تاریخچه سینمای وحشت: آدم‌خوارها و موجودات عجیب‌الخلقه

تاریخچه سینمای وحشت: آدم‌خوارها و موجودات عجیب‌الخلقه

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۲۱:۵۹

در مجموعه مقالات تاریخچه سینمای وحشت، سراغ شاخه‌های فرعی این ژانر پرطرفدار می‌رویم، برترین فیلم‌های ساخته شده در هر زیر ژانر را مرور می‌کنیم و با تاریخچه پیدایش هیولاهای مختلف آشنا می‎‌شویم.

تصور کنید یک «موجود عجیب‌الخلقه» دارید و یک «موجود آدمخوار» که روبه‌روی هم نشسته‌اند. از آن‌جایی که فرصت نایابی نصیب‌تان شده پس بهتر است خوب براندازشان کنید، حالا فکر می‌کنید این موجودات چه شباهت‌هایی باهم داشته باشند؟ بگذارید فقط از دید فلیم و سینما به این موجودات نگاه کنیم. از منظر سینمایی، این دو دسته از موجودات علی‌رغم ظاهر غلط‌اندازشان، در این واقعیت که بازهم به نوعی «انسان» هستند باهم مشتکرند. شباهت دیگر آن‌ها اما در نوع ارتکاب جنایات‌شان است. شاید فکر کنید این موجودات برای به قتل رساندن قربانی‌های خود باید دلایل پیچیده‌ای مانند قاتلین سریالی داشته باشند، در صورتی که این‌طور نیست. قتل از دیدگاه ساکنین این دو سیاره کاری است بسیار طبیعی‌تر و کاملاً از روی غریزه.

خب برانداز کردن بس است، دو مورد نام برده شده تنها وجه اشتراک این دو دسته از موجودات است. شاید در وهله اول اسم عجیب و غریب و ترسناک این موجودات این تصور را در ذهن ما ایجاد کند که بارِ منفی فیلم همیشه بر دوش آن‌ها خواهد بود و این بیچارگان به ناچار قرار است همیشه نقش آدم‌بده‌ی فیلم را بازی کنند. البته که این‌طور نیست، تنها کافی است فیلم‌هایی مانند «عجیب‌الخلقه‌ها- Freaks» محصول سال ۱۹۳۲، «مردی که می‌خندد- The Man Who Laughs» محصول سال ۱۹۲۸ و «گوژپشت نوتردام- The Hunchback of Notre Dame» محصول سال ۱۹۲۳ میلادی را به یاد بیاورید تا ببینید این موجودات بخت‌برگشته لزوماً همیشه آدم بده‌ی فیلم نبوده‌اند، اگرچه شاید از روی ناآگاهی و غریزه گاهی مرتکب جنایت هم شده باشند. حتی اشتباه است اگر فکر کنیم سر و کله‌ی این موجودات تنها در جنگل‌های تیره و تاریک یا اماکنِ مخوف خارج از شهر پیدا می‌شود. درواقع این موجودات در طول تاریخ ثابت کرده‌اند که برای حضور و وجود خود نیاز به مکان خاصی ندارند و هر محیطی ممکن است زیست‌گاه مناسبی برای‌شان باشد!

Horror Cinema

پوستر فیلم «مردی که می‌خندد»

Horror Cinema

پوستر فیلم «شبح اپرا»

Horror Cinema

پوستر فیلم «گوژپشت نوتردام»

اما هدف از ساخت فیلم‌هایی با محوریت موجودات عجیب‌الخلقه و آدم‌خوارها چیست؟ بله، درست است که گفتیم این فیلم‌ها لزوماً همیشه سرگذشت موجوداتی پلید و شیطانی را روایت نمی‌کنند، اما در اکثر موارد، علی‌الخصوص فیلم‌هایی که با محوریت آدم‌خواران ساخته می‌شوند، اوضاع شکل دیگری پیدا می‌کند. درست است که شاید تماشای این سبک از فیلم‌ها کار سخت و  طاقت‌فرسایی باشد، اما در صورت تحمل، این امکان نیز برای‌مان فراهم می‌شود که به داخل خانه‌های تیره و تاریکِ این موجودات سرک بکشیم، خانواده‌هایی را ببینیم که عادات و رسم و رسومات عجیب و غریبی برای خودشان برهم زده‌اند، کودکانی را ببینیم که مانند کودکان عادی زندگی نمی‌کنند و به مدرسه فرستاده نمی‌شوند و درکل چیزهایی را ببینیم که با زندگی شسته و رفته ما آدم‌های نرمال تفاوت‌های زیادی دارد. برخی دیگر از این فیلم‌ها ما را به صحراها و جنگل‌ها می‌برند؛ جایی که تعدادی موجود از تمدن فراری، در کنار هم با عادات بربری و رسم و رسومات ترسناک و حال بهم‌زن خودشان زندگی می‌کنند.

با اینکه هدف اصلی ساخت فیلم‌های ترسناکی از این دسته، ارضای حس کنجکاوی مخاطب و آشنایی او با نقاط تیره و تاریک‌تر جهان است، اما این نکته را نیز نمی‌توان انکار کرد که این سبک از فیلم‌ها، آن احساسی را که همگی از آن شرمنده هستیم و از یکدیگر پنهانش می‌کنیم بیدار می‌کند: احساس برتر دانستن خویش از موجودی که دست بر قضا از ما پست‌تر و بیچاره‌تر خلق شده است. (نمایش‌های سیرک‌های قدیم را به یاد بیاورید که چطور برای جلب تماشاچی، موجودی عجیب‌الخلقه و دفرمه، مثلاً زنی بسیار چاق یا مردی گوژپشت یا کوتوله‌ای را به نمایش می‌گذاشتند. اینکار باعث می‌شد مردم با دیدن موجوداتی که بالاخره بر حسب تصادف از آن‌ها پست‌تر خلق شده‌اند، احساس رضایتی شرم‌گونه در ته دلِ خود احساس کنند و در عین حال از تماشای نمایش پیش‌چشمان‌شان لذت بسیاری ببرند.)

Horror Cinema

اجازه بدهید ابتدا به تاریخچه حضور «موجودات عجیب‌الخلقه» در سینما بپردازیم. سر و کله‌ی این موجودات عجیب و غریب اما اولین بار در سینمای صامت پیدا شد و بازیگرانی مانند کنراد فایت (Conrad Veidt) و لان چینی (Lon Chaney) از اولین بازیگرانی بودند که نقش چنین موجوداتی را در سینما ایفا کردند.کنراد فایتِ آلمانی، که همه او را به خاطر الهام شخصیت جوکر از چهره‌اش می‌شناسیم، در دو فیلمی که لقب تاریک‌ترین و در عین حال مشهورترین فیلم‌های صامت تاریخ سینما را از آن خود کرده‌اند به ایفای نقش پرداخته است. در فیلمِ مطب دکتر کالیگری (The Cabinet of Dr. Caligary) که یکی از شاهکارهای سینمای اکسپرسیونیستی آلمان به حساب می‌آید، فایت نقشِ یک خوابگرد را ایفا می‌کند که توسط دکتری پلید به نام دکتر کالیگری به اسارت در آمده است و حالا باید در عالم خواب و رویا، اوامر این دکتر نیمه‌دیوانه را اجرا کند.

درست است که همه از فیلم مطب دکتر کالیگری به عنوان یکی از شاهکارهای سینمای اکسپرسیونیست یاد می‌کنند، اما درواقع این بازیِ قوی و تاثیرگذار فایت با استفاده از حرکاتِ به‌جای بدنش و هماهنگی کامل با محیط بود که توانست این فیلم را به یکی از اولین و در عین حال بهترین نمونه‌های فیلم‌هایی با محوریت «وحشت روانشناختی» در تاریخ سینما تبدیل کند. البته که نقش یک شبگردِ از همه‌جا بی‌خبر تنها نقش تاثیرگذار فایت در پرونده کاریش نبوده است. در فیلم مردی که می‌خندد، که اقتباسی است از رمان مشهور ویکتور هوگو با همین نام، فایت نقش مردی را بازی می‌کند که به دستور پادشاه روی صورتش لبخندی پهن و ترسناک حک کرده‌اند. اینجاست که باری دیگر فایت، که در اکثر صحنه‌های فیلم برای پنهان ماندن از چشمان کنجکاو مردم صورت عجیب و غریب و دفرمه خود را با دستمالی می‌پوشاند، تنها با استفاده از حرکات چشم و صورت نقش‌آفرینی فوق‌العاده‌ای ارائه کرده است.

Conrad Veidt

کنراد فایت در فیلم «مردی که می‌خندد»

«لان چینی» که یکی دیگر از بازیگران خبره‌ی هم‌دوره‌ی فایت بوده، نه تنها چیزی در هنر بازیگری از او کم نداشت، بلکه در برخی از موارد حتی توانست از فایت هم پیشی بگیرد. لان چینی را همه به خاطر هنرش در جان‌بخشیدن به کاراکترهای سختی‌کشیده، شکنجه‌شده و آسیب‌دیده می‌شناسند. چِینی پس از سال‌ها فعالیت در زمینه تئاتر، بالاخره پس از آشنایی با «تاد براونینگِ» کارگردان، راه خود را به سینما پیدا می‌کند. چینی در ۱۰ فیلم از آثار تاد براونینگ حضور داشته و در اکثر این فیلم‌ها نیز معمولاً نقش شخصیت‌هایی ناقص‌الخلقه را ایفا کرده است و گاهی نیز با لباس مبدل به ایفای نقش پرداخته است؛ اصلاً به همین دلیل است که از او با نام مستعار «مرد هزار چهره» یاد می‌کنند.

«لان چینی» که یکی دیگر از بازیگران خبره‌ی هم‌دوره‌ی کنراد فایت بود، نه تنها چیزی در هنر بازیگری از او کم نداشت، بلکه در برخی از موارد حتی توانست از فایت هم پیشی بگیرد

 از فیلم‌هایی که چینی در آن به ایفای نقش پرداخته است می‌توان به فیلم «ناشناخته- The Unknown» که در آن چینی نقش یک چاقوانداز یک‌دست را بر عهده داشته و نیز یکی از فراموش‌شده‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما یعنی فیلم «لندن پس از نیمه‌شب- The London After Midnight» اشاره کرد. (واپسین نسخه باقی‌مانده از این فیلم در آتش‌سوزی سال ۱۹۶۷ گاوصندوق ام‌جی‌ام نابود شد و لندن پس از نیمه‌شب را به یکی از مشهورترین فیلم‌های گمشده‌ی تاریخ تبدیل کرد که بسیاری مشتاقانه به دنبال آن گشته‌اند. در سال ۲۰۰۲، ترنر کلاسیک موویز نسخه‌ای ترمیم‌شده از فیلم را پخش کرد که توسط ریک اشمیدلین تولید شده بود و برای این‌کار از فیلمنامه اصلی و عکس‌های فیلم برای ساختن این نسخه استفاده کرده بود- ویکی‌پدیا)

Lon Chaney

لان چینی در فیلم «شبح اپرا»

Lon Chaney

لان چینی در فیلم «لندن پس از نیمه شب»

Lon Chaney

لان چینی در فیلم «گوژپشت نوتردام»

اگرچه می‌توان از لان چینی برای ایفای نقش‌های عجیب و غریبش در فیلم‌های تاد براونینگ ستایش کرد، اما امروزه همگان او را به عنوان یکی از پیشگامان در ایفای نقش در فیلم‌های صامت ترسناکی مانند «گوژپشت نوتردام- The Hunchback of Notre Dame» و نیر فیلم «شبح اپرا- The Phantom of the Opera» می‌شناسند. چِینی هنری افسانه‌ای در تغییر چهره داشت، آن هم با استفاده از روش‌هایی که خودش در گریم و آرایش صورت اختراع کرده بود. چینی با ایفای نقشی خیره‌کننده در جان‌بخشی به کاراکتر «کازیمودو» در فیلم گوژپشت نوتردام و نیز شخصیت «اریک»، شبحِ سرگردانِ اپرای پاریس توانست دو تن از گروتسک‌ترین و ماندگارترین شخصیت‌های تاریخ سینما را خلق کند. اگرچه هر دوی این فیلم‌ها جزو فیلم‌های ترسناک دسته‌بندی می‌شدند، اما این‌طور به نظر می‌رسید که بینندگان به‌جای ترسیدن از کاراکترهایی که چینی به ایفای نقش‌شان پرداخته بود، با آن‌ها احساس همدردی می‌کردند و این موجودات را قربانیان محضِ طبیعت به‌حساب می‌آوردند. لان چینی خود نیز در جایی نوشته:

من می‌خواستم به مردم بفهمانم که حتی پایین‌ترین درجات انسان‌ها نیز ممکن است در درون خود جایی برای فداکاری و از خودگذشتگی داشته باشند. یک کوتوله یا یک گدای کج و کوله که در خیابان می‌بینیم ممکن است برای خود اهداف و آرزوهای والایی داشته باشند. اکثر نقش‌های من مانند گوژپشت نوتردام و شبح اپرای پاریس نیز در خود رد و نشانی از فداکاری یا گوشه‌گیری و چشم‌پوشی از علایق دنیوی را به‌همراه داشته‌اند. من دنبال خلق چنین داستان‌هایی هستم.

و الحق هم می‌توان گفت لان چینی به هدف خود رسیده است.

Lon Chaney

لان چینی و جعبه گریم معروفش!

همان‌طور که پیش از این نیز گفتیم، درست است که لان چینی به‌نوعی سوگولی تاد براونینگِ کارگردان محسوب می‌شده، اما در کمال تعجب جایِ چینی در یکی از معروف‌ترین فیلم‌های این کارگردان خالی مانده است. در فیلم بی‌نهایت عجیب و غریب «عجیب‌الخلقه‌ها- Freaks» به سال ۱۹۳۲، تاد براونینگ به جای استفاده از چینی، از گروهی از موجودات عجیب‌الخلقه‌ی واقعی استفاده کرده است. از جمله این موجودات عجیب‌الخلقه می‌توان به جماعتی متشکل از کوتوله‌ها، دوقولوهای سیامی (بهم چسبیده)، زنان ریش‌دار، پین‌هد (معروف به Schlitzie) که کسی از نام واقعیش خبر ندارد و داری تن و سری بسیار کوچک و دفرمه بود، جانی اِک یا همان «پسرک نصفه» که به‌دلیل بیماری مادرزادی از کمر به پایین بدنش را نداشت و از همه عجیب‌تر «پرنس راندیان» معروف به The Human Torso که مادرزادی بدون دست و پا به دنیا آمده بود، اشاره کرد.

فیلم عجیب‌الخلقه‌ها که درست یک سال پس از فیلم دیگر این کارگردان یعنی «دراکولا- Dracula» ساخته شده بود، به نوعی نقطه پایان کارنامه کاری تاد براونینگ محسوب می‌شود. دراکولای تاد براونینگ محصول سالِ ۱۹۳۱ میلادی، نه تنها از طرف منتقدان و بینندگان مورد استقبال قرار نگرفت، بلکه نمایش این فیلم در انگلستان نیز ممنوع شد. بعد از این وقایع، نسخه‌ی دراکولای تاد براونینگ برای مدت‌ها به دست فراموشی سپرده شد تا آن‌که با رسیدن به دهه شصت و هفتاد میلادی و با ظهور پدید‌ه‌ی «فیلم‌های کالت»، باری دیگر نام این فیلم بر سر زبان‌ها افتاد.

فیلم عجیب‌الخلقه‌ها را نمی‌توان به طور کامل یک فیلم ترسناک دانست. براونینگ با ساخت فیلمش درواقع رژه‌ای از موجودات رقت‌انگیزی را به راه انداخته بود که تماشاچیان به‌جای ترسیدنِ از آن‌ها، از دیدن فعالیت‌های روزمره‌شان مانند صحنه سیگار کشیدن شخصیت تورسوی فیلم، بیش‌‌تر به هیجان می‌آمدند!

Freaks

پس از ساخت فیلم عجیب‌الخلقه‌ها، استفاده از انسان‌های واقعی که هرکدام بنا به علتی شکلی دفرمه و نامعمول پیدا کرده بودند در صنعت سینما ادامه پیدا کرد. از جمله این فیلم‌ها می توان به آثاری که راندو هیتون (Rando Hatton) در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته است اشاره کرد. راندو دچار عارضه آکرومگالی بود و همین امر باعث شد صورت، سر و سایر اندام‌های او بتدریج شکل عجیب و غریبی به خود بگیرند. (در پزشکی بزرگی غیرعادی بخش‌های پایانی بدن مانند بینی و آرواره و انگشتان دست و پا را دُرُشت‌پایانَکی (Acromegaly) می‌گویند. ویکی‌پدیا) بعد از ایفای نقش در یکی از قسمت‌های فیلم شرلوک هلمز به نام «مروارید مرگ- The Pearl of Death» کمپانی یونیورسال راندو را به عنوان ستاره بعدی سینمای ترسناک شناسایی و کشف می‌کند. بعد از آن راندو نقش‌ شخصیت‌های دفرمه‌ی بسیاری را در بی- مووی‌های ترسناک هالیوودی ایفا کرد و در نهایت نیز به‌دلیل سکته قلبی ناشی از عوارض بیماری عجیب و غریبش جان باخت.

بعد از آن و در سال‌های دهه هفتاد میلادی فیلم‌های بسیاری در همین زیرژانر موجودات عجیب‌الخلقه ساخته شد که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به فیلم‌های نظیر «تپه‌ها چشم دارند- The hills Have Eyes» محصول سال ۱۹۷۷ و نیز فیلم «سنتینل- Sentinel» محصول سال ۱۹۷۷ اشاره کرد. در این فیلم‌ها دیگر اثری از آن حس همدردی و شفقتی که براونینگ بدنبالش بود دیده نمی‌شود و به جای آن بینندگان این‌طور احساس می‌کردند که در حال بهره‌برداری و استثمار از تراژدی‌های واقعی انسانی هستند. از جمله تاثیرگذارترین فیلم‌های در این دوره می‌توان به آثاری مانند سه گانه «او زنده است- It’s Alive» محصول سال‌های ۱۹۷۴، ۱۹۷۸ و ۱۹۸۷، فیلم «کله‌پاک‌کن- Eraserhead» ساخته دیوید لینچ و نیز سه‌گانه‌ی «بسکت کیس- Basket Case» محصول سال‌های ۱۹۸۲، ۱۹۹۰ و ۱۹۹۲ اشاره کرد. در اکثر این فیلم‌ها، سختی‌ها و مشقات زندگی کودکان عجیب‌الخلقه‌ای که از نقصی مادرزادی رنج می‌بردند به تصویر کشیده شده است. تماشاچیان حین تماشای این فیلم‌ها شاهد بودند که چطور رنج و غم حضور کودکی ناقص در یک خانواده، می‌تواند برای سال‌هایی متمادی مانند خنجری زهرآگین در قلب‌ اعضای دیگر خانواده فرو رود و باعث خجالت و سرافکندگی آن‌ها در اجتماع شود.

Basket Case

نمایی از فیلم «Basket Case»

فیلم عجیب‌الخلقه‌ها اما از بسیاری از جنبه‌ها از دوره و زمانه خود جلوتر بود. این فیلم به نوعی یکی از پیشگامان زیرژانری به نام «Mondo Film» یا «Shockumentry» نیز محسوب می‌شود که بعدها و در سال ۱۹۶۲ با ساخت فیلمی به نام Mondo Cane معرفی شد. (شاکیومنتری به آن دسته از مستندهایی گفته می‌شود که معمولاً دست روی سوژه‌های حساس و بحث برانگیز می‌گذارند و مسائلی را مطرح می‌کنند که برای بینندگان عادی شوکه‌کننده و حیرت‌آور است. گاهی اوقات سازندگان از استیج یا دکورهای ساختگی برای ساختن این‌گونه مستندها نیز استفاده می‌کنند.)

فیلم Mondo Cane در دوره و زمانه خود مستندی بسیار محبوب و مشهور به حساب می‌آمد که قصد داشت مرزهای میان سینمای فانتزی و غیرفانتزی را جا به جا کند. این فیلم قصد داشت باوری قدیمی مبنی بر اینکه «واقعیت، می‌تواند از فانتزی و خیال هم عجیب و غریب‌تر به نظر برسد» را به تصویر بکشد، هرچند متاسفانه در انجام کارش شکست می‌خورد. کارگردان برای ساخت این فیلم در برخی از قسمت‌ها از صداگذاری‌ها و نریشن‌های ساختگی و گاهی نیز از تصاویر و صحنه‌های غیرواقعی استفاده کرده است.

فیلم Mondo Cane مستندی است تلخ و سیاه که توسط کارگردانی ایتالیایی با نام «گوالتیرو جاکوپتی» ساخته شده. جاکوپتی به همراه دستیارانش سفری به سرتاسر اروپا، آسیا، امریکای شمالی و آفریقا ترتیب می‌دهد و در این سفر موفق می‌شود تصاویر زیادی از جشن‌های قبیله‌ای، خشونت بی‌حد و حصر علیه حیوانات، آیین‌های مذهبی و نیز بلایای طبیعی جمع‌آوری کند. با سرهم کردن این تصاویر، جاکوپتی فیلمِ اپیزودیکِ ۱۰۵ دقیقه‌ای می‌سازد که هر بخش یا اپیزود آن به نحوی با سایر بخش‌های فیلم در ارتباط بوده است. (برای مثال ابتدا ببیننده به تماشای مراسم خاکسپاری یک سگ در کالیفرنیا می‌نشیند و پس از آن تصویر کات می‌خورد؛ حالا ببینده به رستورانی در تایوان برده شده، جایی که غذای اصلیش، گوشت تر و تازه‌ی سگ است!)  

Mondo Cane

نمایی از فیلم «Mondo Cane»

در آغاز فیلم Mondo Cane، راوی این جملات را از روی نوشته‌ای برای‌مان می‌خواند: «تمام تصاویری که در این فیلم می‌بینید، از حوادث واقعی برداشته شده‌اند. اگر از دیدن برخی از این تصاویر شوکه شدید، دلیلش آن است که چیزهای شوکه‌کننده‌ای زیادی در این دنیا وجود دارد. علاوه بر آن، وظیفه‌ی یک ثبت کننده‌ی حوادث، تلطیف وقایع نیست، بلکه نشان دادن عینِ حقیقت است.» البته که جملات شیرین بالا ممکن است هر بیننده‌ای را به وجد ‌آورد، اما متاسفانه حالا دیگر همه می‌دانند که این جملات همه‌اش وعده‌ و وعید‌های دروغین سازنده فیلم بوده است. فیلم Mondo Cane قول و قرارهای خود را می‌شکند، چرا که گزار‌ش‌های تهیه شده در فیلم کاملاً بی‌پایه و اساس هستند و در آن‌ها نشانی از واقعیت نیست. درواقع تنها سوالی که امروزه باقی مانده این است که کدام‌یک از صحنه‌های این فیلم واقعی، کدام‌یک بازسازی شده و کدام‌شان کاملاً صحنه‌پردازی شده است!

 مجموعه فیلم‌های ترسناک سینمای ایتالیا که با محوریت آدم‌خواری ساخته شدند، به عنوان نسل مستقیمی از فیلم‌های موندو به حساب می‌آیند. این مجموعه از فیلم‌ها در سال ۱۹۷۲ و با ساختِ فیلمی به نام «مردی از اعماق رودخانه- Man From Deep River» به کارگردانی «اومبرتو لنسی» آغاز به کار کرد و بعدها نیز فیلم‌هایی نظیر «هولوکاست جنگل- Ultimo Mondo Cannibal» محصول سال ۱۹۷۷ و نیر فیلم «The Mountain of the Cannibal God» محصول سال ۱۹۷۸ این راه را ادامه دادند. این فیلم‌ها زندگی نوعی از انسان‌هایی بدوی که در اعماق تیره و تاریک جنگل‌های بارانی آسیا یا امریکای جنوبی سکونت داشتند و پنهانی در حال تمرین آداب و رسوم آدم‌خواری خود بودند را به نمایش می‌کشیدند. این گونه از فیلم‌ها پر بودند از به تصویر کشیدن صحنه‌های واقعی از سلاخی و قربانی کردن حیوانات جنگل، تصاویر شوکه‌کننده و خشونتِ آشکار و بی‌پرده.

 

اگر فیلم «عجیب‌الخلقه‌ها» یکی از پیشگامان فیلم‌های سبک موندو باشد، فیلم دیگری با نام «کنیبال هولوکاست- Cannibal Holocaust» به کارگردانی روجرو دئوداتوی ایتالیایی، مرزهای غیرقابل تحمل بودن تصاویر به نمایش کشیده شده در این گونه از فیلم‌ها را به طرز غیرقابل باوری جابه‌جا می‌کند. در این فیلم که جایی میان مرزهای برزیل و کلمبیا جریان دارد، دئوداتو عناصر محبوب در سینمای ترسناک ایتالیا مانند زامبی‌ها و آدم‌خواران را با عناصر شناخته‌شده‌ی ماک- داکیومنتری‌ها ترکیب می‌کند و به این ترتیب فیلمی می‌سازد که به نقطه اوج دوره‌ی ساخت این دسته از فیلم‌های ترسناک در ایتالیا تبدیل می‌شود.

پس از آن و با به نمایش درآمدن فیلم‌هایی مانند «!Eaten Alive» به سال ۱۹۸۰ و نیز فیلم «Cannibal Ferox» محصول سال ۱۹۸۱ توسط اومبرتو لنسی، دوره‌ی اوج ساخت این سبک از فیلم‌ها نیز در سینمای ایتالیا به پایان می‌رسد.

 ایتالیایی‌ها اما تنها علاقه‌مندان به سینمای آدم‌خواری نبودند. در سال ۱۹۷۲، «گری شرمن» با ساخت فیلمی به نام «Death Line» (که با نام Raw Meat هم شناخته می‌شود)، داستان آخرین بازمانده حادثه ریزش تونل مترویی در لندن را روایت می‌کند که برای زنده ماندن ناچار به تغذیه از گوشت سایر بازماندگان شده است. دو سال پس از ساخت این فیلم و در سال ۱۹۷۴، «توبی هوپر» نیز فیلم «کشتار با اره‌برقی در تگزاس- Texas Chainsaw Massacre» را می‌سازد و با اینکار موجی عظیم از اعتراضات به خشونت‌های به تصویر کشیده شده در این سبک از فیلم‌ها و تاثیر منفی آن‌ها‌ بر ذهن و روان ببیننده را به راه می‌اندازد.

Raw Meat

نمایی از فیلم «Raw Meat»

فیلم «کشتار با اره برقی در تگزاس» که برداشت آزادی بود از زندگی واقعی فردی که با نام «قاتل ویسکانسین» شناخته می‌شد، (همان شخصیتی که فیلم‌های «روانی» ساخته آلفرد هیچکاک و نیز فیلم «سکوت بره‌ها» نیز از آن اقتباس کرده بودند)، داستان سفر جاده‌ای پنج نوجوان هیپی را در سال‌های دهه هفتاد و در تگزاس امریکا روایت می‌کند. این پنج نوجوان بینوا که میان سفرشان قصد استراحت داشتند، از بختِ بد و اقبال شوم‌شان کمپ خود را نزدیک محل زندگی گروهی از آدم‌خواران برپا می‌کنند. از میان این خانواده آدم‌خوار اما بدترین و ترسناک‌ترین‌شان شخصیتی به نام «صورت چرمی» است که ماسکی که از دوختن پوست‌های صورتِ قربانیان قبلیش ساخته است را بر چهره دارد و سلاح مخصوصش هم اره‌برقی است. شبی، در حالی‌که اعضای این خانواده‌ی آدم‌خوار دور میز شام نشسته بودند، آخرین بازمانده از آن گروه پنج نفره، دختری با نام سالی موفق می‌شود از راه پنجره فرار کند. پس از آن و در سکانسی نفس‌گیر شاهدیم که چطور صورت‌چرمی در حالی که اره‌برقی خود را روشن کرده، در جنگل به دنبال دختر روانه می‌شود. در لحظه آخر اما سالی موفق می‌شود خود را به پشت کامیونی در حال حرکت بیاندازد و به این ترتیب از مهلکه فرار کند. حالا دیگر صبح شده است، صورت چرمی را می‌بینیم، در حالی‌که به شدت از ناکامی خود در انجام ماموریتش عصبانی است، اره برقی خود را در هوا تکان می‌دهد و فریاد می‌کشد...

صحنه‌های پرتنش و هیجان‌انگیز، ضرب‌آهنگ سریع فیلم و نیز ساختار مستندگونه‌ای آن باعث شد که بسیاری از منتقدان از فیلم کشتار با اره‌برقی در تگزاس به عنوان ترسناک‌ترین فیلم تاریخ یاد کنند. مدتی پس از اکران این فیلم، موزه‌ی هنرهای مدرن یک نسخه از این فیلم را به کلکسیون دائمی خود اضافه می‌کند و فستیوال فیلم لندن نیز حتی پا را فراتر گذاشته به فیلم کشتار با اره برقی در تگزاس لقب «برجسته‌ترین فیلم سال ۱۹۷۴» را می‌دهد. فیلم کشتار با اره‌برقی در مجموعه موفق به فروش ۳۱ میلیون دلار در باکس آفیس امریکا می‌شود و با سه دنباله‌ای که تا این لحظه برایش ساخته‌اند، ساخته تاد هوپر لقب یکی از سودآورترین فیلم‌های مستقل تاریخ سینما را از آن خود می‌کند.

Texas Chainsaw

تصویری از شخصیت صورت چرمی در فیلم «کشتار با اره‌برقی در تگزاس»
«هرشل گوردون لوئیس» یکی دیگر از کارگردانانِ علاقمند به ساخت فیلم در زمینه‌ی جذابِ موجودات عجیب‌الخلقه و آدم‌خواران بود. گوردون لوئیس آثار بسیاری در ژانر اسپلتر، که همان‌طور که در مقاله قبلی اشاره کردیم زیرژانری بر سبک اسلشر محسوب می‌شود، ساخته است. در فیلم «ضیافت خون- Blood Feast» محصول سال ۱۹۶۳، با سرگذشت یه آدمخوار مصری سر و کار داریم، در فیلم «دوهزار دیوانه- Two Thousand Maniacs» محصول سال ۱۹۶۴ موجودی عجیب‌الخلقه و دیوانه را می‌بینیم که سرو کله‌اش از گذشته‌های دور پیدا می‌شود و نیز فیلم «The Wizard of Gore» محصول سال ۱۹۷۰ داستان شعبده‌بازی را تعریف می‌کند که در جریان اجرای نمایش‌هایش برروی صحنه، به ارتکاب قتل می‌پرداخته است. در همه این فیلم‌ها شاهد بودیم که چطور فردی بیگانه که میل زیادی به انجام هدف پلیدش دارد، وارد اجتماع جدیدی شده و به انجام اعمال شیطانیش می‌پردازد.
فیلم «Untold Story» ماجرا واقعی جنایت وحشتناکی را تعریف می‌کند که در دهه هشتاد میلادی در ماکائو به وقوع پیوسته است

همان‌طور که گفتیم، پس از موفقیت فیلم کشتار با اره‌برقی در تگزاس، سه فیلم دیگر در دنباله این فیلم موفق ساخته می‌شود. از جمله این دنباله‌ها می‌توان به قسمت دوم این فیلم با نام «The Texas Chainsaw Massacre 2» که در سال ۱۹۸۶ ساخته شد و نسخه خونین‌بارتری از قسمت اول به حساب می‌آمد اشاره کرد. در این فیلم «دنیس هوپر» نقش کلانتری تگزاسی را بر عهده دارد که در تعقیب صورت‌چرمی و باقی اعضای دار و دسته‌اش است. پس از موفقیت فیلم کشتار با اره‌برقی در تگزاس و نیز دنباله‌های خونین این فیلم، پرونده دهه هشتاد بسته می‌شود و بالاخره به دهه نود میلادی می‌رسیم. در همان‌های سال‌های اولیه دهه نود و در سال ۱۹۹۳ میلادی، فیلمی به نام «The Untold Story» ساخته شد که شاید بتوان آن را یکی از بدنام‌ترین فیلم‌های ترسناکی که با محوریت آدم‌خواران ساخته شده است نام‌گذاری کرد. این فیلم ماجرای جنایت وحشتناکی را تعریف می‌کرد که در دهه ۱۹۸۰ در ماکائو به وقوع پیوسته است. در این واقعه، فردی تمامی اعضای یک خانواده را به قتل می‌رساند و پس از تکه تکه کردن‌شان، استخوان‌ها را به سطل زباله انداخته و با گوشت بدن آن‌ها برای خود پیراشکی درست می‌کند! «آنتونی وونگ» که نقش این قاتلِ آدم‌خوار را در فیلم بر عهده داشته، از عهده‌ای ایفای نقش جنایتکاری که خود را پشت عینک طبی‌اش پنهان کرده است، به خوبی برآمده است.

The Untold Story

تصویری از آنتونی وونگ در فیلم «The Untold Story»

گویا نمی‌شود صحبت از فلیم ترسناک باشد و نامی از استاد این سبک یعنی «وس کریونِ» افسانه‌ای به میان نیاید. وس کریون با ساخت مجموعه فیلم‌های «جیغ»، بالاخره جایگاه خود در جریان اصلی سینما را مستحکم می‌کند و موفق می‌شود نظر مثبت منتقدان زیادی را به خود جلب کند. علاوه بر این کریون بسیاری از شناخته‌شده‌ترین و خاطره‌انگیز‌ترین فیلم‌های ترسناک تاریخ سینما تا به امروز را نیز ساخته است. البته که این‌طور به نظر می‌رسد در میان این آثار شناخته‌شده مانند فیلم‌ «آخرین خانه در سمت چپ- The Last House on the Left» و نیز فیلم «کابوس در خیابان الم- A nightmare on Elm Street»، فیلمِ دیگر این کارگردان با نام «تپه‌ها چشم دارند- The Hills Have Eyes» کمتر مورد توجه قرار گرفته است.  

این فیلم، که بسیاری از طرفداران فیلم‌های ترسناک آن را اثری کالت میان آثار وس کریون به‌حساب می‌آورند، داستان مجموعه‌ای از وقایع خشونت‌بار را که بر سر خانواده‌ای امریکایی خروار می‌شود روایت می‌کند. داستان فیلم ماجرای نبردی خونین‌ میان اعضای دو خانواده در جایی میان منطقه‌ی متروکه‌ی عملیات نیروی هوایی ارتش امریکا است. در یک گوشه از این نبرد، اعضای خانواده‌ی کارتر را داریم که قصد سفر به لس‌آنجلس را دارند. متاسفانه کارترها در میانِ راه، تصمیم اشتباهی می‌گیرند و برای سرکشی به معدن نقره‌ای که به تازگی به ارث برده‌اند، مسیر خود را به سمت صحرای یوکا عوض می‌کنند. در طرف دیگر این مبارزه اما قبیله‌ای آدمخوار قرار دارند که در تپه‌های اطراف این صحرا ساکن هستند و که رهبری آن‌ها را موجودی جهش‌یافته با نام ژوپیتر بر عهده دارد. این قبلیه آدمخوار با استفاده از بقایای بجا مانده از تجهیزات و سلاح‌های نیروی ارتش امریکا در منطقه، برای خود دم و دستگاه و سلاح‌هایی برهم زده‌اند و با دزدی کردن از دیگران، به زندگی فلاکت‌باری در این صحرای دور افتاده ادامه می‌دهند. 

BHills Have Eyes

نمایی از فیلم «تپه‌ها چشم دارند» محصول سال ۱۹۷۷

اولین هیولایی که باید مخاطبان را با آن بترسانید خودتان هستید
«وس کریون»

زمانی که اتومبیل کارترها جایی در نزدیکی محل زندگی دار و دسته‌ی ژوپیتر خراب می‌شود، اعضای خانواده کارتر به سرعت به قربانیان بعدی این قبیله‌ی آدمخوار تبدیل می‌شوند. پدر خانواده یعنی «بیگ‌باب» اولین قربانی است که پس از به صلیب کشیده شدن، توسط شخصِ «پاپا ژوپیتر» به قتل می‌رسد. پس از آن نوبت یکی از دختران و مادر خانواده است که پس از آزار و اذیت دیدن، به دست اعضای این قبیله‌ی وحشی و بی‌رحم کشته ‌شوند. باقی‌مانده‌ی اعضای خانواده کارتر که دیگر امید چندانی به فرار و رهایی از جهنمی که در آن گرفتار شده‌اند ندارند، بالاخره دست و پای خود را جمع کرده و جرئت مبارزه و نبرد با دشمنان را پیدا می‌کنند. درنهایت نیز فیلم، با فریمی ثابت و قرمز رنگ از تصویر صورت پسر خانواده، یعنی داگ که با خشم و عصبانیتِ تمام آماده وارد کردن خنجر به سینه‌ی پسرِ ژوپیتر، یعنی مارس است، تمام می‌شود.

وس کریون معمولاً برای ساخت فیلم‌های خود، چند ژانر مختلف سینمایی مانند ژانر ترسناک، وسترن و فیلم‌های جاده‌ای را باهم ترکیب می‌کند. از لحاظ سبک و استایل فیلم‌سازی، کریون راه‌های ابداعی خود را برای استفاده از تاکتیک‌های شوکه‌کننده و القای ترس‌های ناگهانی دارد؛ به نحوی که در سرتاسر فیلم آن تِم ترسناک و دلهره‌آور فیلم نیز حفظ شود. علاوه بر این‌ها، استفاده از تکنیک حمل دوربین روی دست، عکاسی در شب و نیز تدوین بسیار سریع فیلم همگی به ایجاد و حفظ سرعت و تنش در روایت داستان کمک می‌کنند.     

پس از موفقیت قسمت اول فلیم تپه‌ها چشم دارند که در سال ۱۹۷۷ و سه سال پس از اکران رقیب دیگر خود یعنی فیلم کشتار با اره‌برقی در تگزاس ساخته شده بود، وس کریون در سال ۱۹۸۵ دنباله‌ی ضعیفی برای فیلم خود می‌سازد. پس از ساخت این دنیاله ضعیف و در سال ۲۰۰۶ میلادی، فیلمسازی اروپایی به نام «الکساندر آژا»، نسخه‌س بازسازی شده‌ی فیلم تپه‌ها چشم دارند را می‌سازد  و به این ترتیب این فیلم نیز مانند رقیب خود، صاحب یک مجموعه دنباله‌دار می‌شود.

Hills Have Eyes

فریم پایانی فیلم «تپه‌ها چشم دارند»

به این ترتیب قسمت دوم از مجموعه مقالات سینمای وحشت ما نیز به پایان خود می‌رسد. در این قسمت عازم دنیای عجایب شدیم و به تماشای موجوداتی پرداختیم که چه دل‌مان بخواهد و چه نخواهد، باید قبول کنیم جایی در گوشه و کنار دنیا وجود داشته‌ و دارند و به زندگی خود ادامه می‌دهند. البته که خوب می‌دانیم قرار نیست هیچ‌وقت در دام چنین موجوداتی گرفتار شویم و هیچ کدام از این بلاها هم قرار نیست که روزی بر سر ما نازل شود (البته که امیدواریم). در انتهای مقاله دیدم بد نیست مثل مقاله قبلی چند فیلم از فیلم‌های نام برده شده را برای تماشا پیشنهاد کنم. اما اگر راستش را بخواهید، این‌بار بهتر است پیشنهاد کنم که چه فیلم‌هایی را نبینید! درست است که گفتیم تماشای فیلم‌هایی با موضوع «آدمخواری» بازهم در هر صورت می‌تواند اطلاعات جالبی از سبک زندگی این نوع از موجودات در اختیار ما قرار دهد، اما تماشای صحنه‌های برخی از این فیلم‌ها را واقعاً نمی‌توان به هیچ موجود زنده‌ای پیشنهاد کرد. برای مثال فیلم‌هایی مانند «Cannibal Holocust» و نیز فیلم «The Untold Story» و سایر فیلم‌هایی با همین تِم که قرار است چیزی حدود نود دقیقه تصاویری از تکه پاره شدن و خون و خون‌ریزی بسیار (بهتر است دیگر وارد جزئیات نشویم) نشان‌مان دهند، معلوم نیست که دقیقاً چقدر ارزش تحمل و تماشا کردن را داشته باشند. لذا تصمیم بر سر تماشای این دسته از این فیلم‌ها کاملاً بر عهده خود مخاطب است. 

اما، اما تعدادی فیلم صامت در این مقاله معرفی کردیم که بد نیست بر دیدن آن‌ها تاکیدی دوباره داشته باشیم. فیلم‌های «مطب دکتر کالیگری»، «مردی که می‌خندد» و نیز فیلم «شبح اپرا» از بهترین نمونه‌های سینمای صامت است که بدون شک تماشای‌شان به یکی از بهترین تجارب زندگی‌تان تبدیل خواهد شد. بعد نیست با تماشای این فیلم‌ها، مروری داشته باشید بر دوره‌ای که سینماگران با تمام محدودیت‌های موجود، بهترین تجربه‌ی ممکن از کنار هم چیدن تصاویر را خلق می‌کردند و اثری را تحویل مخاطب می‌دادند که می‌توان آن را به راحتی هنر ناب نامید. علاوه بر آن تماشای هنرنمایی بازیگرانی چون کنراد فایت و لان چینی بدون شک برای هر بیننده‌ای جذاب خواهد بود. 

منبع Zoomg
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده