// یکشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۰۱

نقد فیلم The Old Man And The Gun - پیرمرد و اسلحه

فیلم The Old Man And The Gun «پیرمرد و اسلحه» تازه‌ترین فیلم دیوید لووری با بازی رابرت ردفورد ۸۲ ساله است که میل شدید به زیستن را در قالب سرقت به نمایش می‌گذارد. همراه زومجی باشید.

دیوید لووری پس از ساخت آثار شاخصی همچون The Yellow Birds و A Ghost Story، به سراغ پرونده پر سر و صدای فارست تاکر، سارق مشهور بانک، رفته است تا بر اساس برش‌هایی از زندگی او فیلمی بسازد. حال برای انتخاب نقش فارست تاکر گزینه بسیار درستی را انتخاب کرده است. رابرت ردفورد که دیگر در دروان بازنشستگی خود به سر می‌برد، حضوری با شکوه را پیش چشمهایمان به ارمغان می‌آورد تا این تردید برایمان به وجود آید که آیا به راستی او تمام شدنی است؟ هر آنچه از مرور خاطراتی که از فارست تاکر در طول فیلم شاهد هستیم، می‌توانیم در لایه‌ای دیگر از فیلم، آن را به گذشته موفق رابرت ردفورد در ایفای نقش‌های درخشانش (که غالبا نقش منفی بودند) پیوند بزنیم. ردفورد در نقش پیرمردی لبخند به لب و با احترام، بدون نشان دادن اسلحه‌اش هر مخاطبی را جذب سرقتش می‌کند. پیرمرد و اسلحه، همانطور که از تناقض نامش پیدا است، روایت دوران پیری سارقی است که آنقدر به دزدی از بانک وابسته است که نمی‌تواند آن را کنار بگذارد. پس از بازی رابرت ردفورد در این فیلم، خبر‌هایی مبنی بر خداحافظی او از عالم بازیگری هم شنیده می‌شود که حال چه صحت داشته باشد و چه نداشته باشد، پیرمرد و اسلحه می‌تواند حسن ختام خوبی برای کارنامه هنری‌اش باشد. همچنین ردفورد برای ایفای نقش در این فیلم، نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد فیلم کمدی یا موزیکال در جشنواره گلدن گلاب ۲۰۱۹ شده است. به مدت ۹۰ دقیقه به تماشای این فیلم متفاوت از عالم پیری بنشینید و سپس با تحلیل بیشتر آن همراه باشید.

در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را ادامه دهید

لووری سعی می‌کند شخصیت تاکر را بر خلاف اینکه سارق بانک است، برای ما دوست داشتنی کند

کت و شلواری اتو کشیده، کراوات زده، کلاهی بر سر، با لبخند وارد می‌شود و در حالی که چشمهای رنگی‌اش را به چهره کارمندان بانک می‌دوزد، هرچه را می‌خواهد به دست می‌آورد. از زبان کارمندان می‌شنویم که گویی هنگام دزدی، اسلحه‌ای هم به همراه دارد اما دوربین لووری جز از لحظه گذاشتن اسلحه در داشبورد ماشین، پلان دیگری را به ما نشان نمی‌دهد. نورپردازی‌های گرم همراه با یک موسیقی تلطیف کننده و ریتمیک، متناسب با روند و سرعت عملکرد او ، همگی در خدمت معرفی جذاب شخصیت فارست تاکر هستند. آری فیلمساز سعی می‌کند بدون درگیر شدن در مولفه‌های ژانر اکشن، سبکی از کارگردانی را پیش گیرد که بیشتر ما را به درونیات شخصیتش نزدیک می‌کند تا هیجان بیش از حدِ روند سرقت. لووری سعی می‌کند شخصیت تاکر را بر خلاف اینکه سارق بانک است، برای ما دوست داشتنی کند. چرا که وقتی او را دوست داشته باشیم به راحتی با او همراه می‌شویم و احساساتش را درک می‌کنیم. این شگفتی سینما است که در آن می‌شود حتی با پدرخوانده‌ای که سر دسته یک باند مافیا است همذات پنداری کرد چرا که او نیز برای ما دوست داشتنی شده بود. حال در این فیلم نیز در همان سکانس اول به تاکری علاقه پیدا می‌کنیم که در حین عملیات سرقت، ماشینش را کنار زده و به کمک زن مسنی به نام جوئل (با بازی سیسی اسپاسک) می‌رود.

ما این حقیقت را از ابتدا در می‌یابیم که او صرفا برای مال اندوزی دزدی نمی‌کند، بلکه جوهره‌ای از سرزندگی و عشق در وجود کهنسالش جریان دارد که او را در حین سرقت به طرف بهانه‌ای برای زندگی (یعنی جوئل) می‌کشاند. به نوعی سرقت نیز انگیزه‌ایست که او را همچنان به ادامه زیستن وا می‌دارد. اقدامیست که به کمک آن می‌تواند گذر زمان را فراموش کند و همواره همان فاستری باشد که شانزده بار فرار موفق از زندان داشته است. آری چنین انگیزه‌‌ای اجازه پیر شدن به او را نمی‌دهد. همانگونه که در مقدمه نیز اعلام کردم، انگیزه ایفای نقش تاکر برای رابرت ردفورد نیز قوت قلب است. چرا که با اجرای با شکوهش ذره‌ای گذر زمان و ۸۲ ساله بودنش را به یاد نمی‌آوریم. فیلمبرداری با دوربین‌های ۱۶ میلی‌متری به خوبی فضای دهه‌هایی را به یادمان می‌آورد که ردفورد نقش آفرینی‌های ماندگاری را از خود به جای گذاشته است. گویی تاکر و ردفورد به خوبی در جهان فیلم با هم عجین شده‌اند با این تفاوت که یکی خلافکار دنیای واقعی است و دیگری خلافکار دنیای سینما.

برخلاف برادران کوئن، این‌بار باید بگوییم جایی برای پیرمرد‌ها هست!

حال برخلاف برادران کوئن، این‌بار باید بگوییم جایی برای پیرمرد‌ها هست! اگر در فیلم کوئن‌ها قاتلی آخر الزمانی و غیر قابل دسترس را شاهد بودیم که افسر پیری با رخوت تمام به دنبال او می‌گشت و همواره یک قدم از او عقب بود، در فیلم لووری جای آنها عوض شده است. سر زندگی و توانمندی تاکر کهن سال در تقابل با کرختی هانت (با بازی کیسی افلک) به عنوان افسر پیگیر پرونده او قرار گرفته است. کیسی افلک پس از Manchester By The Sea نشان داد که به خوبی از پس ایفای نقش آدم‌هایی گرفتار در دنیای سرد و کسِل کننده بر می‌آید. حال در قامت پلیسی او را می‌بینیم که از برگزاری مراسم تولدش و یاد آوری گذر زمان رنج می‌برد (درست نقطه مقابل تاکر!). نورپردازی کم مایه همراه با انتخاب رنگ آبی مایل تیره، فضاسازی سرد اطراف زندگی او را به ما القا می‌کنند. این تقابل در فیلمنامه، به خوبی ما را در این مسیر همراه می‌کند که هانت چگونه می‌تواند چنین فردی را متوقف کند؟ و اصلا سوال اینجاست که متوقف کردن فردی مثل تاکر با این حجم از سابقه زندان سودی دارد؟ آیا برای هانت پس از سال‌ها تعقیب و گریز و به دنبال مجرم بودن، اقدامی تازه است؟ سرنخی که فیلم را می‌تواند عمیق‌تر کند این است که تاکر قرار است روی شخصیت هانت نیز تاثیر بگذارد.

وقتی هانت متوجه این حد از سر زندگی او می‌شود، در می‌یابد که برای شکار کردن سارقی همچون تاکر باید همچون او سر زنده و فعال بود. این را از مقایسه رفتار هانت نسبت به همسر و فرزندانش در طول مسیر فیلم هم می‌توان دریافت. هرچه تاکر را بهتر درک می‌کند گویی معنای زندگی خودش را هم درک کرده است. وقتی در مصاحبه با دختر تاکر متوجه می‌شود که همسر تاکر تا آخرین لحظه زندگی‌اش عاشق او بوده است، در می‌یابد که گویی برای دستگیری تاکر باید به معنای واقعی عاشق شد. آنجاست که سکانس تقابل تاکر و هانت در کافه آن هم زمانی که هر دو با معشوقه‌هایشان آمده‌اند معنای شگرفی می‌یابد. هانت نیز همچون تاکر شاید صرفا به یک دستگیری سارق بسنده نکند، بلکه به یک تغییر نگرش دست یافته است.

نوعی رجز خوانی از سوی تاکر در مقابل هانت دیده می‌شود که دیگر موضوعاتی همچون به دام افتادن و ترس از پلیس ذره‌ای اهمیت ندارد. چیزی که در این سکانس اهمیت دارد تنها نگرش و درونیات شکار و شکارچی است. این تقابل همچنین ما را به یاد تقابل رابرت دنیرو و آل پاچینو در فیلم The Heat «مخمصه» به کارگردانی مایکل مان می‌اندازد. در آن جا هم فیلمساز لباسی به رنگ سفید و یک رابطه عاشقانه گرم و صمیمی را در پرداخت شخصیت و حال و هوای زندگی خلافکار به ما نشان می‌دهد و او را در تقابل با پلیس سیاه پوش و گرفتار در زندگی روزمره‌اش قرار می‌دهد. حال پلیسی که آل پاچینو باشد تماما محو روحیات خلافکار روبرویش شده است. هر دو سکانس چه در فیلم مخمصه و چه در فیلم پیرمرد و اسلحه اگرچه تماما با دیالوگ پیش می‌روند اما چیزی کمتر از یک سکانس اکشن ندارند.

سرقت انگیزه‌ای است که تاکر را به ادامه زیستن وا می‌دارد

در مخمصه پلیس در نهایت خلافکار را شکار می‌کند اما در پیرمرد و اسلحه ماجرا شکل دیگری است. هانت که با دنبال کردن تاکر به کلی نوع زیستش تغییر کرده بود، باید دید با دستگیری و تحویل او، این تغییر همچنان در روحیاتش می‌ماند یا نه؟ وقتی کنار زنش دراز کشیده است و با بی حوصلگی می‌گوید «احتمالا دوباره میندازنش زندان» گویی با به زندان افتادن تاکر، هانت هم از تب و تاب زندگی می‌افتد. حال وقتی چند سال بعد تاکر از زندان آزاد می‌شود و با جوئل به مزرعه او می‌روند، پرسش اینجاست که آیا تاکر دلش برای یک زندگی عاشقانه به دور از هرگونه سرقت و درگیری تنگ نشده است؟ در ابتدا اینگونه به نظر می‌آید اما با تماسی که با هانت می‌گیرد و او را از آزاد شدنش مطلع می‌سازد، گویی باز هم تب زندگی را به جان هر دویشان می‌اندازد. تاکر، زیستش با سرقت پیوند خورده است. کسی که برای خودِ زندگی دزدی می‌کند، نمی‌تواند دست از آن بردارد.

این گونه می‌توان تعبیر کرد که لووری با پرداختن به پرونده تاکر، قصد داشته است از درون یک خلافکار، میل به زندگی را به مخاطبانش بچشاند. این وجهی از فیلم است که آن را از نمایش یک تعقیب و گریز ساده میان دزد و پلیس دور می‌سازد و در عین نمایش یک کنش غیر اخلاقی همچون دزدی، به مفاهیمی همچون عشق و امید به زندگی می‌رسد. به دلیل این آشنایی زدایی، فیلم لووری می‌تواند قابل ستایش باشد. آن وقت نمایش آرشیوی سرقت‌های متعدد او در گذشته بیشتر یادآورد تلاش‌های مکرر و دست و پا زدن‌هایش برای میل به زندگیست تا صرفا نمایش یک سری فرار کردن‌های جذاب از زندان (هرچند که به واقع برخی از آنها بسیار جذاب است). حال در پایان عصاره تمام زندگی فارست تاکر در این دیالوگ از فیلم خلاصه می‌شود: «من درباره امرار و معاش زندگی صحبت نمی‌کنم، من درباره خود زندگی صحبت می‌کنم». امیدوارم از تماشای فیلم لذت ببرید.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده