// سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۸

نقد سریال Game of Thrones: قسمت ششم، فصل ششم

در اپیزود جدید فصل ششم بازی تاج و تخت (Game of Thrones)، برن در آنسوی دیوار کمک پیدا می‌کند، سم با پدر عزیزتر از جانش دیدار می‌کند و مارجری برای پیاده‌روی شرمساری آماده می‌شود. همراه بررسی زومجی باشید و به بحث درباره‌ی این اپیزود بپیوندید.

game of thrones.jpgjj

«هم‌خون من» از آن دسته اپیزودهای مقدمه‌چین و دنباله‌داری است که نمی‌توان بلافاصله بررسی‌شان کرد و به‌شان نمره و امتیاز داد. بعضی اپیزودهای زمینه‌چین مثل «عهدشکن» در همین فصل هستند که میز را برای ضیافتی خوشمزه می‌چینند و تمام می‌شوند، اما بعضی اپیزودها مثل «هم‌خون من»، وقتی تمام می‌شوند، آدم را با احساس نارضایتی و تهی‌بودن روبه‌رو می‌کنند. این به خاطر این است که ما با داستانی طرف هستیم که آغاز و میانه‌اش را می‌بینیم، اما پایان‌بندی‌اش به اپیزود بعد منتقل می‌شود. از آنجایی که ما کل قوس خط‌های داستانی این اپیزود را ندیده‌ایم، نمی‌توان به سادگی آن را قضاوت کرد، اما خب، از این هم نمی‌توان گذشت که اینها اپیزودهای لازمی هستند که اگرچه در خاطره‌ی سریال باقی نمی‌مانند، اما ممکن است در نیمه‌ی دومشان به اتفاقات فوق‌العاده‌ای ختم شوند. فارغ از تمام این بحث‌های محاسباتی، «هم‌خون من» دارای چندتا ویژگی غیرمنتظره است که بحث و گفتگوهایمان را تا اپیزودهای بهتر بعدی گرم نگه می‌دارد. تازه این یکی از اپیزودهای منحصربه‌فرد «بازی تاج و تخت» است که اگر از آن سنجاب بیچاره فاکتور بگیریم، ما را بدون مرگ و کشتار سرگرم می‌کند.

اگرچه برای ما عاشقانِ خاندانِ ازهم‌پاشیده‌ی استارک، پیدا شدن یکی دیگر از اعضای گم‌شده‌ی آنها ممکن است بزرگترین اتفاق این اپیزود محسوب شود، اما به نظرم اتفاقی که در قدمگاه پادشاه افتاد، شوکه‌کننده‌تر از آب در آمد. چون بالاخره همان‌طور که در بخش پرسش و پاسخ اپیزود پنجم هم گفتم، یک‌جورهایی انتظار بازگشت عمو بنجن را داشتیم، اما به‌شخصه فکرش را هم نمی‌کردم که پیاده‌روی شرمساری مارجری که برایش پاپ‌کورن و تخمه آماده کرده بودم این‌طوری زهرمارمان شود! مسئله این است که شخصیت مارجری حداقل در سریال این فرصت را نداشته تا ویژگی‌هایش را واقعا به نمایش بگذارد و به بازیگر مهمی در حدواندازه‌ی دیگر زنانِ وستروس تبدیل شود. ما در ظاهر فقط او را به عنوان مهره‌ی تایرل‌ها برای نفوذ به قدمگاه پادشاه می‌شناسیم؛ همان دختری که برای اتصال خاندانی قدرتمند به خاندان قدرتمند دیگری با پسر جوان آنها وصلت می‌کند و بس. اما حقیقت این است که مارجری شخصیت پیچیده‌تری است و بالاخره در این اپیزود جرقه‌ی تمرکز سریال بر روی زاویه‌ی دیده‌نشده‌‌ی او زده می‌شود.

مارجری به سختی می‌تواند شخصیت موردعلاقه‌ی تماشاگران باشد، اما بعد از اتفاقاتی که در این اپیزود افتاد، به نظر می‌رسد اگر همه‌چیز طبق پیش‌بینی‌ها جلو برود، این موضوع تغییر می‌کند. مسئله این است که مارجری برخلاف نقش ظاهری‌اش، کسی نیست که به بازیچه‌ی دست خاندانش برای نزدیک شدن به بالاترین حلقه‌های قدرت وستروس تبدیل شود. حضور مارجری در سریال به‌قدری پررنگ بوده که به جنگ سرسی و او و بازشدن پای گنجشگ اعظم به قصه ختم شد اما سوال این است که آیا مارجری این فرصت را پیدا می‌کند تا به بازیگرِ فعال‌تر و تغییردهنده‌تری تبدیل شود؟ اینها را به خاطر این می‌گویم که «هم‌خون من» شاید بیشتر از هرکس دیگری روی مارجری تمرکز می‌کند. در این اپیزود دو اتفاق مهم در رابطه با مارجری می‌افتد که اولی مثبت است و دومی با توجه به ساختار این قسمت فعلا قابل‌نتیجه‌گیری نیست و باید صبر کنیم تا ببینیم به کجا ختم می‌شود.

game of thrones.jpgfsds

اتفاق مثبت اول این است که مارجری نقش فعال‌تری در قصه پیدا می‌کند. او پادشاه تامن را راضی می‌کند که: «این یارو گنجشک اعظم همچین حر‌ف‌های بدی هم نمی‌زنه. بیا قدرت‌مون رو باهاش تقسیم کنیم.» تامن هم که گول حس پدرانه‌ی گنجشک اعظم را خورده بود و فقط به دنبال کسی می‌گشت تا آن حس را تایید کند، قبول می‌کند تا از جنگ جلوگیری شود. نکته‌ی دوم که هم‌اکنون منفی است، اما در آینده می‌تواند تغییر کند، این سوال است که مارجری دقیقا کی به حرف‌های گنجشک اعظم ایمان آورد؟ چون شاید شما هم مثل من گفتگوی مارجری و تامن را متقاعدکننده پیدا نکرده باشید. آخرین باری که ما مارجری را دیدیم، او بعد از شنیدن داستان و پند و اندرزهای گنجشک اعظم، اجازه پیدا می‌کند تا برادرش را ببیند. آنجا متوجه می‌شویم که این نصیحت‌ها هیچ تاثیری نداشته و او تلاش می‌کند تا لوراس را مجبور به طاقت آوردن و مبارزه کند. در این لحظات است که او متوجه می‌شود، لوراس زیر شکنجه‌های یاران مذهب شکسته و حاضر است برای رهایی هر کاری بکند. چیزی که بدجوری مارجری را کفری و ناراحت می‌کند. سپس در این اپیزود ما به جایی کات می‌زنیم که مارجری کاملا به دوستدار و هوادارِ فلسفه‌ی گنجشک اعظم تبدیل شده است. در این بین هیچ اتفاقی نیافتاده که من را حتی کمی در رابطه با تغییر مارجری متقاعد کند. چیزی که مارجری در رابطه با کمک به فقیر بیچاره‌ها برای خوب ظاهر شدن می‌گوید، با عقل جور در می‌آید، اما اینکه او کاملا جبهه‌اش را عوض کرده باشد کمی بودار به نظر می‌رسد. مارجری همان کسی است که همیشه با استراتژی و هوش حرکت کرده است. به ازدواجش با رنلی نگاه کنید. بنابراین من دلایل کافی برای اینکه هم‌پیمانی او را با گنجشک اعظم باور کنم، ندارم. خب، اگر این هم‌پیمانی واقعا حقیقت داشته باشد، با نقطه‌ی ضعف بزرگی از سوی سریال طرف هستیم، اما شاید شک و تردیدی که در این زمینه داریم نشانه‌ای از این باشد که مارجری برای گنجشک اعظم برنامه‌ی بلندمدتی دارد و دارد فیلم بازی می‌کند.

جنگ قدرت یاران مذهب و لنیسترها در مقایسه با اتفاقات بزرگ‌تر دیگر نقاط دنیا و شخصیت‌ها در رده‌ی پایین‌تری قرار می‌گیرد

فارق از این موضوع اما خط داستانی قدمگاه پادشاه در حال حاضر یکی از بی‌هیجان‌ترین‌های سریال است. مشکل همان چیزی است که چند هفته پیش گفتم: جنگ قدرت یاران مذهب و لنیسترها در مقایسه با اتفاقات بزرگ‌تر دیگر نقاط دنیا و شخصیت‌ها در رده‌ی پایین‌تری قرار می‌گیرد و مشکل دوم این است که ما کسی را برای طرفداری نداریم. در کتاب ما اتفاقات قدمگاه پادشاه را فقط و فقط از زاویه‌ی دید سرسی می‌بینیم. این فرصت فوق‌العاده‌ای برای بررسی و کندوکاوی در ذهن و افکار آشفته، پیچیده و جذاب این زن است. اما در سریال خط داستانی قدمگاه پادشاه از یک «مطالعه‌ی شخصیتی» به نبردی بین دو گروه برای پازپس‌گیری قدرت تبدیل شده است. بنابراین به‌شخصه نمی‌دانم باید طرفدار کدامیک باشم. گنجشک اعظم شاید درباره‌ی فروتن‌ بودن راست بگوید، اما او همزمان یک افراطی مذهبی نیز هست که حداقل تا اینجا کاری برای مردمی که مدام از آنها دم می‌زند نکرده است؛ چیزی که تصمیم مارجری را بیش از پیش احمقانه و فکرنشده جلوه می‌دهد. از سویی دیگر به سختی می‌توان برای پیروزی لنیسترها هم خوشحال شد. چون انگیزه‌های آنها به جای آینده‌ی بهتر وستروس و آرامش در قدمگاه پادشاه، درباره‌ی انتقام و رو کم کردن حریف است. چیزی که من را بیشتر برای قدمگاه پادشاه نگران می‌کند، این است که ما در آیند‌ه‌ی نزدیک حتما باید انتظار یک محاکمه به‌وسیله‌ی مبارزه را داشته باشیم. سوال این است که در این مبارزه ما باید از چه کسی طرفداری کنیم؟ اگر تئوری‌ها درست از آب درآید و سندور کلیگین به عنوان مبارزِ کلیسا برگردد، آیا ما باید برای موفقیت او دعا کنیم؟ چون در حال حاضر من نمی‌دانم چه کسی از بین لنیسترها و گنجشک اعظم باید برنده‌ی این درگیری شود. این موضوع می‌تواند هیجان و جذابیت این نبرد احتمالی را تحت تاثیر منفی‌اش قرار دهد.

game of thrones.jpggg

بازگشت کوتاه سم به محل تولدش در هورن‌هیل حامل یک نکته‌ی شخصیتی برای پیشرفت کاراکترش و یک نکته‌ برای جهان‌سازی این روزهای وستروس است. سم بعد از اینکه به‌طرز ظالمانه‌ای مورد اهانت پدرش که نسخه‌ی دیگری از تاوین لنیستر است قرار می‌گیرد و همچنین بخاطر تمایلش برای محافظت از گیلی تصمیم می‌گیرد تا آنها را با خودش ببرد و سر راه شمشیر والریایی خاندانش را هم کش برود. این لحظه‌ی خوبی را برای کاراکترش رقم می‌زند. به‌شخصه وقتی گیلی و سم کوچولو برای چند ثانیه تنها شدند، ناگهان بدجوری نگران سرنوشتشان شدم. انگار کارگردان هم می‌خواست این موضوع را القا کند که اگر سم آنها را ترک می‌کرد، مرگ روی شاخشان بود. اما خط داستانی هورن‌هیل نقش نیم‌نگاهی به درون قلعه‌ها و شهرهای جنوبی وستروس را هم بازی می‌کند. مکان‌هایی که دور از درگیری‌های مختلف سرزمین بوده‌اند و هنوز حس‌و‌حال آرام و بی‌غم گذشته را دارند. هورن‌هیلی‌ها نه برای خاندان دیگری می‌جنگند و نه آماده‌ی رسیدن زمستان هستند. حتی برگ‌های سبز درختان نیز هنوز چیزی از زرد و قرمز شدن نشان نداده‌اند. در حالی که مردم دربه‌در دنبال درمان گری‌اسکیل و  دستکاری گذشته‌های دور هستند، ارباب و پسرش به شکار می‌روند. انگار هورن‌هیل در همان فصل اول سریال باقی مانده است. می‌توان تصور کرد هورن‌هیل فقط نمونه‌ای از دنیای بسیاری از مردمان و لردهای بیرون است که فکر می‌کنند هنوز چیزی تغییر نکرده و در خواب تابستانی‌شان به سر می‌برند. اما حضور سم و گیلی این ریتم پیوسته را می‌شکند. گیلی یک وحشی از شمال دیوار است. سم او را از دست یک وایت‌واکر نجات داده است و آنها قرار است در جبهه‌ی مشترکی علیه نیرویی بزرگ‌تر مبارزه کنند. ما در هورن‌هیل نمی‌مانیم تا واکنش پدرش و بقیه را به این حرف‌ها ببینیم، اما از سر همان میز شام مشخص بود که کسی به آنها توجه نمی‌کند. نشانه‌ی دیگری از این حقیقت که قهرمانان‌مان برای فهماندنِ جنگ اصلی به مردم چالش خیلی خیلی بزرگی در پیش دارند. شاید هم آنها تا وایت‌واکرها را پشت دروازه‌هایشان نبینند راضی نشوند.

بعد از دو فصل آزگار صبر و مقدمه‌چینی، به نظر می‌رسد خط داستانی آریا دارد به نقطه‌ی اوجش می‌رسد

بعد از دو فصل آزگار صبر و مقدمه‌چینی، به نظر می‌رسد خط داستانی آریا دارد به نقطه‌ی اوجش می‌رسد. چیزی که جیگن هگار از آریا می‌خواهد، این است که انگیزه‌ای که او را به اینجا کشیده و تمام احساساتی که در قالب آریا استارک داشته و بازگشت به وستروس را فراموش کند. همان‌طور که در نقد هفته‌ی گذشته هم گفتم، امتحانی که جیگن هگار برای سنجنش توانایی آریا برای تبدیل شدن به «هیچکس» انتخاب کرده، بهتر از این نمی‌شود. نمایشی که آریا در اپیزود قبل تماشا کرد، در آن واحد، هم او را از بازیگران تئاتر عصبانی می‌کرد و هم به او یادآور می‌شد که انگیزه‌ی ابتدایی‌اش برای پیوستن به آدمکش‌های خدای چندچهره چه بوده است. در این اپیزود او با انتخاب بسیار شاعرانه و زیبایی روبه‌رو می‌شود؛ آریا آماده‌ی کشتنِ بازیگر نقش سرسی است، اما در جریان نمایش عروسی بنفش اتفاقی ‌می‌افتد. در لحظه‌ای که بازیگر سرسی قسم می‌خورد که قاتل جافری را خواهد کشت، آریا به یاد می‌آورد که او و بزرگترین دشمنش، سرسی یک نکته‌ی مشترک دارند: آنها کسانی نیستند که وقتی چیزی ازشان گرفته شد، بی‌خیال شوند و دست روی دست بگذارند، بلکه برای انتقام هر کاری می‌کنند. خطی که سریال بین آریا و سرسی می‌کشد را فوق‌العاده دوست دارم. حالا برخلاف چیزی که فکر می‌کردیم، تلاش آریا برای تبدیل شدن به هیچکس، نه تنها از جنبش و حرکت و آتشِ او برای انتقام‌گیری نکاسته است، بلکه باعث شده تا بفهمد برای رسیدن به هدف همیشگی‌اش باید هر کاری که لازم است را انجام دهد. شاید این موضوع در ادامه تغییر کند، اما در حال حاضر دختر ند استارک با نیدل و عزمی راسخ‌تر از همیشه برای خون‌خواهی در راه است. این وسط، اگرچه دیدن نحوه‌ی رها کردن ماموریت، نجات جان بانو کرین و بیرون کشیدن نیدل از زیر سنگ‌ها لذت‌بخش است، اما این خط داستانی بیشترین ضربه را از همان چیزی می‌خورد که در ابتدای نقد گفتم: نیمه‌تمام ماندن. حالا ما فقط باید منتظر رویارویی آریا و ویف باشیم تا این خط داستانی را به سرانجام برساند.

game of thrones

خط داستانی برن هم مثل دیگر داستان‌های «‌هم‌خون من» نیمه‌تمام باقی می‌ماند، اما حداقل طوری طراحی شده است که کمبود نتیجه‌گیری را با چیزهای دیگری مثل رونمایی از یک کاراکتر مهم برای کتاب‌خوان‌ها و ایجاد یک‌عالمه سرنخ برای مشغول کردن طرفداران برای نظریه‌پردازی و خیال‌پردازی جایگزین کند. از لحظه‌ای که سروکله‌ی آن سوارکار پیدا شد، من در صورتش به دنبال شباهتی با بنجن استارک می‌گشتم. رونمایی از بنجن اگرچه به خاطر تئوری‌های قوی طرفداران و این حقیقت که نسخه‌ی کودکی او را در یکی از فلش‌بک‌های برن در این فصل دیدیم، اتفاق چندان غیرمنتظره‌ای نبود، اما کماکان ما داریم از پیدا شدن کاراکتری حرف می‌زنیم که چهار-پنج سال غیبش زده بود. با این حال، اگرچه دیدن نسخه‌ی نیمه‌وایت‌واکری بنجن که از آتش گردانِ قلیان (!) سلاحی برای مبارزه با زامبی‌ها درست کرده، خفن است، اما رونمایی شگفت‌انگیزتر داستان برن، این است که سریال در راستای ماجرای هودور در اپیزود قبل، در این اپیزود او را به عنوان قلب وستروس و نگهدارنده‌ی خاطرات گذشته و آینده‌ی دنیا معرفی می‌کند. مونتاژ صدم‌ثانیه‌ای و سریعی که تاریخ رویدادهای وستروس از جمله روزهای آخر فرمانروایی اریس تارگرین را به تصویر می‌کشد، نشان می‌دهد که داستان برن از این به بعد درباره‌ی چه خواهد بود. در حالی که سم برای فهماندن حقیقت دنیا به پدرش مشکل دارد، برن تنها کاراکتری است که در لحظه به تاریخ وستروس و رابطه‌ی انسان‌ها با همدیگر دسترسی دارد. مطمئنا این قدرت مثل اتفاقی که برای هودور افتاد، بدون خسارت جانبی نخواهد بود، اما برن تنها ابزاری است که وستروس برای متحد شدن به آن نیاز دارد.

بزرگترین نقطه‌ی ضعف «هم‌خون من» اما داستان دنریس بود که حتی اسمش را هم نمی‌توان داستان گذاشت. اول از همه، بخشی از آن خیلی به سخنرانی یورون گریجوی از اپیزود قبل نزدیک بود. داریو جان برای عبور از دریای باریک چندتا کشتی لازم داریم؟ هزارتا. یورون در حال ساختن چندتا کشتی است؟ هزارتا. اگرچه ساختن هزارتا کشتی در یک دنیای قرون وسطایی خیلی خیلی زمان می‌برد، اما باید دید وقتی دنی برای حمله صبرش را از دست داده، کشتی‌های یورون سر موقع آماده می‌شوند یا تا فصل بعد خبری از او نخواهد شد. کلا این هفته سریال فقط می‌خواست به این نکته اشاره کند که چرا دنی سوار بر اژدها هفته‌ی بعد زودتر از بقیه به میرین برخواهد گشت و همچنین می‌خواستِ این اپیزود نه چندان طوفانی را با نمایی نزدیک از محتویاتِ حلقِ یک اژدها به پایان برساند! باشد، حالا که این‌طور شد برای اپیزود هفته‌ی بعد برمی‌گردیم!

تهیه شده در زومجی


تهیه شده در زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده