// چهار شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۵۹

نقد فیلم Predestination - ‌تقدیر

 اگر به فیلم‌های سفر در زمان علاقه دارید، فیلم Predestinantion را نباید به عنوان یکی از جالب‌ترینشان از دست بدهید. همراه نقد زومجی باشید.

تماشای فیلم‌هایی که به سفرهای زمانی می‌پردازند و داستانشان حول و حوشِ خط‌های زمانی موازی و پارادوکس‌ها و پیچیدگی‌ها و توضیحات علمی و اتفاقات عجیب و غریبی که بازی با زمان به همراه می‌آورند می‌چرخند خیلی کیف می‌دهد! البته اگر تعریف شما از کیف بُردن مثل من آزار دادن مغز بیچاره‌‌تان باشد. لذت تماشای این‌جور فیلم‌ها این است که از یک طرف در حال تماشای یک فیلم هستیم که به خودی خود سرگرم‌کننده است و از طرف دیگر این فیلم قرار است به موضوعی بپردازد که همیشه آدم‌های عادی که هیچ، بلکه دانشمندان را هم شیفته و سردرگم خودش کرده است: زمان. بهترین فیلم‌های سفر در زمان نه تنها بهمان نشان می‌دهند که عنصر زمان که برای اکثر ما به حرکتِ سه‌ عقربه‌ در ساعت‌هایمان خلاصه شده‌اند، در واقع چقدر پیچیده‌تر از چیزی است که ذهن‌مان توانایی پردازش آن را دارد، بلکه همچون پازل‌های سینمایی‌ای هستند که بعد از اتمام هیچ‌وقت به پایان نمی‌رسند. در عوض برای مدت‌ها عصب‌های ذهن‌مان را تسخیر می‌کنند. از یک طرف دوست داریم معمای زمان در فلان فیلم را حل کنیم و از طرف دیگر بعضی‌وقت‌ها به حدی قضیه گیج‌کننده می‌شود که سردرد می‌گیریم. پس، تماشای فیلم‌های سفر در زمان همیشه برای من حکمِ سرگرمی ضربدر ۲ را داشته‌اند.

فیلم‌های سفر در زمان زیادی هستند که مغزهایمان را تا مرز آب شدن برده‌اند. از «۱۲ میمون» و «لوپر» گرفته تا «جرایم زمانی» و البته «پرایمر»، خدای فیلم‌های سفر در زمان. بنابراین چالش این‌جور فیلم‌ها این بوده است که به دنبال ایده‌ی تازه‌ای در این حوزه باشند و خلاقیت به خرج بدهند. چون طبیعتا دیگر یک سفر معمولی به گذشته و آینده و برخورد با عواقبش هیجان‌انگیز نیست. بعضی‌وقت‌ها فیلمی مثل «جرایم زمانی» را داریم که حال و هوای ترسناکی به خود می‌گیرد و بعضی‌وقت‌ها مثل کاری که «پرایمر» انجام داد، سفر در زمان به حدی واقع‌گرایانه و بدون کمک روایت می‌شود که حتی توضیح فیلم را هم به امری تقریبا غیرممکن تبدیل می‌کند. یکی از بهترین فیلم‌های سفر در زمان قرن بیست و یکم که به اندازه‌ دیگر فیلم‌های این زیرژانر مشهور نیست و دیده نشده، «تقدیر» (Predestinantion) است. فیلمی که شاید مثل اکثر بهترین فیلم‌های این حوزه، بی‌نقص نباشد، اما فقط به خاطر خلاقیت دیوانه‌واری که در زمینه‌ی پرداخت به زاویه‌ی جدیدی از سفر در زمان به خرج داده قابل‌تحسین است.

ساخته‌ی برادران اسپیرگ که براساس داستان کوتاهی به اسم «همه‌ی شما زامبی‌ها» اقتباس شده، یک فیلم بلاک‌باستری نیست. از آن فیلم‌هایی نیست که درباره‌ی اکشن‌های طولانی و درگیری‌های بزرگ باشد و این دقیقا همان چیزی است که آن را یک قدم به هدفش نزدیک‌تر کرده است. فیلم از لحاظ تعداد شخصیت و از لحاظ ابعاد، داستان محدود و جمع‌وجوری دارد که فقط روی ایده‌ی اصلی‌اش تمرکز می‌کند و بیشتر زمانش هم در لوکیشن‌های یکسانی اتفاق می‌افتد و هیچ‌وقت پای نجات دنیا و هدفی بزرگ به ماجرا باز نمی‌شود. داستان به جای آینده‌ در گذشته جریان دارد و سفر در زمان اختراعِ بزرگی که همه از آن خبر داشته باشند نیست. بلکه چیزی است که توسط سازمان‌های مخفی و پشت گوشِ مردم اتفاق می‌افتد و فیلم درباره‌ی جزییات نحوه‌ی کارکرد و تکنولوژی ماشین زمان نیست. همین جزییات کوچک کاری می‌کنند تا فیلم احساس واقع‌گرایانه‌تر و ترسناک‌تری به خود بگیرد. کاری می‌کند به دنیای اطرافتان بدگمان شوید. نکند همین الان زندگی دنیای واقعی ما تحت تاثیر ماشین‌های زمانی که ما از وجودشان خبر نداریم، دچار تغییر و تحول می‌شود؟ وقتی فیلمی موفق به ایجاد چنین سوالی در ذهن بیننده می‌شود، یعنی کارش را به عنوان یک فیلم علمی-تخیلی در قابل‌باورسازی دنیایش به خوبی انجام داده است.

اگر قرار باشد فهرستی درباره‌ی پیچیده‌ترین فیلم‌های سفر در زمان تهیه کنم، مطمئنا «تقدیر» جایی در بالاترین رده‌های آن قرار می‌گیرد

اگر قرار باشد فهرستی درباره‌ی پیچیده‌ترین فیلم‌های سفر در زمان تهیه کنم، مطمئنا «تقدیر» جایی در بالاترین رده‌های آن قرار می‌گیرد. اگر از صحنه‌های افتتاحیه‌ی مبهم فیلم فاکتور بگیریم، موتور اصلی داستان زمانی روشن می‌شود که مرد جوانی که خیلی شبیه نسخه‌ی زنِ لئوناردو دی‌کاپریو است وارد کافه‌ای خلوت در نیویورک می‌شود و به متصدی بار می‌گوید داستان زندگی‌اش چیزی است که او تاکنون نشنیده است. متصدی بار که به شنیدن داستان‌ها و وراجی‌های مردم عادت کرده، یک بطری نوشیدنی سر اینکه آیا داستان زندگی‌ مرد شگفت‌زده‌اش می‌کند یا نه شرط می‌بندد. دی‌کاپریو شروع به تعریف کردن داستان زندگی‌اش می‌کند؛ داستانی که شامل چیزهای عجیب و غریبی می‌شود. داستانی که از قرار گرفتن دختر نوزادی روی پله‌های یک یتیم‌خانه شروع می‌شود و به بحران‌های هویتی، تغییر جنسیت، یک بچه‌ی دزدیده شده و نام‌نویسی برای برنامه‌ی سفر فضای دولت ادامه پیدا می‌کند. متصدی بار که چندان شگفت‌زده نشده، بطری نوشیدنی را به دی‌کاپریو می‌دهد. او شگفت‌زده نشده، چون این فقط نیمی از داستان است.

نیمه‌ی بعدی داستان از کافه خارج می‌شود و به درون سفرهای زمانی، پارادوکس‌ها و پیچ و تاب‌های علمی‌-تخیلی‌ای که از فیلم هوشمندانه‌ای مثل «تقدیر» انتظار می‌رود شیرجه می‌زند. به این ترتیب فیلمی که با داستانگویی ساده و معمولی مردی ناشناس در یک کافه‌‌ی تقریبا خالی از مشتری شروع شده بود و ظاهرا هیچ ربطی به علم و تخیل نداشت، ناگهان تبدیل به سنگ‌بنایی برای مانورهای دیوانه‌وار سازندگان برای تبدیل کردن فیلم به یک پازل می‌شود. عدم وجود اکشن‌هایی با ابعاد بزرگ در فیلم به خاطر این است که چنین صحنه‌هایی معمولا حواس تماشاگر را از اصل ماجرا، معمای محوری پرت می‌کند و به سازندگان اجازه می‌دهد تا با اکشن‌های تند و سریعشان روی حفره‌های داستانی‌شان را بپوشانند، اما «تقدیر» با روایتِ متمرکزش کاری می‌کند تا مخاطبان با ذره‌بین به جان رویدادهای فیلم بیافتند و درست مثل کاراکترها، اتفاقاتی را که تجربه می‌کنند، بررسی کنند و مو را از ماست بیرون بکشند. نتیجه فیلمی است که گرچه با بودجه و پروداکشنِ نه چندان بزرگی ساخته شده و در جمع فیلم‌های مستقل قرار می‌گیرد، اما تا دلتان بخواهد از لحاظ ایده و خلاقیت، جاه‌طلبانه است.

«تقدیر» فیلمی است که گرچه با بودجه و پروداکشنِ نه چندان بزرگی ساخته شده، اما تا دلتان بخواهد از لحاظ ایده و خلاقیت، جاه‌طلبانه است

ایتن هاوک نقش مامورِ یک سازمان فوق‌سری دولتی را برعهده دارد که اسم و رسم خاصی ندارد و با استفاده از ماشین زمانی به شکل کیفِ ویولن در زمان سفر می‌کند. او در جستجوی تروریستی معروف به «بمب‌گذار شکست‌خورده» است؛ کسی که حمله‌ی بعدی‌اش در نیویورکِ سال ۱۹۷۵ به کشته شدن هزاران نفر منجر خواهد شد. در نتیجه هاوک به این تاریخ عقب می‌رود و در ظاهر یک متصدی بار شروع به گفتگو با مردی به اسم جان (سارا اسنوک) می‌کند. به همین دلیل ما شک می‌کنیم که شاید جان همان بمب‌گذارمان است و مامور در حال سرگرم کردن او برای گرفتن مچش در زمان درست است. اما در همین حین مرد شروع به تعریف داستان زندگی‌اش که بهتان گفتم می‌کند و ما به گذشته فلش‌بک می‌زنیم و متوجه می‌شویم که او در واقع دختر یتیمی به اسم جین بوده است که در بزرگسالی وارد پروژه‌ای علمی می‌شود که توسط مرد مرموزی به اسم رابرتسون (نوآ تیلور) رهبری می‌شود. اینکه تمام این کاراکترها چگونه به هم مرتبط می‌شوند و گفتگوی متصدی بار و مشتری‌اش درباره‌ی چه چیزی است، به تدریج فاش می‌شود و امکان ندارد داستان فیلم را بیشتر از این توضیح داد و چیزی را لو نداد.

معمولا در فیلم‌هایی که به جای شخصیت‌هایشان، نان داستان پرپیچ و تابشان را می‌خورند، بازیگران چندان به چشم نمی‌آیند. چنین چیزی اما درباره‌ی «تقدیر» صدق نمی‌کند. ایتن هاوک کسی است که همیشه به خاطر هنرنمایی‌هایش در فیلم‌های مستقل و هنری شناخته می‌شود؛ به عنوان کسی که آن‌قدر در مقابل دوربین راحت است که بعضی‌وقت‌ها ممکن است جزییات و پیچیدگی بازی‌اش را نادیده بگیرید. کاریزمای خاص هاوک یکی از چیزهایی است که تاثیر مستقیمی در جذابیت این فیلم دارد. بخش قابل‌توجه‌ای از فیلم به گفتگوی طولانی و ساکنِ هاوک با مشتری‌اش در کافه‌ای که گفتم اختصاص دارد. بخشی که در جریان آن هیچ اتفاقِ علمی-تخیلی‌ای نمی‌افتد و همه‌چیز گردنِ بازیگران است تا تماشاگران را تا رسیدن به اصل ماجرا درگیر نگه دارند. همه‌چیز اما به هاوک خلاصه نمی‌شود. سارا اسنوکِ استرالیایی که همزمان نقش یک مرد و زن را بازی می‌کند، در یک کلام فوق‌العاده است. با اینکه چهره‌پردازان کار بسیار سنگینی روی او انجام داده‌اند و خیلی در تحول او نقش داشته‌اند، اما اگر بازیگر کارش را بلد نباشد و کوتاهی کند، همه‌چیز ممکن است با یک صدا و نگاه و میمیکِ خارج از شخصیت خراب شود. اما نه تنها هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افتد، بلکه اسنوک از ابتدا تا انتها شگفت‌انگیز و متقاعدکننده است. بازی او در این فیلم یکی از قوی‌ترین نقش‌هایی است که در یک فیلم ناشناخته پنهان شده است.

از فرم کارگردانی برادران اسپیرگ که به قدرت بازی‌ها افزوده هم نمی‌توان گذشت. اکثر لحظات فیلم به درستی همچون یک فیلم نوآر کارگردانی شده است. تمام کلیشه‌های نوآر به خوبی در «تقدیر» حضور دارند. از شخصیت‌های پالتویی مرموز با کلاه‌هایی که روی صورتشان سایه می‌اندازد و هویت مهم آنها را مخفی می‌کند تا کوچه‌پس‌کوچه‌های دودی و خلوت و تابلوهای نئونی چشمک‌زن و آپارتمان‌ها و شهرهایی که گویی به جز چند نفر، خالی از سکنه و متروک هستند. یکی از بهترین لحظات فیلم جایی است که دختر یتیمی که بهتان گفتم، تنهایی به حصارِ حیاط یتیم‌خانه تکه داده است و کتاب می‌خواند که ناگهان چشمش به عنکبوتی بزرگ که روی حصار می‌خزد می‌افتد. دختر از جا بلند می‌شود و از روی کنجکاوی به حرکاتِ حشره‌ی پشمالو جذب می‌شود. نزدیک شدن به عنکبوت همانا و مواجه شدن با فاصله‌ای در حصار دورِ یتیم‌خانه هم همانا. اینجاست که دخترک با دختر کوچولوی دیگری همراه با مادرش روبه‌رو می‌شود که در آنسوی خیابان در حال خریدن بستنی از دست‌فروش هستند. دوربین به صورت دخترک یتیم کات می‌زند و ما قادر به حس کردنِ غمی که این صحنه در وجودش شلعه‌ور کرده می‌شویم. او دوران کودکی معمولی نخواهد داشت. کودکی برای او نه به شیرینی و خنکی یک بستنی، بلکه به ترسناکی و سیاهی یک عنکبوت است. صحنه‌‌ی کوتاهی است، اما همین صحنه به مثال بارزی از توانایی‌های این کارگردانان تبدیل می‌شود که چگونه حتی در فیلم شدیدا دیالوگ‌محوری مثل این، از تصویر به جای کلمات برای کندو کاو در آشوب درونی کاراکترشان استفاده می‌کنند.

تقدیر از پیش نوشته شده‌ی انسان‌ها یا آزادی عمل ما در تغییر مسیر زندگی‌مان، یکی از مهم‌ترین سوالات فلسفی تاریخ بشر است که فیلسوف‌های زیادی با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند و می‌کنند. ما دوست داریم باور داشته باشیم که افسارِ تک‌تک لحظات‌مان دست خودمان است، اما چه می‌شود اگر تمام کارهایی که می‌کنیم و تمام تصمیماتی که می‌گیریم جزیی از سرنوشتی باشند که راه فراری از آن نیست؟ «تقدیر» با این سوال سروکار دارد و جواب ترسناکی هم برایش دارد. در فیلم کاراکترها در یک چرخه‌ی تکراری گرفتار شده‌اند و سرنوشتشان طوری توسط نیرویی بالاتر برنامه‌ریزی شده است که بارها اشتباه کنند و بارها در تلاش برای منحرف شدن از مسیرشان شکست بخورند. «تقدیر» دنیایی را به تصویر می‌کشد که زندگیت بدون اینکه خودت بدانی، حاصل سلسله اتفاقاتی است که با دقت کنار هم چیده شده‌اند. وقتی از این حقیقت خبر نداریم، با توهم آزادی عمل روزمان را شب می‌کنیم، اما اطلاع داشتن از آن یعنی روبه‌رو شدن با دست‌هایی که تکان‌مان می‌دهند و این به بحران وجودی ترسناکی ختم می‌شود. «تقدیر» مطمئنا فیلم انقلابی و بزرگی نیست، اما با پرداخت به این موضوع و روایت یک داستان پرپیچ و تاب و غوطه‌ورکننده، به اثری تبدیل می‌شود که نباید از دستش بدهید. فقط بزرگ‌ترین گله‌ای که به برادران اسپیرگ دارم، تلاششان برای شیرفهم کردن تماشاگران است. شاید درخواست عجیبی به نظر برسد، اما جذابیت «تقدیر» بیشتر می‌شد، اگر سازندگان معمای مرکزی‌ فیلم را مبهم‌تر روایت می‌کردند. در حال حاضر هم پس از اتمام فیلم مطمئنا مغزتان را منفجر پیدا می‌کنید، اما فیلم با وجود پتانسیلی که داشته، جای خاصی برای جستجوهای شخصی تماشاگران نمی‌گذارد. بعضی‌وقت‌ها فیلم از مسیر اصلی‌اش خارج می‌شود و معمای مرکزی‌اش را همچون یک فیلم توضیحی یوتیوبی به‌طرز بسیار آشکاری تشریح می‌کند. بنابراین به جای اینکه در پایان فیلم فقط از اتفاقی که افتاده سرنخ‌های پراکنده‌ای داشته باشید و برای تماشا و جستجوی بیشتر اشتیاق داشته باشید، به لطف توضیحات آشکار سازندگان، از حدود ۹۰ درصد از اتفاقاتی که افتاده آگاه هستید. این مسئله باعث شده تا «تقدیر» برخلاف داستان پیچیده‌ای که دارد، آن‌قدرها پیچیده به نظر نرسد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده