نگاه زومجی

چهار شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۹:۰۱

در ادامه انتخاب بهترین‌های سال ۲۰۱۹ زومجی در بخش سینما و تلویزیون، به بهترین کارگردان سال رسیدیم. همراه ما باشید.

شاید صفتِ مشترکِ کارگردانان برترِ ۲۰۱۹ از نگاه زومجی، «پختگی» باشد؛ دیدنِ آن چیزی که با آن شناخته می‌شوند در خالص‌ترین و تکامل‌یافته‌ترین حالتش تا این لحظه از دورانِ حرفه‌ای‌شان. مارتین اسکورسیزی مسیری که با «خیابان‌های پایین‌شهر» شروع کرده بود و با «رفقای خوب» و «کازینو» ادامه داده بود را با «ایرلندی» به عنوانِ مرثیه‌ای برای تمامِ فیلم‌های گنگستری/جنایی‌اش به نقطه‌ی اوج می‌رساند. کوئنتین تارانتینو که به خاطره‌بازی‌های رومانتیکش با فرهنگِ عامه‌ی دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ معروف است، نه تنها غوطه‌ورکننده‌ترین فیلمش را ساخته، بلکه از قدرتِ سینما برای کُشتنِ شیاطین دنیای واقعی استفاده می‌کند. برادران سفدی که طعمِ سینمای تند و آتشینشان را چشیده بودیم، حالا با «جواهراتِ تراش‌نخورده»، فیتیله‌ی سینمای پُرجنب و جوش و مضطربشان را طوری بالا کشیده‌اند که پلک زدن را برایمان حرام می‌کنند. «انگل» به گردهمایی بهترین مولفه‌های معرفِ سینمای انعطاف‌پذیرِ بونگ جون هو تبدیل شده است و رابرت اگرز هم که علاقه‌اش به پرورش دادنِ داستان از درونِ اتمسفر را با «جادوگر» ثابت کرده بود، با «فانوس دریایی» فیلمی ساخته که اتمسفرِ تسخیرکننده‌اش دستانش را دور گلوی مخاطب گره می‌زند. این شما و این هم پنج کارگردان برترِ ۲۰۱۹ از نگاه زومجی:

بهترین بازیگر مرد

رابرت اِگرز

رابرت اِگرز درباره‌ی چشم‌اندازش برای «فانوس دریایی» می‌گوید: «پیش از اینکه چیزی نوشته باشم، می‌دانستم که می‌خواهم آن را به صورتِ نگاتیوِ سیاه و سفید فیلمبرداری کنم. اتمسفر و حس اولویتِ بالاتری نسبت به داستان داشت. فکری به ذهنِ برادرم خطور کرد: یک داستانِ ارواح که در یک فانوس دریایی اتفاق می‌افتد؛ ایده‌ای که دوستش داشتیم. چون فانوس دریایی ظاهرِ ویژه‌ای دارد؛ آدم را به گذشته می‌برد؛ فانوس‌های دریایی قرن‌هاست که تغییری نکرده‌اند». اِگرز به هدفش رسیده است. او فیلمی با استخوان‌بندی اساطیری و طعم و مزه‌ای کهنه و بدوی و فرسوده و پُرگرد و غبار ساخته که شاید بار اول دقیقا ندانی دارد چه اتفاقی می‌افتد، ولی تصاویرِ هیپنوتیزم‌کننده‌اش همچون طلسمی شوم هستند که چشمانِ بیننده را به خود خیره می‌کنند و با برقراری ارتباطی محرمانه با ناخودآگاه‌مان، ما را بر تلاطمِ خروشانِ ذهنِ شخصیت‌های منزوی‌اش سوار می‌کند. اِگرز که در سر و شکل دادن به زبان تصویری «فانوس دریایی» از هرمن ملوین، اچ. پی. لاوکرفت، آندری تارکوفسکی، استنلی کوبریک و بلا تار وام گرفته است، فیلمی ساخته که  با خشم و تنهایی و سرکوب و انزجار باردار است. توجه‌ی وسواس‌گونه به جزییات در کارگردانی اِگرز موج می‌زند. «فانوس دریایی» نه همچون بازسازی اواخرِ قرن نوزدهم، بلکه همچون محتویاتِ دوربینی که با ماشینِ زمان به آن دوران فرستاده و بازگردانده شده می‌ماند. به عبارت دیگر اگرچه محدود شدنِ داستان به یک مکان و دو شخصیت چالشِ بزرگی برای جالب نگه داشتنِ فیلم است، ولی اِگرز با ساختنِ یکی از خلاقانه‌ترین فیلم‌های امسال از لحاظ تصویری، فیلمش را در تمام طولِ دقایقش پویا، کنجکاوی‌برانگیز و قُل‌قُل‌کنان حفظ می‌کند.

بهترین بازیگر مرد

بونگ جون-هو

اگرچه فیلم Barking Dogs Never Bite، اولین فیلمی بود که بونگ جون-هو وظیفه کارگردانی آن را در سال ۲۰۰۰ بر عهده داشت، اما این کارگردان کره‌ای با ساخت فیلم Memories of Murder به شهرت زیادی دست پیدا کرد. او در ادامه فیلم‌های دیگری در سبک‌های متفاوتی مثل The Host و Mother را کارگردانی کرد و نشان داد که موفقیت‌های Memories of Murder اتاقی نبوده است. در توصیف بونگ جون-هو می‌توان گفت که او ترسی از امتحان کردن سبک‌های مختلف مثل درام، کمدی، اکشن، فانتزی، علمی تخیلی و حتی ترسناک ندارد و حتی می‌توان ترکیب این سبک‌ها را در آثار بعدی این کارگردان کره‌ای مشاهده کرد که در باطن فیلم‌های او می‌توان شاهد پرداختن به موضوعات اجتماعی و سیاسی باشیم. با شروع دهه جدید بونگ جون-هو به غرب رفت و دو فیلم Snowpiercer و Okja را کارگردانی کرد که علاوه‌بر اینکه توانست به موفقیت‌های خود ادامه و نشان دهد که می‌تواند در ساخت فیلم‌های انگلیسی زبان نیز می‌تواند موفق باشد، باز هم شاهد ترکیبی از سبک‌های مختلف و پرداختن به موضوعاتی مثل نمایش فاصله اختلاف طبقاتی و نقد کردن نظام سرمایه‌داری بودیم. 

پس از این دو فیلم، بونگ جون-هو به کره بازگشت و فیلم Parasite را کارگردانی کرد که شاید بهترین توصیفی که می‌توان برای این فیلم استفاده کرد این باشد که انگل در واقع خلاصه‌ای از تجربیات و تمامی کارنامه او طی این دو دهه فعالیتش در سینما بوده است. در فیلم Parasite می‌توان شاهد صحنه‌های درام، کمدی، اکشن و حتی دلهره‌آور باشیم که همه این سبک‌ها با تعادلی بی‌نقص در فیلم قرار گرفته و به آن پرداخته شده است. در کنار این موارد جون-هو به بهترین شکل ممکن به فاصله اختلاف طبقاتی پرداخته و حتی شاهد ارجاعات سیاسی مثل جنگ احتمالی بین دو کره و اختلاف بین آن‌ها نیز هستیم که در آن خانواده‌ی فقیر با وجود استعدادی که دارند، اما زندگی زیر زمینی را دارند و در تلاش هستند تا از پایین‌ترین سطح شهر به بهترین مکان آن نفوذ کنند و از تلاش برای رسیدن به این هدف از چیزی چشم پوشی نمی‌کنند. شخصیت‌های فیلم با اینکه همیشه خاکستری هستند، اما شخصیت پردازی عمیق و با کیفیت آن‌ها باعث می‌شود تا پایان نگران سرنوشت هر یک باشیم و حتی هر عمل این شخصیت‌ها را لمس و درک کنیم. انگل شاید کامل‌ترین فیلمی باشد که این کارگردانی کره‌ای ساخته که نه به قوعد کلیشه‌های ژانرها پایبند است و نه حتی خودش را محدود به ژانر و سبک خاصی می‌کند و فیلم در واقع امضایی درخشان از کارنامه درخشان این کارگردان کره‌ای است.

 

بهترین بازیگر مرد

کوئنتین تارانتینو

هنگام ساخت اثری سینمایی که به یک شهر خاص در یک دوره‌ی زمانی خاص سفر می‌کند و بخش قابل توجهی از هویت خود را وام‌دار نمایش این فضا-زمان به‌خصوص به شکلی صحیح است، بخش قابل توجهی از وظیفه‌ی کارگردان به استفاده‌ی حداکثری از طراحی صحنه‌های انجام‌شده و تمام موارد دیگر برای پرتاب کردن مخاطب به درون این تصاویر مربوط می‌شود. کوئنتین تارانتینو به‌عنوان فیلم‌سازی که به عقیده‌ی بسیاری از سینماشناس‌ها در بهترین آثار او فیلم‌نامه‌نویسی روی دوش کارگردانی سنگینی کرده است و اکثر سینماروها وی را با نگارش دیالوگ‌های شنیدنی و دقیق به یاد می‌آورند، در «روزی روزگاری در هالیوود» پیگیر دغدغه‌های دیگری بوده است و بیشتر می‌خواهد یک جامعه، یک شهر و یک دوران به‌خصوص را برای خود و مخاطبش زنده کند. نکته‌ی جالب ماجرا هم آن است که وی با استفاده‌ی به‌جا از بودجه‌ی نسبتا زیاد فیلم، قدرت ستاره‌های آن و عملکرد قابل ستایش بخش‌های مختلف تیم سازنده همچون طراحان گریم و مو و طراح‌های لباس توانسته است تا حد خوبی در رسیدن به این مهم موفق باشد. همچنین با اینکه به نظر برخی افراد «روزی روزگاری در هالیوود» با فیلم‌نامه‌ی خود اصلا انقدرها متریال‌های عالی در دستان بازیگرهای خود قرار نمی‌دهد، تارانتینو با انتخاب به‌جای برد پیت، مارگو رابی، مارگارت کوالی و از همه مهم‌تر لئوناردو دی‌کاپریو در نقش‌هایی که باید و شاید، کاری کرده است که آن‌ها حتی طی لحظاتی که صرفا خود خودشان هستند و نقش‌آفرینی عجیبی را هم تحویل نمی‌دهند، به خوبی در چارچوب اثر جا بگیرند؛ البته منهای دی‌کاپریو که یک‌تنه ریک دالتون و حتی کل فیلم را چند سطح بالاتر آورده است. این وسط هم از آن‌جایی که قابل‌توجه‌ترین بخش‌های داستان‌گویی اثر را کلنجار رفتن یک بازیگر بزرگ با تغییرات جریان‌یافته در هالیوود دهه‌ی شصت میلادی تشکیل می‌دهند، فرو رفتن مخاطب در حس‌وحال فعالیت سینمایی در آن دوران، بازی کارگردان با سکانس‌های معروف چند فیلم کلاسیک و نمایش جذب‌کننده‌ی او از پشت صحنه‌ی یک فیلم یا سریال در دل شرایط خاص فضا-زمان واقعی و همزمان خیالی مورد بحث، اهمیت زیادی دارند. تارانتینو به خوبی می‌دانست از Once Upon a Time in Hollywood چه می‌خواهد و با برنامه‌ریزی و رهبری درست تیم از پس رساندن اثر خود به آن هدف ذهنی نیز برآمده است.

بهترین بازیگر مرد

برادران سفدی

دهن کجی به ساختار سه پرده‌ای. جذب مخاطب با ایجاد ریتم تند و پر هیجان. به کار گیری موسیقی هماهنگ با این ریتم که از همان شروع فیلم، مخاطب را درگیر خود کند. مسیر فیلم‌های آن‌ها چیزی از جنس Game است. گویی در فیلم Uncut Gems کاراکتر هاوارد در یک مسابقه قمار و طمع ورزی، هر بار یک مرحله را طی می‌کند و تا مرز Game Over شدن پیش می‌رود. اما سفدی‌ها به کاراکترشان هربار یک فرصت تازه‌ می‌دهند. برای همین دیگر نباید به دنبال نقاط عطف باشیم. به جای نقاط عطف در ساختار سه پرده‌ای مرسوم، چیزی از جنس چند شانس مجدد را برای مسیر قهرمان قائل هستیم. فیلم‌های زیادی را با این روند دیده‌ایم که یک نفر بدهی مالی به بار می‌آورد و همواره طلبکارانی به دنبالش هستند، اما چرا Uncut Gems  برایمان تازگی دارد؟ به دلیل خلق همین جهان نفس گیر که از جایی به بعد، چالش هاوارد به چالش ما بدل می‌شود. سفدی‌ها یک چالش را آنقدر گسترش می‌دهند و به تمام ابعاد شخصیتشان پیوند می‌زنند که برای ما هم مهم می‌شود. ما هم دوست داریم او در قمارش برنده شود. برایش نگران می‌شویم. کافیست تدوین ریتمیک (به خصوص در سکانس پایانی)، موسیقی متناسب با روند قصه و بازی آدام سندلر که مانند دیگر قهرمان‌های برادران سفدی، به محض شروع فیلم مدام در حال تلاش و دوندگیست را بررسی کنید. آن وقت با شکل فیلمسازی برادران سفدی، بهتر آشنا می‌شوید. در پایان توجه شما را به چند انتخاب ویژه سفدی‌ها در کارگردانی فیلم جلب می‌کنیم: خوب نگاه کنید به طراحی و انتخاب لوکیشن مغازه هاوارد، دیوار‌های شیشه‌ای آن، بازی با قفلِ درِ مغازه و کلیه مکان‌هایی که برای هر صحنه طراحی کرده‌اند تا هاوارد را مدام در آن گرفتار نشان دهند.

بهترین بازیگر مرد

مارتین اسکورسیزی

احتمالا تعداد قابل توجهی از مخاطبان دنیای هنر هفتم قبول دارند که همان‌گونه که سم مندس موقع بردن جایزه‌ی گلدن گلوب خود به خاطر خلق فیلمی قابل قبول با الهام از یکی از آثار اخیر و معرکه‌ی فیلم‌سازی بزرگ گفت، کمتر کارگردان زنده‌ای در دنیای امروز پیدا می‌شود که به‌نوعی زیر سایه‌ی مارتین اسکورسیزی نباشد. یک فیلم‌ساز ۷۷ساله که امسال به‌نوعی مسیر طی‌شده توسط خود با «خیابان‌های پایین شهر» (Mean Streets)، «رفقای خوب» (Goodfellas) و «کازینو» (Casino) را با «مرد ایرلندی» (The Irishman) به پایان برد و مجددا نشان داد که چرا نمی‌شود هیچ‌وقت منکر ارزش‌های کارنامه‌ی سینمایی او شد. اسکورسیزی در حالی در طول این فیلم برخی از بهترین بازی‌های دیده‌شده از تعداد از بازیگران اصلی و فرعی اثر در چند سال اخیر را می‌گیرد که مدت‌ها است کسی اصلا شیفته‌ی نقش‌آفرینی‌های برخی از آن‌ها نشده است. این در حالی است که او در مقام فیلم‌سازی که اصولا سینمای خود را تا جای ممکن به دور از استفاده از جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری شکل می‌دهد، این‌جا وادار به استفاده‌ی شدید از آن‌ها بود و حتی این موضوع هم نمی‌تواند تاثیری روی پایین آمدن قدرت بصری اثر برای مخاطب داشته باشد. درحالی‌که این جنس از جلوه‌های ویژه هنوز برای خود هالیوود هم تکنولوژی جواب پس‌داده‌ای نیست و اگر بخواهید بخش زیادی از فیلم پرخرج خود را بر پایه‌ی آن پیش ببرید، نیاز به نظارت قابل‌توجه روی تمام مراحل ساخت محصول سینمایی خویش و صد البته بهره بردن از اعتماد به نفسی خدشه‌ناپذیر را دارید.

در The Irishman همان‌گونه که از فیلم‌سازی همچون مارتین اسکورسیزی می‌خواهیم، تصاویر هرگز عقب‌تر از فیلم‌نامه نیستند و دائما به‌جای نمایش صرفِ محتوای فیلم‌نامه به مخاطب، جزئیات تازه‌ای را تقدیم او می‌کنند. مثال بارز این را هم می‌شود در صحنه‌ای از فیلم دید که فیلم‌نامه صرفا به تنها نشستن شخصیت در اتاق اشاره می‌کند و این قاب‌بندی دقیق فیلم‌ساز است که او را از لای روزنه‌ی در به تصویر می‌کشد تا شاید نشان بدهد که هنوز امیدی به نجات درونی او وجود دارد. اصلا چرا راه دور برویم. The Irishman فیلمی ۲۱۰ دقیقه‌ای است که نمی‌توان از نفس افتادن فیلم‌نامه‌ی آن در برخی لحظات را انکار کرد. پس وقتی همین فیلم تبدیل به اثری می‌شود که می‌توان به مدت سه ساعت و سی دقیقه از آن چشم برنداشت، پس حتما کارگردان با اتمسفرسازی‌های درست و خلق موقعیت‌های تصویری جذاب برای مخاطب از پس نگه داشتن بسیاری از بینندگان پای دقایق اثر خود برآمده است؛ همین را نیز می‌توان یکی از نکات ساده‌ای دانست که نشان می‌دهد چرا نمی‌شود کارگردانی The Irishman را در جایی خارج از رتبه‌ی اول این فهرست تصور کرد.

پس بهترین کارگردان‌های سال ۲۰۱۹ از نگاه زومجی به شرح زیر است. همانطور که قبلا هم اشاره کردیم، امسال به جز رتبه نخست، بقیه نامزد‌ها ترتیب و رتبه‌بندی خاصی ندارند:

  • مارتین اسکورسیزی
  • برادران سفدی
  • کوئنتین تارانتینو
  • بونگ جون-هو
  • رابرت اِگرز

نظرسنجی بهترین کارگردان با برتری مارتین اسکورسیزی به پایان رسید که نتایج آن در ادامه قابل مشاهده است:

بهترین کارگردان

منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده