// سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۵۹

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Gifted تا American History X

کمدی‌درام مدرن و نسبتا متفاوتی با بازی کریس ایوانز، درام میخکوب‌کننده و به خصوصی با درخشش ادوارد نورتون، یک کلاسیک خون‌بار و اثر مهمی از کارنامه‌ی کارگردان فیلم «دوازده سال بردگی». همراه زومجی باشید.

نوبتی هم که باشد، نوبت شصت و هفتمین اپیزود از سری مقالات طولانی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» یا جدیدترین معرفی فیلم زومجی است که گزینه‌های خوبی برای تماشا کردن در آخر هفته را روبه‌روی‌تان بگذارد و بعد هم مثل همیشه، تصمیم‌گیری را به خودتان واگذار کند. این هفته هم به عادت این سری، چهار فیلم کمدی، اکشن، کلاسیک و درام را معرفی می‌کنیم که هر کدام زیبایی‌ها و عناصر لایق تعریف و تمجید خودشان را دارند. اول از همه قصه‌ای احساسی درباره‌ی شکل‌گیری احساس پدر و فرزندی مابین دو انسان را می‌بینیم که بازی‌های عالی حاضر در آن، شما را به خوبی درون قصه‌اش گم می‌کنند و سپس به اکشن مریضی می‌پردازیم که ضدخشونت و ضد نژادپرستی است و یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما، محسوب می‌شود. پس از این‌ها هم نوبت به یک وسترن ترسناک درخشان از دهه‌ی هشتاد میلادی و فیلم فوق‌العاده‌ای با بازی مایکل فاسبندر می‌رسد که حتی بعضی از جدی‌ترین طرفداران استیو مک‌کوئین، از کارگردانی شدنش توسط او، اطلاعی ندارند. در آخر هم به عادت همیشگی این سری مقالات، با توصیفات اجمالی درباره‌ی یکی از آثار سینمایی در حال اکران سینمای ایران حرف می‌زنیم تا یک بار دیگر، کارمان با معرفی پنج فیلم به پایان برسد.

Gifted

Gifted

فیلم Gifted که داستان شخصیتی به نام فرانک ادلر با بازی دوست‌داشتنی کریس ایوانز را روایت می‌کند، یکی از بهترین کمدی‌های هالیوود در سال‌های اخیر است. اثری با فیلم‌نامه‌ی جذاب که مردی را در حال تلاش برای بزرگ کردن تک‌نفره‌ی خواهرزاده‌ی خاص و دوست‌داشتنی‌اش یعنی مری (با بازی مکینا گریس) به تصویر می‌کشد و در سکانس‌های احساسی‌اش تکان‌دهنده و در لحظات کمدی‌اش خنده‌آور و بی‌نهایت جذب‌کننده ظاهر می‌شود. مارک وب کارگردان فیلم که آثار شناخته‌شده‌ای مثل دو قسمت آغازین سری کنسل‌شده‌ی The Amazing Spider-Man را در کارنامه‌اش دارد و پیش‌تر با فیلم شیرین و دل‌نشین 500 Days of Summer نیز ثابت کرده است که از پس روایت داستان‌های احساسی و به خصوص به سبک خودش برمی‌آید، در Gifted به ترکیب محترمی از کمدی و درام دست می‌یابد که کم‌وبیش تمام مخاطبان فیلم‌های این‌گونه را راضی نگه می‌دارد.

Gifted

جریان یافتن داستان در شهری ساحلی در ایالت فلوریدا و استفاده‌ی هنرمندانه‌ی سازندگان از چنین اتمسفری برای روایت داستان‌شان کاری می‌کند ماجرای ظاهرا آشنای زندگی فرانک و دخترک در کنار یکدیگر، ناگهان تبدیل به مسئله‌ی جدی‌تر و درگیرکننده‌ای شود. فرانک می‌خواهد برای مری یک زندگی استاندارد و عادی را با فرستادنش به مدرسه فراهم کند و وقتی توانایی‌های دیوانه‌وار وی در ریاضیات توجه مادر سخت‌گیر او یا همان اِوِلین (با بازی لینزی دانکن) را جلب می‌کنند، فرانک می‌فهمد که برنامه‌ریزی‌اش برای زندگی دخترک، احتمالا بهترین گزینه‌ای نیست که روی میز دیده می‌شود. اما زندگی از آن‌جایی برای فرانک و مری تبدیل به یک چالش می‌شود که اِوِلین فرانک را تهدید به جدایی مری از او می‌کند. رخدادی که باعث می‌شود هر دوی آن‌ها نگاه تازه‌ای به علاقه‌ی پدرانه و دخترانه‌شان به یکدیگیر بیاندازند و Gifted مسئله‌ی وجود یک استعداد خاص در وجود هر کودکی را از زاویه‌ی کم‌وبیش متفاوتی زیر ذره‌بین ببرد. نقش‌آفرینی‌های تماما قابل قبول، نویسندگی عالی، شخصیت‌های چندلایه‌ای که از شدت سادگی‌شان به راحتی می‌توان با آن‌ها ارتباط برقرار کرد و در عین حال مشکلی برای حفظ جذابیت طولانی‌مدت‌شان در نگاه مخاطبان ندارند، همگی بخش‌هایی از نکات مثبت Gifted به شمار می‌آیند. داستانی که شاید از دور تکراری و در دقایق آغازین از نزدیک بیش از حد اغراق‌شده به نظر برسد ولی کافی است پا به پرده‌ی دوم روایتش بگذارید، تا دیگر تقریبا راهی منتهی به دوست نداشتنش برای‌تان وجود نداشته باشد.

American History X

American History X

American History X داستانی است درباره‌ی فرار از خشونت. درباره‌ی کنار گذاشتن یک زندگی مریض بعد از نفس کشیدن در تمام عقاید سمی آن برای مدت‌های طولانی

فیلم American History X یعنی مواجهه با چهره‌ی زشت یک زندگی پوشیده‌شده از خشونت و نژادپرستی. فیلمی که در آن با درک وینیارد (با نقش‌آفرینی میخکوب‌کننده‌ی ادوارد نورتون)، یکی از پیروان مکتب نئونازیسم مواجه می‌شویم که بالاخره پس از یدک کشیدن پتانسیل انجام انواع و اقسام جنایت‌ها برای مدت طولانی، به خاطر کشتن دو جوان سیاه‌پوست که برای انتقام از او قصد دزدیدن اتومبیلش را داشتند، به زندان می‌افتد. بعد از آزادی‌اش، درک پیمان می‌بندد که مسیر غلط خود در زندگی را عوض کند و در راس همه‌ی خواسته‌هایش، جلوگیری از تبدیل شدن برادر کوچک‌ترش دنی (با اجرای ادوارد فرلانگ) به موجودی مانند گذشته‌ی خودش را قرار می‌دهد. پسری که در تمام زندگی‌اش درک را مثل یک بت پرستیده است و به شدت قصد دنبال کردن قدم‌های پیش‌تر طی‌شده توسط او را دارد. همه‌ی این‌ها هم در ترکیب با مریضی فاجعه‌بار مادر آن‌ها و دست‌وپنجه نرم کردن دائمی درک با عقاید خطرناک قدیمی‌اش، درون دقایق سیاه و سفید و رنگی American History X که ادوارد نورتون به خاطر درخشش در آن‌ها نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شد، داستانی درباره‌ی فرار از خشونت را می‌سازد. درباره‌ی کنار گذاشتن یک زندگی مریض بعد از نفس کشیدن در تمام عقاید سمی آن برای مدت‌های طولانی.

ترسناک‌ترین و تاثیرگذارترین عنصر قصه‌گوی American History X، چیزی نیست جز هم‌ذات‌پنداری خون‌باری که تقدیم مخاطبش می‌کند. چرا؟ چون در ابتدای فیلم، باعث همراهی ناخواسته‌ی او با خشونت‌های زشت و تهوع‌آور شخصیت اصلی در قبال رنگین‌پوستان می‌شود و در نیمه‌ی دوم اثر، کاری می‌کند که تماشاگر هم پابه‌پای درک، احساس تنفر از آن زندگی پست را لمس کند. طوری که حقیقتا از رفتارهای او متنفر شود و بفهمد که یک عقیده‌ی پایه‌ای نادرست، چگونه می‌تواند یک زندگی را تماما به نقطه‌ی غلطی برساند. این وسط، مخاطب در طول دقایق ساخته‌ی مورد بحث با حجم زیادی از ارجاعات تاریخی و دقیق به تاریخ معاصر آمریکا هم روبه‌رو می‌شود که با تصویر دیده‌شده از این کشور در اکثر آثار مشابه، تفاوت‌های بنیادینی دارد. قرار گرفتن در لیست ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ از نظر کاربران وب‌سایت IMDB، هیچ‌وقت دلیل موثقی برای اثبات ارزشمندی یک اثر سینمایی نبوده و نیست اما حضور طولانی فیلم دارک و عجیبی مثل American History X در یکی از ۴۰ جایگاه اول این لیست، بی‌اغراق می‌تواند نشان‌دهنده‌ی حقایق زیادی باشد. حقایقی درباره‌ی کارگردانی عالی و داستان‌گویی عجیب اثری که اول دست‌تان را به خون آلوده می‌کند و بعد سبب می‌شود که دستان خونی‌تان را مقابل چشمان‌تان بگیرید و برای دقایق طولانی ببینید که آن‌ها چه‌قدر ترسناک، پست و زجرآور به نظر می‌رسند.

Near Dark

Near Dark

فیلم‌های متعلق به دهه‌ی هشتاد میلادی، تک‌تک‌شان انگار ماهیت خاص و عجیبی را یدک می‌کشند که در هیچ‌کدام از دوره‌های زمانی دیگر هالیوود، نمی‌توان آثاری تا این اندازه تعریف‌شده مانند آن‌ها را پیدا کرد. اما وقتی از فیلم‌های ترسناک دهه‌ی هشتاد میلادی صحبت می‌کنیم، ماجرا دیوانه‌وارتر هم می‌شود و زمانی که مشغول نوشتن درباره‌ی فیلم وسترنِ ترسناک تقریبا فراموش‌شده‌ی کاترین بیگلو (کارگردان فیلم درام و رازآلود Detroit در سال ۲۰۱۷) باشیم، این دیوانگی به اوج خودش می‌رسد. اگر همه‌ی این‌ها هم برای‌تان کافی نیست، بدانید که بیگلو در پیرنگ‌های داستانی این فیلم که اولین ساخته‌ی با بودجه‌ی زیادش به حساب می‌آمد، از خون‌آشام‌ها، موتورسوارهای قدرتمند، اسطوره‌شناسی فضاهای وسترن و بی‌ربط‌ترین چیزهایی که فکرش را می‌کنید، بهره‌های شگفت‌آوری برده است.

فیلم در قصه‌گویی‌اش از خون‌آشام‌ها، موتورسوارها، فضاهای وسترن و اصولا بی‌ربط‌ترین چیزهایی که فکرشان را می‌کنید، بهره‌های شگفت‌آوری برده است

داستان فیلم از جایی آغاز می‌شود که یک کابوی به نام کیلب کالتون (با بازی ادریان کیوان پاسدار، بازیگر سریال .Agents of S.H.I.E.L.D) دختری به نام مِی (با نقش‌آفرینی جنی رایت) را می‌بیند و خیلی سریع، به او علاقه‌مند می‌شود. اما وقتی کیلب با گاز گرفته شدن گردنش توسط مِی، می‌فهمد که او یک خون‌آشام است، دیگر علاقه‌ی آن‌ها به یکدیگر جلوه‌ی ساده‌ی آغازین خود را حفظ نمی‌کند و همه‌چیز، وارد فازهای پیچیده‌تری می‌شود. به خاطر علاقه‌ی دیوانه‌وار و منطقی مِی به خون انسان، کیلب برای همراهی او راهی جز ترک خانواده‌اش و همراهی با دختر مورد علاقه‌ی خود و گروهی از ومپایرهای دیگر ندارد. چالش‌برانگیزترین عنصر این سفر هم برای کیلب چیزی نیست جز آن که بفهمد علاقه‌ی طولانی‌مدتش به خانواده‌ای که دارد بیشتر او را کنترل می‌کند یا عشق ناگهانی و سوزانی که نسبت به مِی پیدا کرده است، اکنون اصلی‌ترین اهرم جلو یا عقب‌برنده‌ی زندگی‌اش به حساب می‌آید. از ایده‌ی داستانی، قصه‌گویی، فیلم‌برداری و جلوه‌های بصری Near Dark، همواره به عنوان عناصری جلوتر از زمانه‌ی خودشان یاد کرده‌اند و همین خودش دلیلی است برای آن که باور کنید این اثر، دقیقا یکی از همان کلاسیک‌هایی است که تماشا کردن‌شان شما را نه مقابل یک جذابیت قدیمی که در برابر یک شیرینی کهنه‌نشده و دوست‌داشتنی می‌گذارند.

Hunger

Hunger

کارنامه‌ی استیو مک‌کوئین، سازنده‌ی شاهکاری به اسم «دوازده سال بردگی» که این‌روزها با فیلم جدیدش یعنی «بیوه‌ها» (Widows)، دارد یک بار دیگر ثابت می‌کند که هیچ‌کدام از موفقیت‌هایش اتفاقی نبوده‌اند، یکی از گزیده‌ترین و محترم‌ترین کارنامه‌های حاضر در سال‌های اخیر هالیوود، به شمار می‌رود. اما شاید نقطه‌ی عطف این کارنامه را بتوان فیلم Hunger با بازی مایکل فاسبندر محصول سال ۲۰۰۸ میلادی دانست. یک درام دردناک و گاها غیر قابل تحمل که به هفته‌های آخر زندگی یکی از اعضای سابق ارتش جمهوری‌خواه ایرلند (IRA) با نام بابی سندز می‌پردازد و در زندان‌هایی مخوف و شرایطی زجردهنده، مخاطب را با او همراه می‌کند. مک‌کوئین بعد از این فیلم، اثر تحسین‌شده‌ی دیگرش یعنی Shame را ساخت که به خاطر آن نامزد دریافت جایزه‌ی بفتا شد و بعد هم 12 Years a Slave را خلق کرد که شدت موفقیت‌های آن در انواع و اقسام مراسم‌های معتبر سینمایی، خیره‌کننده بود.

فیلم Hunger، در فضایی کاملا بدون تعارف و میخکوب‌کننده، داستان تعصب غذایی زندانیان جمهوره‌خواه در زندان‌های ایرلند شمالی را به تصویر می‌کشد. داستان زندگی آدم‌هایی که برای دفاع از حقوق‌شان به عنوان زندانیان به خصوص، اعتراضات‌شان را با منع کردن خود از خوردن غذا اعلام کردند. در چنین شرایطی، اتمسفر دردآور فیلم، سعی می‌کند بدون قضاوت و حتی بعضا بدون شرح مستندوار حقایق تاریخی پیرامون اتفاق، شخصیتی را برای‌تان ترسیم کند که ذره‌ذره به سمت مرگ گام برمی‌دارد و آخرین نفس کشیدن‌هایش، تعلیق‌های ویژه و احساسات پیچیده‌ای را در مقابل‌تان قرار می‌دهد. اگر همین تعاریف باعث شده‌اند که از ماهیت قصه احساس انزجار کنید، احتمالا تصور شدت دیوانه‌وار بودن درام فیلم، نباید برای‌تان کار سختی باشد.

اجباری

اجباری

اجباری

«اجباری» ساخته‌ی سینمایی بلند سید حمیدرضا رفایی که مجید پارسا و امیرمحمد عبدی نویسندگی فیلم‌نامه‌ی آن را برعهده داشته‌اند، به تازگی اکرانش در سینماهای داخلی را درون گروه سینمای هنر و تجربه آغاز کرد. فیلمی که کارگردانش می‌گوید اگر یک نفر هم با دیدن آن تحت تاثیر قرار بگیرد، او در نگاه خود، کارش را به درستی انجام داده است و از نتیجه رضایت کامل دارد. امیرمهدی عزیزی، علیرضا استادی، رامین راستاد و حبیب الله خدامددی، گروه بازیگران «اجباری» را تشکیل می‌دهند و رضا رخشان، حسن مصطفوی و عبد عبدی نسب، به ترتیب تهیه‌کننده، مدیر تولید و فیلم‌بردار اصلی آن هستند. رفایی که پیش‌تر تجربه‌ی چندین و چند پروژه‌ی سینمایی در مقام دستیار کارگردان را داشته است، می‌خواهد با «اجباری» درباره‌ی پدر و مفهوم این شخصیت در زندگی آدم‌ها قصه بگوید. داستان هم درباره‌ی پسری با نام کریم است که در آخرین روزهای دوران سربازی خود، به شدت درگیر پدر مبتلا به آلزایمرش می‌شود و فیلم تلاش او برای برقراری تعادلی دست‌نیافتنی مابین وظایف گوناگونش در این شرایط را روی پرده‌های نقره‌ای می‌برد. پرداختن به فرهنگ‌های فراموش‌شده‌ای درباره‌ی نحوه‌ی برخورد با والدین و نشان دادن قصه‌ای اجتماعی که قهرمان را مشغول کند و کاو مشکلاتی ذاتا ساده ولی عملا حل‌نشدنی می‌کند، احتمالا اصلی‌ترین دغدغه‌های «اجباری» محسوب می‌شوند. آرش برومند در مقام صدابردار، کاوه ایمانی به عنوان تدوین‌گر و بهنود یخچالی و سارا عابدیان در مقام آهنگ‌ساز و سرمایه‌گذار، افراد دیگری هستند که در ساخت این فیلم دخالت داشته‌اند.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده