نویسنده: سارا مرتضوی
// دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۵۹

معرفی کمیک Blacksad: سرگذشت حیواناتی از جنس انسان

در این مطلب نگاهی به بلک‌سد، یکی از زیباترین و قوی‌ترین آثار سبک جنایی و نوآر دنیای کمیک‌بوک می‌اندازیم و داستان کارآگاهی با شکل و شمایل گربه را میان جماعتی حیوانِ انسان‌نما دنبال خواهیم کرد. 

کمیک بلک‌سد، یک کمیک پنج جلدی است که هر جلد آن برای خودش داستانی جدا دارد. دو اسپانیاییِ ساکن فرانسه، یعنی «خوان دیاز کانالز» و «خوانخو گوارنیدو» نویسندگی و طراحی این اثر را برعهده داشتند. با اینکه این دو همکار، با آن اسم‌های سخت‌شان هر دو اسپانیایی هستند، اما این مجموعه ابتدا به زبان فرانسه نوشته و در کشور فرانسه هم چاپ ‌شد. اگرچه نسخه اسپانیایی بلک‌سد هم هربار با اختلاف یک ماه منتشر می‌شد، اما خالقین اثر کماکان ساکنین فرانسه را مخاطبین اصلی خود می‌دانستند. غیر از فرانسوی و اسپانیایی، این مجموعه کمیک به چیزی حدود ۲۲ زبان دیگر از جمله ترکی و ژاپنی هم ترجمه و چاپ شده است. بلک‌سد را یکی از شاهکارهای دنیای کمیک و یکی از بهترین نمونه‌های کمیک نوآر گونه می‌دانند.

Blacksad

سه جلد اول از کمیک‌های بلک‌سد در فاصله سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ میلادی به چاپ رسید و جلد چهارم این مجموعه در سال ۲۰۱۰ و جلد پنجم نیز در سال ۲۰۱۴ میلادی روانه بازار شد. داستان بلک‌سد در دنیایی جریان دارد که کاراکترهایش را حیوانات انسان‌نما تشکیل می‌دهند؛ موجوداتی که بنا به شغل و موقعیت‌شان، سرِ حیوانی خاص برای‌شان انتخاب شده. مثلاً نقش اول داستان یعنی همان بلک‌سد که کاراگاهی مخفی است را به یک گربه‌ی سیاه داده‌اند، اکثر پلیس‌های داستان هم از میان سگ‌ها انتخاب شده‌اند و آدم‌بدهای مشکوک و مرموز هم همیشه مار و مارمولکند.

با این‌که انتخاب حیوانات برای روایت داستان ریسک بزرگی برای هر داستان‌نویسی محسوب می‌شود، اما در کمال شگفتی این انتخاب به‌هیچ‌وجه به‌ضرر بلک‌سک تمام نشده است. کاراکترهای دنیای بلک‌سد به‌قدری ملموس و نزدیک به‌ واقعیت به‌نظر می‌رسند که شاید هنوز نیمی از جلد اول را نخوانده، فراموش کنید که در حال پی‌گیری سرگذشت یک سری حیوان که مثل آدم‌ها راه می‌روند و مثل آدم‌ها لباس می‌پوشند هستید و تازه، هیچ جای کار هم نمی‌لنگد!

Blacksad

بدون شک بخش عظیمی از موفقیت این کمیک مدیون طراحی بی‌نظیر گوارنیدو بوده است. گوارنیدو جوری تک‌تک شخصیت‌ها، حرکات و عکس‌العمل‌های‌شان را طراحی کرده که فکر می‌کنید به‌جای ورق‌زدن کمیک، در حال تماشای یک انیمیشن سه بُعدی هستید. گوارنیدو پیش از طراحی این کمیک، برای کمپانی دیزنی در فرانسه کار می‌کرده و بی‌شک این سابقه کاری درخشان در طراحی کمیک هم به‌کارش آمده است. در کمیک بلک‌سد، تصاویر زیادی زنده‌اند. شاید دلیل زنده‌بودن بیش از حد این اثر استفاده درست از نور و به‌کاربردن رنگ‌های متنوع در طراحی و جزئیات زیاد هر پنل باشد. درهر صورت هر دلیلی که دارد، نتیجه‌ی کار گوارنیدو به‌قدری خوشگل شده که حین خواندن کمیک همیشه ریسک آن وجود دارد که کلاً قید متن را بزنید و هی پشت سرهم تصاویر کمیک را از اول به آخر مرور کنید.  

کمیک بلک‌سد برای آدم‌بزرگ‌ها نوشته شده است؛ این کمیک در نشان دادن برهنگی، خون و خشونت و کشت‌ و ‌کشتار هیچ محدودیتی ندارد. موضوعاتی هم که نویسنده‌ی اثر یعنی کانالز برای داستان خود انتخاب کرده، خیلی باب طبع بچه‌ها به‌نظر نمی‌رسد. علاوه بر این‌ها، جو سنگین معمول داستان‌های نوآر هم بدجوری روی این کمیک سایه انداخته؛ سبکی که نویسنده ادعا دارد اثر خود را بر پایه قواعد آن نوشته است.

داستان‌های نوآر معمولاً حول شخصیت‌هایی تنها و جامعه‌گریز، با گذشته‌ای پنهانی و مرموز می‌گذرد. شخصیت‌هایی که می‌توانند کارآگاه باشند یا نباشند، خلافکار باشند یا این‌که نه، خودشان هم قربانی سیاست‌های کثیفِ پشت‌پرده اشخاص دیگری باشند. در هر صورت یک عامل در میان تمامی این افراد همیشه ثابت است و آن‌هم جامعه‌گریزی و داشتن انگیزه‌ای قوی برای انجام کاری مانند انتقام است. انتقام از جامعه، انتقام کشته‌شدن معشوقه‌‌ی سابق، انتقام از اعضای دار و دسته‌ای قدیمی که شخصیت اصلی داستان دیگر عضوی از آن نیست و.. این‌ها همه تم‌های ثابت و آشنای داستان‌های نوآر هستند.

Blacksad

داستان‌های نوآر معمولاً با جنایتی هولناک آغاز می‌شوند. فضای این داستان‌ها معمولاً تیره و تاریک است و ماجراها در سطوح پنهانی و زیرین‌تر شهر جریان دارند، آن بخش‌هایی از شهر که آدم‌های موجه و معقول کمتر پا در آن می‌گذارند. دیالوگ‌های رد و بدل شده بین شخصیت‌ها همیشه یک سر و گردن از دیالوگ‌های معمولی بالاتر است و عمق بیش‌تری دارد. بعد از آن‌که در دنیایی تیره و خالی از هرگونه امید، به حد غایت احساس بدبختی و بیچارگی کردید و از زمین و زمان بدتان آمد، حالا نوبت فاش‌شدن اسرار پشت پرده، پیدا شدن گناهکار اصلی و درنهایت هم مبحث شیرین انتقام است.

Blacksad

سبک نوآر گویا تمامی عوامل جذاب‌شدن یک داستان را در کنارهم و یک‌جا دارد، شخصیت‌پردازی‌های قوی در میان دنیایی تیره و غمزده و خالی از توهمات معمول، قتل‌های مرموز و رازهای پیچیده و مخوف و درنهایت گره‌گشایی کوبنده؛ واقعاً چه چیز دیگری از یک داستان توقع داریم؟ نویسنده‌ی بلک‌سد هم گویا نظری مشابه داشته و تا توانسته از قواعد ژانر نوآر در داستانش استفاده کرده است. «جان بلک‌سد» کارآگاهی مخفی است با شکل و شمایل گربه، به زمین و زمان شک دارد و ترجیح می‌دهد تنها کار کند. رابطه‌هایش با جنس مخالف هیچ وقت راه به‌جایی نمی‌برند. دوستان کمی دارد که برخلاف بداخلاق بودنش، باورش دارند و مورد اطمینان او نیز هستند. با جملات قصاری که گاهی اوقات پخش‌وپلا می‌کند، شبیه آن دسته از روشن‌فکران جامعه‌گریزِ افسرده‌حالی به‌نظر ‌می‌رسد که دائم غر می‌زنند و کاری هم از دست‌شان ساخته نیست. اما پای انتقام که به‌میان می‌آید، جان بلک‌سد ثابت می‌کند که اهل عمل است و تا مجرم را پیدا نکند خیالش راحت نمی‌شود.

گفتیم که بلک‌سد یک کمیک پنج جلدی است که هرکدام از جلدهایش داستان مجزایی دارد. داستان‌های این مجموعه در حوالی سال‌های دهه پنجاه میلادی و در امریکا می‌گذرد. در جلد اول این کمیک که «جایی میان سایه‌ها Somewhere Within the Shadows»  نام دارد، نویسنده سرگذشت بازیگرِ زن جوانی را که پیش از این معشوقه بلک‌سد بوده و حالا به شکلی مرموزی به قتل رسیده است دنبال می‌کند. در جلد دوم این مجموعه به نام «مردم شمالگان Arctic Nation» نویسنده به مسائل و مشکلات موجود بین نژادهای مختلف جامعه امریکا در سال‌های دهه پنجاه می‌پردازد. جلد سوم که «روح سرخ Red Soul» نام دارد، سرگذشت یک عضو سابق نیروهای نازی و یک فعال و طرفدار حزب کمونیست را دنبال می‌کند. این داستان درواقع بازتابی است از حال و هوای ضدکمونیستی جامعه آن روزگار و ترس از جنگ هسته‌ای که میان مردمان آن دوران امریکا به اوج خود رسیده بود.

Blacksad

پنلی از داستان Arctic Nation

در «دوزخی خاموش  A Silent Hell» که البته جذاب‌ترین داستان این مجموعه هم هست، بلک‌سد توسط یک نوازنده قدیمی موسیقی جَز استخدام می‌شود تا پیانیستی به نام سباستین را پیدا کند. این نوازنده پیانو که دستانی کج و معوج دارد و شدیداً به مواد مخدر معتاد است، چندی است که گم شده و بلک‌سد مسئول پیدا کردن او می‌شود. بلک‌سد در جریان جست‌وجوهایش به‌دنبال این نوازنده‌ی گم‌شده، گرفتار یک پرونده قدیمی رسوایی در خرید و فروش دارو هم می‌شود. در داستان جلد آخر هم که «آماریلو Amarillo» نام دارد، بلک‌سد توسط یک گردن‌کلفت تگزاسی استخدام می‌شود تا خودروی کادیلاک گران‌قیمتش را به به تولسای اوکلاهاما منتقل کند. خودرو در میانه راه توسط دو نویسنده‌ ربوده می‌شود و با بازشدن پای این ماشین به ماجرای یک آدم‌کشی، بلک‌سد به عنوان مضنون تحت تعقیب قرار می‌گیرد.     

Blacksad

پنلی از داستان Amarillo

از میان مجموعه بلک‌سد، داستان کتاب اول را به‌طور کامل در زیر آوردم تا شاید کمی بیش‌تر با حال و هوای کمیک آشنا شوید و اگر علاقه داشتید مابقی جلدها را هم خودتان بخوانید. درنهایت اگر از من می‌شنوید، هرطور شده مجموعه بلک‌سد را پیدایش کنید و حتی اگر حال و حوصله خواندنش را هم نداشتید، حداقل تصاویرش را یک‌بار از اول تا آخر مرور کنید. درهر صورت ضرر نمی‌کنید.. 

Blacksad

بلک‌سد: جایی میان سایه‌ها- Somewhere Within the Shadows

بلک‎سد بعد از شنیدن خبر کشته‌شدن ستاره سینما و معشوقه‌ی سابقش «ناتالیا»، بلافاصله راه می‌افتد تا قاتل را پیدا کند:

ستاره‌ای غروب کرده بود و گذشته من رو تو تاریکی فرو برده بود. بین سایه‌ها گمشده بود. هیشکی نمی‌تونه بدون گذشته‌اش زندگی کنه. گناهکار یه جایی اون بیرون قایم شده. اون برای حداقل دو فقره قتل گناهکاره، هم یه آدم رو کشته و هم خاطرات منو نابود کرده. اون حرومزاده بهای این کارش رو می‌ده.

برای پیدا کردن قاتل، بلک‌سد سراغ یکی از دوستان قدیمی‌اش می‌رود. «جیک» یک شامپانزه بوکسور سنگین وزن است که قدیم‌تر ها بلک‌سد او را به عنوان بادی‌گارد به ناتالیا معرفی کرده بود. متاسفانه جیک هم اطلاعات زیادی از این بازیگر معروف ندارد، چراکه ناتالیا مدتی قبل او را اخراج کرده و به قول جیک آدم‌ گردن‌کلفت دیگری را جایگزین او کرده بود. گویا این آدم‌‌ گردن‌کلفتِ جدید را هم یکی از طرفداران پروپاقرص ناتالیا، فیلم‌نامه‌نویسی به نام «لئون کرونسکی» برایش استخدام کرده بود.

Blacksad

مقصد بعدی کارآگاه آپارتمان لئون کرونسکیِ فیلم‌نامه‌نویس است. بلک‌سد مخفیانه وارد آپارتمان لئون می‌شود. در آپارتمان این نویسنده خبری از سرنخ و نشانه نیست و تنها مورد جالب‌توجه، کارت کلابی به نام «سایفر» است که بلک‌سد آن‌را روی میز پیدا می‌کند. بلک‌سد ایستاده و نگاهی کلی به اثاثیه‌ی خانه می‌اندازد؛ با توجه به سر و وضع خانه به‌نظر نمی‌رسد صاحب این آپارتمان آن‌قدری پول داشته باشد که بتواند هزینه استخدام بادی‌گارد را برای کسی بپردازد.

همین موقع درب آپارتمان باز می‌شود و سرایدار برای تمیز کردن خانه به داخل می‌آید. بلک‌سد خود را یکی از دوستان لئون جا می‌زند و با سین‌جین کردن سرایدار متوجه می‌شود لئون مدتی است که به سفر رفته و او نیز اولین کسی نیست که در مدت غیبت صاحب‌خانه به این آپارتمان سر زده است. متاسفانه سرایدار نام فرد قبلی را نمی‌داند و تنها چشمانِ درشت و درخشان آن فرد را به‌یاد می‌آورد!

Blacksad

مقصد بعدی بلک‌سد دفتر تهیه‌کننده‌ای به نام آقای «زیناک» است. ناتالیا بازیگر نقش اول و لئون نویسنده‌ی فیلمنامه آخرین فیلم کمپانی آقای زیناک بوده‌اند. حالا که هر دوی این آدم‌ها غیب‌شان زنده، آقای زیناک زیاد خوشحال به نظر نمی‌رسد. بلک‌سد خود را «مامور تسویه بدهی مالی» معرفی می‌کند و از این تهیه‌کننده عصبانی سراغ لئون را می‌گیرد. اما بی‌فایده است چرا که زیناک هم اطلاعات چندانی ندارد و فقط از یکی از دوستان لئون که «چشمان درشتی» داشته شنیده که او شهر را ترک کرده است.

Blacksad

گویا تمام راه‌ها به همین مرد چشم‌درشت ختم می‌شود. بلک‌سد بعد از خارج‌شدن از دفتر فیلم‌ساز، در حال قدم‌زدن در کوچه‌های پشتی خیابان بود که بالاخره با این موجود مرموز برخورد می‌کند. او که ماری (یا مارمولک، بخدا اگر بدانم!) است با چشمانی درشت و ترسناک، گویا در تعقیب بلک‌سد بوده و حالا نیز قصد حمله‌کردن به سمت او را دارد. بعد از درگیری‌ای که بین آن دو بوجود می‌آید، مار در چنگالِ گربه‌ گرفتار می‌شود، اما پیش از آن‌که بلک‌سد بتواند جواب سوال «لئون کجاست؟» را از او بگیرد، مار با یک حرکت ناگهانی خود را خلاص کرده و از مهلکه فرار می‌کند.

Blacksad

بعد از این اتفاقات، چشم‌درشت یک‌راست سراغ رئیسش که یک سمور آبی است می‌رود. رئیس که گویا زیاد دل‌خوشی از چشم‌درشت ندارد، با حرف‌های دوپهلوی خود حسابی تهدیدش می‌کند. از اشارات و حرف‌های رئیس پیداست که فکر می‌کند مار به او خیانت کرده و حالا به‌قول معروف مهره سوخته است و باید به سزای اعمالش برسد. برای همین هم به محض خارج شدن مار از اتاق، یکی دیگر از افرادش را در تعقیب او روانه می‌کند تا حساب این موجود پلید و خیانت‌کار را کف دستش بگذارد. هرچند این فرد جدید هم  رئیس را ناامید کرده و رد مار را بعد از وارد شدن به کلابی مخصوص مارها و مارمولک‌ها گم می‌کند.

Blacksad

تمام این ماجراها و تعقیب و گریزها در حالی است که هنوز اطلاعی از چگونگی ارتباط این افراد با پرونده قتل ناتالیا نداریم. در همین حین در گوشه دیگر شهر بلک‌سد را می‌بینیم که با در دست داشتن کارت کلاب سایفر، روانه آن‌جا شده تا بلکه ردی از لئون پیدا کند.

بلک‌سد یک‌راست سراغ مسئول بار رفته و سوال‌پیچش می‌کند. مسئول بار که یک خوکِ چاق و بامزه است، لئون و ناتالیا را خوب به یاد دارد، آن‌ها از مشتریان ثابت این کلاب بودند. خبر بد آن‌که الان مدتی است که از هیچ‌کدام از آن‌ها خبری نشده و از آخرین باری که لئون و ناتالیا به کلاب سایفر سر زنده‌اند زمانِ زیادی می‌گذرد. آن دو در حال مکالمه بودند که ناگهان موشی وارد صحبت‌شان می‌شود. این موش ادعا می‌کند که لئون را می‌شناسد و حاضر است در برابر دریافت مبلغی جان را نزد او ببرد.

Blacksad

بلک‌سد با این‌که احساس خوبی ندارد، به‌دنبال موش روانه می‌شود. موش جان را مستقیم به یک قبرستان و بالای قبری که نام Noel Krisnok روی آن نقش بسته می‌برد. بلک‌سد به‌سرعت متوجه می‌شود نوئل کریسنوک همان شکل دیگر نام لئون کرونسکی است و این‌جا هم قبر کسی نیست جز همان نویسنده‌ی فیلم‌نامه‌ی بیچاره. در همین حینی که جان بلک‌سد در قبرستان ایستاده و به دلیل کشته‌شدن لئون فکر می‌کند، ناگهان سروکله‌ی دو آدم قلچماق پیدا می‌شود. این دو نفر که سر کرگدن و خرس دارند، بی هیچ دلیلی بلک‌سد را زیر مشت و لگد خود گرفته و سپس او را نیمه‌جان کف قبرستان رها می‌کنند.

Blacksad

بعد از ساعت‌ها بیهوشی، جان بالاخره بیدار می‌شود:

نمی‌دونم چه‌مدت روی این زمینِ مقدس بیهوش افتاده بودم.. فقط اینو می‌دونم وقتی که به هوش اومدم، احساس می‌کردم تو خونه‌ی خودمم.. یه کم بعدش، همین‌طور که داشتم می‌رفتم سمت آپارتمانم، احساس می‎‌کردم توی یک روز قدِ بیست سال پیرتر شدم.. اما انگار تو این شهر دیگه هیشکی برای پیرترهام احترام قائل نیست.

حالا بلک‌سد در حالی‌که له‌ و‌ لورده روی تختش دراز کشیده، با خود می‌اندیشد که چرا باید سرنوشت یک نویسنده به چنین جایی ختم شود؟ اصلاً چه کسی می‌تواند ترتیب همچنین کاری را داده باشد؟ به هر حال کشتن یک نفر و دفن کردنش تحت نامی جعلی کار هرکسی نیست و طرف حتماً باید آدم کله‌گنده‌ای باشد، اما چه کسی؟

Blacksad

بلک‌سد بعد از بیدارشدن خود را در سلول زندان اسیر می‌بیند. گویا نیروهای پلیس شب گذشته در حالی‌که بیهوش بوده او را دستگیر کرده و به زندان منتقل می‌کنند. کمی بعد رئیس‌پلیس «اسمیرنوف» که سگی است موقر و معقول، وارد سلول بلک‌سد شده و دلیل دستگیری‌اش را توضیح می‌دهد. بعد از پی‌گیری‌های پلیس در پرونده‌ی قتل ناتالیا، گویا سرنخ‌هایی از ردپای آدم‌های مهمی به‌دست می‌آید که پی‌گیری بیش‌تر این سرنخ‌ها حتی برای نیروی پلیس هم خطرناک است. به همین دلیل هم بوده که اسمیرنوف دستور داده بلک‌سد را برای حفاظت از جانش مخفیانه به اداره پلیس بیاورند.

اسمیرنوف در ادامه صحبت‌هایش توضیح می‌دهد که حالا پرونده این قتل را به دلیل حساس بودن از او گرفته‌اند و در حال حاضر کار بیش‌تری از دست او ساخته نیست؛ به‌همین دلیل هم از جان می‌خواهد خودش به‌شخصه دنبال این قاتلِ فلان فلان شده بگردد و به هرطریقی که شده او را به‌دام بیاندازد، البته که در این میان اسمیرنوف هم دورادور هوای او را خواهد داشت.

Blacksad

بلک‌سد که چشمانش از تعجب چهارتا شده، خطاب به اسمیرنوف می‌پرسد که چطور می‌خواهد چنین کار خطرناکی را انجام دهد؟ اسمیرنوف اما اعتراف می‌کند:

من دوست دارم به دنیایی فکر کنم که توش حتی قدرتمندام باید بدهیشون رو بپردازن. شاید آدم ساده‌لوحی باشم.

بعد از این صحبت‌ها، بلک‌سد باری دیگر روانه خانه‌اش می‌شود. همان‌طور که وسط خانه ایستاده و دارد فکر می‌کند که قدم بعدی‌اش باید پیداکردن آن موجود چشم‌درشت باشد، ناگهان مار خودش سروکله‌اش پیدا شده و جان را سورپرایز می‌کند. مارِ چشم‌درشت در حالی‌که اسلحه‎ای را به سمت جان نشانه رفته، او را دعوت به نشستن می‌کند. پس از آن این فرد عجیب و غریب و مرموز شروع به صحبت کرده و در میان صحبت‌های او جان اطلاعاتی از قاتل احتمالی ناتالیا به‌دست می‌آورد.

گویا اسلحه‌ای که با آن به ناتالیا شلیک‌شده و اثرانگشت قاتل نیز هنوز رویش مانده در اختیار مار است. از این‌جا کاشف به‌عمل می‌آید که تمام این مدت مار با در دست داشتن مدارک، قصد اخاذی از قاتل ناتالیا را داشته و حالا با دیدن بلک‌سد فکر کرده او هم فکر مشابهی در سر دارد و برای همین هم قصد داشته او را از میان بردارد. درست پیش از آن‌که بلک‌سد بتواند نام فردی را که اثر انگشتش روی اسلحه مانده از مار بپرسد، شخصی از بیرون پنجره به مار شلیک کرده و این موجود چشم‌درشت نیمه‌جان روی زمین میفتد. در این بین بلک‌سد موفق می‌شود با یک عکس‌العمل ناگهانی، به سمت فرد ضارب شلیک کند و او را به قتل برساند. با دیدن چهره فرد مهاجم، بلک‌سد متوجه می‌شود مقتول کسی نیست جز همان موشی که او را روز گذشته به قبرستان هدایت کرده بود.

Blacksad

جان دوباره سراغ پیکر مار که نیمه‌جان روی زمین افتاده می‌رود. مار در حالی‌که نفس‌های آخرش را می‌کشد مابقی ماجرا را نیز برای بلک‌سد تعریف می‌کند. گویا ناتالیا غیر از لئون، با فرد کله‌گنده‌ی دیگری هم پنهانی ملاقات می‌کرده و چشم‌درشت وظیفه داشته ناتالیا را به‎طور پنهانی و دور از چشم جماعت، به محل قرارهایش با این فرد برساند. آن موشی که همین چند دقیقه قبل کشته شد نیز توسط همین آدم کله‌گنده به‌طور پنهانی برای جاسوسی ناتالیا فرستاده شده بود و بعد از آن‌که کاشف به عمل می‌آید ناتالیا با لئون هم ملاقات می‌کند، فرد کله‌گنده‌ی مزبور از زور حسادت دستور قتل جفت‌شان را صادر می‌کند. لئون پس از شکنجه‌های سنگین به‌قتل می‌رسد و خودِ این آدمِ ناشناس هم به‌شخصه به مغز ناتالیا شلیک کرده و او را می‌کشد. درست قبل از مردنش، مار نام قاتل ناشناس را نیز به زبان می‌آورد: «آیوو استاتوک»

Blacksad

با کمی تحقیقات بلک‌سد به‌زودی متوجه می‌شود رئیس‌پلیس اسمیرنوف آن‌قدرها هم بیراه نمی‌گفته، آیوو استاتوک ثروتمندترین فرد شهر است! بلک‌سد که اما کاری به اینکارها ندارد و فقط به‌دنبال انتقام است، مستقیم راهی دفتر کار باشکوه و مجلل آیوو می‌شود. برای دسترسی به این میلیونر اما جان باید ابتدا دو بادی‌گارد گردن‌کلفتی را که پیش از این در قبرستان با آن‌ها روبه‌رو شده بود از سر راه بردارد. البته که همین کار را هم می‌کند و پس از حذف مزاحمان، جان بالاخره وارد دفتر آیوو استاتوک می‌شود.

Blacksad

آیوو یک قورباغه‌ همچنی بگی‌نگی متکبر و از دماغ‌فیل افتاده‌است که اعتماد به نفس بالایش از ششصد کیلومتری هم فریاد می‌زند. آیوو که گویا جان را حسابی دست‌کم گرفته، سعی می‌کند با پیشنهادات هیجان‌انگیزش به‌قول معروف مُخش را بزند. جان اما مستقیم به سمت میز آیوو حرکت کرده و اسلحه را به سمت مغزش نشانه می‌رود. قورباغه که حالا حسابی دست‌پاچه شده و فکرش را نمی‌کرده کسی پیدا شود که جرئت چنین کاری را داشته باشد، لحنش را به‌سرعت عوض می‌کند. او که ارائه پیشنهادات هیجان‌انگیزش راه به جایی نبرده، درنهایت جملاتی در جهت تحقیر بلک‌سد می‌گوید و ادعا می‌کند جان جرئت کشیدن ماشه را ندارد:

تو مهم‌ترین چیزی که یه نفر مثل من رو به اوج می‌رسونه نداری.. خون سردی!

Blacksad

البته آیوو به‌نفعش بود این حرف‌ها را نمی‌زد. بلک‌سد که گویی دنبال بهانه بود، با شنیدن جملات آخر قورباغه تصمیم نهاییش را گرفته و بالاخره به سمت او شلیک می‌کند. جسد آیوو استاتوک، در حالی‌که تیری میان پیشانی‌اش نقش بسته روی میز کارش میفتد.

Blacksad

بعد از آن دیگر نوبت اسمیرنوف و قول و قراری است که به بلک‌سد داده. البته که رئیس‌پلیس از آن سگ‌های وفادار است و به محض شنیدن خبر کشته‌شدن آیوو استاتوک ترتیبی می‌دهد که همه کاسه و کوزه‌ها گردن آن دو بادی‌گارد بی‌عرضه‌اش بیفتد. حالا که ماجرا ختم به خیر شده، بلک‌سد باری دیگر روانه خانه‌اش می‌شود. حین خارج شدن از اداره پلیس، اسمیرنوف خطاب به بلک‌سد می‌گوید: «من زیاد به خودم افتخار نمی‌کنم. من وجدان پاکی ندارم و از این بابت احساس بدی بهم دست می‌ده.» جان بلک‌سد با پوزخندی بر لب در جواب رئیس‌پلیس می‌گوید: «آخه کلاً مشکل وجدان‌داشتن همینه، رئیس»

بلک‌سد از اداره پلیس دور می‌شود، در حالی که افکار جدیدی مغزش را پر کرده است:

کل این ماجرا تاثیر بدی روی من گذاشت. من خودم رو درگیر فضای خفه‌ای پر از نفرت، انتقام و فساد کردم. از این روز به بعد، دنیای من همینه. جنگلی که بازمونده‌هاش، مردمی‌ هستن که مثل حیوون رفتار می‌کنن. من توی تاریک‌ترین مسیر زندگی قدم‌ گذاشتم.. و همین راه رو ادامه خواهم داد.

Blacksad


منبع Zoomg
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده