// یکشنبه, ۱۵ فروردین ۱۳۹۵ ساعت ۱۸:۰۰

بررسی فصل چهارم سریال House of Cards - خانه‌ پوشالی

فصل چهارم سریال سیاسی «خانه‌ی پوشالی» بازگشت این سریال به روزهایش اوجش است. زومجی در این مطلب به بررسی کلی این فصل می‌پردازد.

بررسی فصل چهارم House of Cards

من اهل تماشای یکدفعه‌ی یک فصل از یک سریال نیستم و ترجیح می‌دهم حداقل دو-سه روز بین هر اپیزود فاصله بیندازم، اما این سنت با فصل چهارم «خانه‌ی پوشالی» شکست. نه اینکه به خاطر نوشتن هرچه زودتر بررسی این فصل مجبور بودم، بلکه این کیفیت بالای سریال بود که مجبورم کرد تمام برنامه‌های روزانه‌ام را به خاطر سر درآوردن از تدابیر و توطئه‌های فرانک و کلر آندروود به‌هم بریزم. اگرچه فصل سوم «خانه‌ی پوشالی» با بد بودن خیلی فاصله داشت، اما در اینکه این فصل در مقایسه با فصل اول و دوم حال‌و‌هوای بیگانه‌تری داشت هیچ شکی نیست. فصل چهارم اما شاید بعد از فصل اول بهترین روزهای «خانه‌ی پوشالی» را رقم می‌زند و این سریال را در اوج پتانسیلش چه از لحاظ هیجان‌‌آوری و تنش‌آفرینی و چه از لحاظ بررسی مسائل سیاسی روز و داستان‌گویی به تصویر می‌کشد. یا به عبارتی دیگر فصل چهارم «خانه‌ی پوشالی» چه در محتوا و چه در ساختار واقعا شگفت‌زده‌ام کرد و بعد از مدتی که سریال جایگاه خود را از دست داده بود دوباره نشان داد با چه سریال تاثیرگذار و خارق‌العاده‌ای طرف هستیم.

بگذارید از تحسین ساختار این فصل شروع کنم. کاری که سازندگان در این فصل کرده‌اند در میان سریال‌های بزرگ شبکه‌های غول‌پیکر تلویزیون دنیا کار منحصربه‌فردی است. چه کاری؟ خب، در حرفه‌ی سریال‌سازی دو فرمتِ خیلی معمول و مشهور وجود دارد. بعضی سریال‌ها بیشتر شخصیت‌محور هستند و در طول چندین اپیزود برای اتفاقات هیجان‌آور و بمب‌هایشان زمینه‌چینی می‌کنند. مثل «برکینگ بد» و «سوپرانوها». اما سریال‌های دیگری مثل «فرار از زندان» و «لاست» و همین «خانه‌ی پوشالی» هستند که حادثه‌محور هستند. در این سریال‌ها علاوه‌بر اینکه به سوی رویداد بزرگی حرکت می‌کنیم، در هر اپیزود هم با هزارجور پیرنگ‌های فرعی روبه‌رو می‌شویم که تپش قلب سریال را همواره در حال تند تند زدن نگه می‌دارند.

خب، می‌خواهم بگویم فصل چهارم «خانه‌ی پوشالی» در اجرای این فرمت واقعا غوغا کرد. خوبی این فرمت داستان‌گویی این است که حتی در بی‌اتفاق‌ترین اپیزودهای سریال نیز کاراکترها درحال سروکله‌زدن با چندین درگیری ذهنی و فیزیکی مختلف هستند. اکثر سریال‌های شبکه‌های سطح پایین امریکا برای جذب عموم مردم حادثه‌محور هستند و ریتم تند و سریعی دارند، اما اکثرشان بی‌صدا می‌آیند و می‌روند. نکته و حقه‌ی کار این است که بتوان در میان حادثه‌هایی که بی‌وقفه در جریان هستند از شخصیت‌ها غافل نشویم. فصل چهارم «خانه‌ی پوشالی» در انجام این کار بی‌نقص است. از یک طرف درگیری فرانک با دشمنان گوناگونش را داریم و از یک طرف داستان شخصی او و نزدیکانش را هم دنبال می‌کنیم و این دو عنصر چنان درهم‌ گره خورده‌اند که باعث شده ریتم سریع سریال تنها به اکشن‌های کاراکترهای بی‌نام‌ونشانش خلاصه نشود، بلکه برآمده از کاراکترهایی باشد که آنها را خوب می‌شناسیم و بی‌وقفه درحال موردبررسی قرار گرفتن هستند. این همان نکته‌ی لذت‌بخشی است که باعث می‌شود فصل چهارم «خانه‌ی پوشالی» در آن واحد برای هر دوی جماعت تماشاگرِ سختگیر/ساده‌گیر و منتقد/معمولی هیجان‌انگیز باقی بماند.

1200-(1)

فصل چهارم اما از ابتدا همین‌قدر فوق‌العاده نبود و در واقع مدتی طول کشید تا سریال به اوج پتانسیل‌هایش رسید. به این دلیل که نیمه‌ی‌ اول فصل همان حال‌و‌هوای فصل سوم را داشت و انگار می‌خواست داستان ناتمام فصل قبل را به یک جایی برساند. تا قبل از ماجرای ترورِ ناموفقِ فرانک، جنگ اصلی بین فرانک و کلر جریان داشت. با اینکه هر دو می‌دانستند برای موفقیت به همدیگر احتیاج دارند، اما برای جلوگیری از پیشرفت جداگانه‌ی دیگری از هیچ‌کاری کوتاه نمی‌آمدند.  مثلا ماجرای لو رفتنِ عکس پدر فرانک با سردسته‌ی آن گروه نژادپرست را داشتیم که به دست کلر صحنه‌سازی شده بود. این یکی از مثال‌های بارز همان چیزی است که چند خط بالاتر توضیح دادم. از یک طرف لو رفتن این عکس باعث می‌شود تا فرانک در موقعیت فشرده‌ای گرفتار شده و مجبور شود در حالی که رقبایش از این فرصت سوءاستفاده می‌کنند، قضیه را یک‌جورهایی ماست‌مالی کند و از سویی دیگر همین عکس دری را به درون خصوصیات شخصیتی فرانک باز می‌کند.

فصل چهارم «خانه‌ی پوشالی» در آن واحد برای هر دوی جماعت تماشاگرِ سختگیر/ساده‌گیر و منتقد/معمولی هیجان‌انگیز باقی می‌ماند

در گفتگویی که او و کلر دارند، او برخلاف چیزی که به مردم گفته، اعتراف می‌کند که به پدرش به خاطر جنگیدن با چنگ و دندان برای بقا افتخار می‌کند و این به ریشه‌ی علاقه‌ی دیوانه‌وار فرانک برای باقی‌ماندن در صدر قدرت اشاره می‌کند. به این ترتیب، نویسندگان علاوه‌بر طراحی یک سد راه برای فرانک، او را هم پردازش می‌کنند و برای پایان‌بندی فصل زمینه‌چینی می‌کنند؛ فرانک برای بقا دست به هرکاری خواهد زد. اما بعد از زخمی‌شدن فرانک است که بالاخره وارد نیمه‌ی قوی‌تر این فصل می‌شویم. فرانک بعد از یک سری توهماتِ آزاردهنده متوجه می‌شود که توانایی‌های کلر را دست‌کم گرفته است و آنها  پس از مدتی جدایی‌، قدرتمندتر و محکم‌تر از همیشه به کنار هم برمی‌گردند.

بعد از نابودی شانس پیروزی هدر دانبار، سریال جای خالی کلر به عنوان دشمن مستقیمِ فرانک را با معرفی خانواده‌ی کانوی پر می‌کند. رقیبی که از لحاظ ویژگی‌هایی که دارد درست در تضاد با آندروودها می‌ایستد. آنها برخلافِ تیم میانسالِ آندروود، یک خانواد‌ه‌ی جوان و شیک هستند و از ابزارهای مدرن‌تری برای جلب نظر مردم استفاده می‌کردند. از به اشتراک گذاشتن ویدیوهای شخصی‌شان گرفته تا سوءاستفاده از موتورهای جستجوگر و پخش ویدیوهایشان از طریق وب‌کم. این ابزارهای ناشناخته‌ی تبلیغاتی برای فرانک و جلوه‌ی خانواده‌ی کاملی که آنها از خود ارائه می‌کردند باعث شد تا فرانک ضربه‌ی اول را دریافت کند، اما پس از مدتی فرانک با فهمیدن چم‌و‌خم کانوی توانست در مقابل او ایستادگی کند و این‌طوری جنگ بی‌رحمانه و غیرانسانی آنها برای بازی با افکار عمومی، دروغ‌گویی به مردم و دست زدن به هرکاری برای جلب‌توجه ما را در هر اپیزود با حقه‌ها و ضد-حقه‌های زیادی روبه‌رو می‌کرد.

1

شاید برخی از بهترین لحظات فصل چهارم گفتگو‌های تنهایی فرانک و کانوی بود که هروقت از راه می‌رسیدند می‌دانستیم باید منتظر سیلی از نیش‌و‌کنایه‌های هیجان‌انگیز و تخریب‌های شخصیتی دیدنی باشیم و مهم‌ترین دلیلش هم به خاطر این بود که شاید در ظاهر کانوی بی‌تجربه به نظر می‌رسید و در مقابل خون‌آشامی مثل فرانک چیزی برای مبارزه نداشت، اما در واقع همان‌طور که فرانک در نگاه اول او را دست‌کم گرفته بود و بعد به اشتباهش اعتراف کرد، ما نیز اگرچه می‌دانستیم فرانک امکان ندارد به این سادگی‌ها به این بچه ببازد، اما با این حال او همیشه چیزی برای در هم فرو کردن ابروهای فرانک از آستینش بیرون می‌کشید و فرانک نیز با یک ضدحمله یا مثل ماجرای نویسنده‌ی کتابش، تام یتس آنها را یا به نفع خودش تغییر می‌داد یا قبل از باقی گذاشتنِ زخم‌های غیرقابل‌جبران رد می‌کرد.

باز دوباره می‌توانید پیچیدگی داستان‌سرایی سریال را در تاثیر طولانی‌مدت پیرنگ‌های فرعی‌ آن ببینید. درگیری‌هایی که برای فرانک ایجاد می‌شوند در یک اپیزود حل و فراموش نمی‌شوند، بلکه در خط اصلی داستان تاثیرگذار هستند. مثلا ضد-حمله‌ی فرانک و کلر در مقابل استفاده‌ی کانوی‌ها از خانواده‌ی حسودی‌برانگیزشان، این است که مردم را متقاعد می‌کنند که نزدیکی‌‌شان فراتر از یک ازدواج معمولی است. که آنها به نقطه‌ای از تکامل عاشقانه و همکاری رسیده‌اند که مایه‌ی آرزوی مردم قرار می‌گیرند و همین باعث می‌شود تا همه‌چیز به انتخاب کلر به عنوان نامزدِ معاون رییس‌جمهور ختم شود.

یا مثلا ببینید سوءقصد لوکاس به جان فرانک اگرچه از سویی باعث شد او و کلر اختلافاتشان را کنار بگذارند، اما از سویی دیگر این اتفاق تام همراشمیت را سر عقل آورد که شاید لوکاس واقعا به چیزهایی که درباره‌ی مرگ زویی بارنز بدست فرانک آندروود می‌دانسته باور داشته که حاضر شده خودش را در این راه به کشتن بدهد. پس، او تحقیقات خودش را شروع می‌کند و به این ترتیب تمام کارهای ترسناکِ فرانک برای رسیدن به قدرت که در فصل سوم فراموش‌شده بود در قالب یکی از قوی‌ترین دشمنانش در فصل چهارم برمی‌گردند. کاری که نویسندگان در زمینه‌ی باز کردن دوباره‌ی پرونده‌ی قتل‌ها و کثافت‌کاری‌های فرانک می‌کنند، یکی از زیباترین داستان‌گویی‌های کاملی را که در تلویزیون دیده بودم، رقم زد؛ چیزی که هنوز به پایان نرسیده و در فصل پنجم هم ادامه خواهد داشت.

1200

از طرفی دیگر در اپیزودهای پایانی فصل خبر گروگانگیری خانواده‌ی میلر بدست اعضای گروه «آیکو» (معادل داعش در دنیای سریال) برای آزادسازی یوسف الاحمدی، یکی از اعضای بالارتبه‌شان از زندان به تیتر اول اخبار تبدیل می‌شود. در ابتدا فرانک و کانوی سعی می‌کنند از این فرصت برای جلب‌توجه استفاده کنند. کانوی با استفاده از زبان خوش و ابراز ناراحتی از جنگ و کسانی که کشته است، از در دوستی و همدردی وارد مذاکره می‌شود. فرانک به او اجازه می‌دهد و در یکی از آن مکالمه‌های خصوصیش به ما توضیح می‌دهد که اگر اتفاقی بیفتد، همه‌چیز سر کانوی خراب می‌شود. این فقط یکی از صدها موقعیتی است که سیاست‌مداران ما نه برای مردم و انجام شغلشان، بلکه در پشت پرده برای منافع خودشان از جان و مال و زندگی بقیه مایه می‌گذارند و جلوی مردم غم‌خوار و نگران ظاهر می‌شود.

در حرکتی جنون‌آمیز فرانک و کلر تصمیم می‌گیرند تا از آخرین گزینه‌‌شان که کثیف‌ترین و وحشتناک‌ترین‌شان نیز است برای بقا استفاده کنند: جنگ!

به محض اینکه روش کانوی به نتیجه نمی‌رسد، فرانک از راه منحصربه‌فرد خودش وارد مذاکره می‌شود و با نیزه به دل دشمن می‌زند. از آن طرف نیز کلر مخ یوسف را به کار می‌گیرد تا با آزادسازی گروگان‌ها نتیجه‌ی انتخابات را از چند هفته قبل‌تر به نفع خودشان تضمین کند. اما در اپیزود نهایی سریال ناگهان همه‌چیز روی سر آندروودها خراب می‌شود. از یک طرف در یک غافلگیری دقیقه‌ی نودی یوسف تصمیم می‌گیرد زیر قراری که با کلر گذاشته بود بزند و به دوستانش بگوید که فیلم را منتشر کنند و به این ترتیب ریسکِ آندروودها با سرعت ۲۰۰ کیلومتر در ساعت به بن‌بست می‌خورد و از طرفی دیگر مقاله‌ی تام همراشمیت روی سایت می‌رود.

در چنین وضعیتی پیروزی سه‌سوته‌ی کانوی در انتخابات و سقوط دوران فرمانروایی آندروود تضمین شده است، اما در حرکتی جنون‌آمیز فرانک و کلر تصمیم می‌گیرند تا از آخرین گزینه‌‌شان که کثیف‌ترین و وحشتناک‌ترین‌شان نیز است برای بقا استفاده کنند: جنگ! بعد از فصل دوم، سریال خیلی از حرکت‌های ترسناکِ فرانک برای بالا رفتن از نردبان موفقیت دور شده بود، اما در لحظات پایانی فصل چهارم سازندگان به‌طرز بی‌نظیری جبران مافات می‌کنند. حالا برای بقای آندروودها نه یکی-دو نفر، بلکه قرار است جان انسان‌های بی‌شماری به خطر بیفتد و این‌گونه خودمان را در برابر اوج دیوانگی این زوج پیدا می‌کنیم. در حالی که فرانک دارد خودش را برای قبول شکست آمده می‌کند، کلر باز دوباره به‌طرز لیدی مکبث‌واری خود و فرانک را برای به آتش کشیدن زمین متقاعد می‌کند: «ما برای بدست آوردن علاقه‌‌ی مردم تلاش کردیم و نتیجه نداد، پس الان وقتشه که مجبورشون کنیم تا ازمون بترسن».

بررسی فصل چهارم House of Cards

آندروودها پس از مد‌ت‌ها در جلال و جبروتِ منجمدکننده‌شان ظاهر می‌شوند. فرانک اجازه می‌دهد تا ویدیوی اعدامِ پدر خانواده‌ی میلر به صورت زنده پخش شود و خودش و کارمندانش به تماشای بریده شدن گلوی میلر می‌نشینند. در حالی که بقیه از این صحنه روی برمی‌گردانند، آندروودها اصلا ناراحت به نظر نمی‌رسند. فرانک در آخرین دیوار چهارمی که در این فصل می‌شکند، می‌گوید: «ما تسلیم وحشت نمی‌شیم. ما وحشت رو ایجاد می‌کنیم». جمله‌ای با درجه‌ی میخکوب‌کنندگی «من خودِ خطرم» والتر وایت در «برکینگ بد» که به سرعت در صدر جدول خفن‌ترین دیالوگ‌های سریال قرار می‌گیرد. اگر این جمله برای ترکاندنِ مغز ما کافی نیست، کلر را می‌بینیم که برای اولین بار به ارتباط فرانک با ما واکنش نشان می‌دهد و چشمانش را به سوی ما برمی‌گرداند. راستش را بخواهید وقتی کلر به درون دوربین نگاه کرد، خودم را جای قربانی‌های فیلم‌های اسلشر گذاشتم؛ کسانی که از ترسِ مرگ در تاریکی مخفی‌ می‌شوند و از شدت تنش درحال زهره ترک‌شدن هستند که ناگهان قاتل صدای نفس‌نفس‌زدنشان را می‌شنود و به سمت آنها برمی‌گردد. نگاه کلر حاوی چنین حسی بود. به همین دلیل واقعا بعد از مدت‌ها وحشتی که از این زوج ساطع می‌شود را در نگاه خیره‌شان تشخیص دادم. اولین واکنشم به حرکت کلر این بود که: «یا خدا اینم می‌تونه ما رو ببینه. کاسه و کوزه‌هاتون رو جمع کنید. باید هرچه زودتر گم و گور بشیم».

حالا سوالی که مطرح می‌شود، این است که آیا در فصل پنجم دیوارهای چهارم به دست کلر هم شکسته می‌شوند؟ از آنجایی که کلر در این فصل چه از لحاظ جایگاه و چه از لحاظ هوش، قدرت و سیاست‌بازی در حد فرانک بالا کشیده شد، این انتظار دور از ذهن نیست که نویسندگان آنها را در این زمینه هم به برابری برسانند. اینکه آندروودها چگونه قدرت را در دست خودشان نگه می‌دارند فعلا بی‌پاسخ است، اما با توجه به چیزی که از شخصیت و سابقه‌ی بی‌پروایشان می‌دانیم آنها تا زمانی که جنگ ادامه دارد یا محبوبیتشان به حالت قبلی برنگشته می‌توانند انتخابات را عقب بیندازند.

اگرچه این فصل نیز مثل سال پیش با در کف گذاشتن طرفداران به پایان رسید، اما سازندگان موفق شدند در طول این ۱۳ اپیزود به‌طرز فوق‌العاده‌ای عطش طرفداران را برطرف کنند تا در نهایت با شکم سیر به انتظار طوفانِ آتش و خون آندروودها بنشینیم. فرانک و کلر شاید مثل رقیب انتخاباتی اصلی‌شان درباره‌ی همه‌چیز دروغ می‌گفتند و جلوی مردم فیلم بازی می‌کردند، اما آنها در مورد یک چیز حقیقت محض را گفتند. چیزی که خیلی از مردم اگر از معنای واقعی آن خبر داشتند، دعا می‌کردند که کاش حقیقت نداشت. فرانک و کلر شاید یک زن و شوهر واقعی و معمولی نباشند و یک نمونه‌اش را هم در رابطه با رابطه‌ی کلر و تام در این فصل دیدیم، اما رابطه‌ و درک متقابلشان از هدفی که دارند چیزی فراتر از ماست. این به معنای درجه‌ی کامل‌تری از زندگی زناشویی نیست، بلکه به معنای درک و هدف و بینش یکسانی است که آنها را به قدرت تخریبگر و سیاه‌تری در سیاست و باقی‌ماندن در قله‌ی هرم قدرت تبدیل کرده است. در حالی که به نظر می‌رسد سریال به سوی سرانجام خیز برداشته، معمای بعدی این است که این دو تا کجا پیش می‌روند؟ شاید جوابمان را همین الان گرفته باشیم: تا بی‌نهایت!

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده