// دوشنبه, ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۰۲

چرا بعد از «جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد» به طرفداران کهکشان خیلی دور پیوستم؟

در این یادداشت از نگاه یک تازه‌وارد نقاط قوت و ضعف «جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد» را بررسی می‌کنم و از این می‌گویم که چرا اپیزود هفتم من را به جمع طرفداران نسل جدید این مجموعه اضافه کرد. همراه زومجی باشید.

پوسترهای جدید IMAX فیلم Star Wars The Force Awakens

من یکی از معدود کسانی بودم که دیر به قافله‌ی طرفدارانِ ماجراجویی‌های مردمان زمان‌های قدیم در کهکشان‌های خیلی خیلی دور پیوستم. همیشه از دور به عشق و علاقه‌ی بی‌انتهای دوستدارانِ سینه‌چاکِ «جنگ ستارگان» غبطه می‌خوردم، اما هرگز رغبت نمی‌کردم تا واقعا بنشینم، فیلم‌ها را ببینم و به یکی از آنها تبدیل شوم. آخه می‌دانید، حتما قبول دارید که سه‌گانه‌ی اصلی «جنگ ستارگان» از دور برای کسی که قرار است آنها را بیش از بیست سال بعد از اکرانشان ببیند و در دورانی که چشم و ذهنمان به سرگرمی‌های عامه‌‌پسند مدرن و بلاک‌باسترهای پیچیده و خوش‌رنگ‌و‌لعاب عادت کرده، چندان جذاب به نظر نمی‌رسد. اما امواجِ خروشانِ هایپ قدرتمند منتهی به اکران «نیرو برمی‌خیزد» من را هم از جزیره‌ی کوچکی که در آن دورافتاده بودم جدا کرد و در خودش غرق کرد و تمام اینها از صدقه سری کیفیت «نیرو برمی‌خیزد» است که موفق شد برخی از افسوس‌هایی که از سه‌گانه‌ی اصلی داشتم را برطرف کند و جلوه‌‌ی صیقل‌خورده‌تر و تکامل‌یافته‌تری از آن فیلم‌ها را ارائه دهد.

اصولا فیلم‌های اصلی «جنگ ستارگان» شاید کماکان به خاطر پیچش هیجان‌انگیزی که در افسانه‌های کهن شوالیه/امپراتوری ایجاد کرده‌اند و روایت دوباره‌ی آنها در میان ستارگان، جنگ فضاپیماها و هم‌صحبتی نژادهای ماورایی قابل‌تحسین باشد، اما سه‌گانه‌ی اصلی مشکلات بزرگی در بازیگری دارد، در شخصیت‌پردازی می‌لنگد و جلوه‌های کامپیوتری و اکشن‌های عظیم فیلم‌ها هم اگرچه برای زمان خودشان انقلابی بودند، اما برای کسی که این روزها سراغ آنها می‌رود چندان راضی‌کننده نیستند. به همین دلیل بدجوری منتظر «نیرو برمی‌خیزد» بودم تا ببینم اپیزود هفتم از قدرت تکنیکی سینمای امروز به چه اندازه برای نشان دادن اتمسفر و قابلیت‌های هیجان‌انگیز دنیای «جنگ ستارگان» بهره می‌برد و حضور بازیگران پرقدرت و بااستعداد ما را با چه قهرمانان جدیدی روبه‌رو می‌کنند.

starwarsforceawakensheroesportraitvanityfair_large

این در حالی است که یکی از عناصر پرتکراری که به عنوان نکته‌ی ناامیدکننده در نقدهای «نیرو برمی‌خیزد» مدام نوشته می‌شود، این است که جی‌.‌جی آبرامز با اپیزود هفتم سعی کرده یک‌جورهایی ادای دینی به سه‌گانه‌ی اصلی کند، روحِ محتوای آنها را بازسازی کند و به این ترتیب، نسل جدیدی از طرفداران را به فیلم‌های جدید این سری جلب کند. خب، طبیعتا یک طرفدار دوآتیشه‌ی «جنگ ستارگان» شاید چنین هدفی را درک کند، اما ترجیح می‌داد با فیلم و ماجراهای کاملا جدیدی روبه‌رو می‌شد. اما می‌خواهم بگویم جی‌.جی آبرامز و کمپانی دیزنی حداقل از زاویه‌ی نگاه من، چه در توجه به جذب نسل جدید کار خوبی کرده‌اند و چه در انجام این ماموریت، موفق شده‌اند. چون اگرچه بعد از دیدن سه‌گانه‌ی اصلی «جنگ ستارگان» خوشحال بودم، اما این «نیرو برمی‌خیزد» بود که انتظارم از یک تجربه‌ی حقیقی «جنگ ستارگان»‌وار را جواب داد و از این به بعد من را به یکی از میلیون‌ها طرفدارش که اخبار فیلم‌های آینده را با کله دنبال می‌کند اضافه کرد. فیلم اگرچه حتی برای تازه‌واردها هم بی‌عیب‌و‌نقص نیست، اما تقریبا اکثر شکایت‌هایی که از سه‌گانه‌ی اصلی داشتم را با توجه به سلیقه‌ی شخصی‌ام حل‌و‌فصل کرده است.

یکی از بزرگترین مشکلاتی که با سه‌گانه‌ی اصلی دارم، یکی از مهم‌ترین عناصر آن فیلم‌هاست: لوک‌ اسکای‌واکر. شاید این موضوع در زمان عرضه و از نگاه تماشاگران کودک و نوجوان مشتاق نکته‌ی بدی محسوب نشود و آنها لوک اسکای‌واکر را به عنوان قهرمان موردعلاقه‌شان قبول کنند، اما به‌شخصه هرچه به خودم فشار آورده‌ام تا لوک را به عنوان قهرمان داستان، دوست‌‌داشتنی، جسور و باهوش پیدا کنم موفق نشده‌ام و هرچه تلاش کرده‌ام تا چشمم را روی بازی ضعیفِ مارک همیل ببندم موفق نشده‌ام. در فیلم‌هایی که تمام بازی‌ها بد هستند، لوک اسکای‌واکر به عنوان کسی که تقریبا بیشتر از بقیه در تصویر حضور دارد، ضعیف‌ترین‌شان است. اما خوشبختانه به‌طرز قابل‌انتظاری خبری از چنین چیزی در «نیرو برمی‌خیزد» نیست. در عوض فیلم موفق می‌شود در عرض دو ساعت، دو قهرمان جذاب و قابل‌ارتباط (رِی و فین) معرفی کند و به سومی (پو) هم به اندازه‌ی کافی بپردازد و این امیدواری را ایجاد کند که در اپیزودهای بعدی نقش او پررنگ‌تر می‌شود.

بگذارید با رِی شروع کنم که یکی از بزرگترین هسته‌های گرانشی کل فیلم محسوب می‌شود. رِی تمام چیزهایی است که در لوک اسکای‌واکر حس نمی‌کردم. اول اینکه دیزی ریدلی در این نقش غوغا می‌کند و به درون کالبدِ این شخصیت ساده آن‌قدر انرژی و احساس می‌دمد که او به کاراکتری بیشتر از چیزی که روی کاغذ نوشته شده تبدیل می‌شود. منظورم از این تعریف و تمجیدها این نیست که رِی شخصیت عجیب‌و‌غریب و دیوانه‌واری است، بلکه منظورم این است که رِی به عنوان قهرمان «جنگ ستارگان» جدید که آن را به عنوان سرراست‌ترین و پاپ‌کورنی‌ترین بلاک‌باستر سینما می‌شناسیم شگفت‌انگیز است. اصولا خلق یک شخصیت کاربردی و هیجان‌انگیز در بلاک‌باسترهایی که شخصیت‌محور نیستند، به اندازه‌ی فیلم‌های هنری سخت است و «نیرو برمی‌خیزد» در این زمینه ایده‌آل ظاهر می‌شود. به‌شخصه از همان اولین صحنه‌های معرفی رِی که او را در میان خرابه‌های باقی‌مانده از فضاپیماهای سقوط کرده از جنگ‌های گذشته درحال آشغال‌جمع‌کنی و فروششان برای خرید غذا می‌بینیم جذبش شدم.

Star Wars: The Force Awakens

نکته‌ی این صحنه‌ها این است که بخش معرفی رِی به خاطر عدم استفاده از دیالوگ و قرار دادن او در مکان‌های خیره‌کننده‌ای مثل بیابان‌های سیاره‌ی جاکو که در پس‌زمینه‌اش لاشه‌ی فضاپیماها به چشم می‌خورد به‌طرز فوق‌العاده‌ای ما را بدون یک کلمه حرف اضافی در دنیای ری قرار می‌دهد و اتمسفر عجیب زندگی ری را که برای او عادی است، به خوبی تشریح می‌کند. این در حالی است که فکر می‌کنم ری، شخصیتی است که ما تاکنون نمونه‌اش را در «جنگ ستارگان» نداشته‌‌ایم. اگر لوک یک پسربچه‌ی کشاورز بود که یکدفعه در برابر دنیای خشن و جنگ‌زده‌ی بیرون قرار می‌گرفت، ری بازمانده‌ای است که با چنگ و دندان بزرگ شده و در این راه فهمیده که در چه دنیای بی‌رحم اما زیبایی زندگی می‌کند و بلد است چگونه از خودش محافظت کند. مثلا به صحنه‌ای که دو نفر برای دزدین BB-8 به او حمله می‌کنند نگاه کنید که  چگونه فین در ابتدا برای نجات دادن او وارد عمل می‌شود، اما ری خیلی زود نشان می‌دهد می‌تواند از پس خودش بربیاید. ری ترکیبی از تمام ویژگی‌هایی است که باید در پیش‌قراول چنین فیلمی حرکت کند: مبارز و ورزشکار است و به همان اندازه که در صحنه‌های کمیکِ فیلم بامزه است، به همان اندازه از پس لحظات عاطفی فیلم هم برمی‌آید. خلاصه اینکه تمام اینها طوری دست به دست هم می‌دهند که وقتی در رویارویی نهایی فیلم، ری لایت‌سیبر لوک را به سمت خودش می‌کشد، با یکی از آن صحنه‌هایی که به دست و جیغ تماشاگران می‌انجامد روبه‌رو شویم.

اما در مقابل رِی، کایلو رن را به عنوان محوری‌ترین شخصیت شرور «نیرو برمی‌خیزد» داریم. باز هم می‌گویم از فیلم‌های پرخرجِ بیگ پروداکشن نباید انتظار شخصیت‌های پیچیده‌ی خوب و بد داشته باشیم. مگر اینکه خودشان مثل «مکس دیوانه: جاده‌ی خشم» غافلگیرمان کنند. مخصوصا از دنیای «جنگ ستارگان» که فلسفه‌اش روی بخش سیاه و سفید بنا شده است. کایلو رن با توجه به این موضوع و چیزی که از بهترین‌های «جنگ ستارگان» دیده‌ایم، شاید بعد از دارث ویدر، پیچیده‌ترین جنایتکاری است که داریم و باز دوباره آدام درایور مثل دیزی ریدلی در این نقش «مچ» شده است. یکی از ویژگی‌های متفاوت کایلو رن ناثباتی روانی‌اش است. درست برخلافِ جدای‌ها که باید افسار احساساتشان را در دست داشته و به اعصابشان مسلط باشند، سیث‌ها دریای طوفانی و خروشانی از خشم، تنفر و تاریکی هستند و کایلو رن نمونه‌ی بازری از چنین تعریفی است. شاید عصبانی‌ترین لحظه‌ی دارث ویدر زمانی بود که هر از گاهی زیردستانش را با استفاده از فورس خفه می‌کرد. اما مثلا نگاه کنید وقتی کایلو متوجه می‌شود افرادش در ماموریت دستگیری BB-8 شکست خورده‌اند، لایت‌سیبرش را بیرون می‌کشد و تمام کامپیوترهای اطرافش را خط‌خطی می‌کند و باز دوباره وقتی با صندلی خالی ری مواجه می‌شود، با لایت‌سیبرش طوری همه‌جا را به گند می‌کشد که به‌طرز خنده‌داری دوتا از استورم‌تروپرهایی که دارند از آنجا رد می‌شوند راهشان را کج می‌کنند!

کایلو رن حتی برای ماندن در طرف تاریک فورس مبارزه می‌کند

برخلاف دارث ویدر که هنوز چند براده‌ی نور در وجودش باقی مانده بود و فقط دنبال فرصتی برای فرار از بخش تاریک فورس می‌گشت، کایلو رن برخلاف اکثر تاریک‌گراهایی که خودشان را برای جذب شدن توسط بخش روشن فورس رها می‌کنند، تلاش می‌کند تا همانجا باقی بماند و حتی برای ماندن در طرف تاریک فورس مبارزه می‌کند. تلاطم درونی او را می‌توان در ظاهر لایت‌سیبرش هم دید که چقدر نسبت به دیگر سیبرها داغ‌تر و آتشین‌تر است و مثل صاحبش پرسروصداست و جرقه‌های قرمز می‌زند. لحظه‌ی تعیین‌کننده‌ی کایلو اما زمانی است که هان سولو، پدرش را می‌کشد و کاری را انجام می‌دهد که منبع الهامش از انجام آن سر باز زده بود. اگر قبل از این شانسی برای رستگاری کایلو داشتیم، این صحنه جایی است که او به نقطه‌ی غیرقابل‌بازگشتی می‌رسد و از آنجایی که او بدون‌تردید هنوز زنده است، به نظر می‌رسد سازندگان می‌خواهند در اپیزودهای بعدی او را به یک تهبکارِ روانی تمام‌عیار تبدیل کنندکه از این به بعد به عنوان نماینده‌ی جدید طرفِ تاریک فورس شناخته شود.

Kylo-Ren-Star-Wars

اما می‌دانید سورپرایز واقعی «نیرو برمی‌خیزد» چه کسی بود؟ یا بهتر است بگویم چه چیزی بود؟ بله، BB-8! این روبات لعنتی شاید بعد از وال‌-ایی بهترین روبات انسانی و بامزه‌ای باشد که حتی راه رفتن معمولی‌اش هم قند توی دل آدم آب می‌کند! و واقعا باید به کنترل‌کننده‌ی این بشر جایزه‌ای-چیزی بدهند. چون BB-8 فقط به عنوان یک روبات یا حیوانِ خوشگل و باحالِ همراه شخصیت‌‌های اصلی اهمیت ندارد، بلکه او بازتاب‌دهنده‌ی احساسات ما در دنیای فیلم است. در طول فیلم‌ اتفاقات مختلفی می‌افتد که قهرمانانمان واکنشی متناسب با شخصیت خودشان نشان می‌دهند، اما واکنش BB-8 همان چیزی بود که پشت تلویزیون از من سر می‌زد و دیدن اینکه چیزی در دنیای فیلم احساس لحظه‌ای تماشاگران را بروز می‌دهد، او را به یکی از خوردنی‌ترین (!) کاراکترهای فیلم تبدیل کرده است. مثلا وقتی BB-8 غمگین می‌شد و سرش را زمین می‌انداخت انگار که دنیای من خراب شده بود. یا وقتی در جواب به انگشت شصت فین، فندکش را روشن می‌کند به بهترین شکل با غده‌ی احساس تماشاگر بازی می‌شود. یا ببنید وقتی او متوجه می‌شود پو زنده است چگونه از شدت خوشحالی نزدیک است فیوز بسوزاند. اما به عنوان بامزه‌ترین صحنه‌ی فیلم باید به جایی اشاره کنم که BB-8 و R2 برای اولین‌بار یکدیگر را می‌بینند و او سعی می‌کند R2 را روشن کند. در این صحنه آدم احساس می‌کند در حال دیدن یکی از آن کلیپ‌های یوتیوپی است که بچه‌گربه‌ای سعی می‌کند گربه‌ی خوابالوی بزرگتری را مجبور به بازی کردن کند!

فین هم یکی دیگر از شخصیت‌های جدید خیلی خوب «نیرو برمی‌‌خیزد» است که در چند مرحله جواب می‌دهد. این موضوع همیشه برای من سوال بوده که چه چیزی در مغز استورم‌تروپرها می‌گذرد؟ می‌دانم زره‌های روبات‌شکلِ آنها قرار است استعاره‌ای از این باشد که این آدم‌ها روبات‌های زنده‌ای هستند که بدون فکر کردن فقط دستورات را اجرا می‌کنند، اما خیلی دوست داشتم داستان همان‌طور که روی مبارزانِ معمولی و خرده‌پای گروه مقاومت زوم می‌کند، وارد چرخ‌دنده‌های ارتش‌های طرفِ تاریک فورس هم شود. خب، خوشبختانه همان‌طور که از تریلرها مشخص بود، «نیرو برمی‌خیزد» با تبدیل کردن یکی از استورم‌تروپرها به یکی از قهرمانان فیلم، آنها را پردازش می‌کند. این در حالی است که قوس شخصیتی فین از اینجا شروع می‌شود که او در ابتدا به خاطر اینکه نمی‌تواند جنایت‌های «محفل یکم» را تحمل کند، از «پو» که خلبان است برای فرار استفاده می‌کند و حتی در اواسط داستان هم فقط می‌خواهد هرچه زودتر از محیط جنگ دور شود، اما در طول فیلم چنان رابطه‌ی خوبی با هان سولو، ری و پو برقرار می‌کند که تصمیم می‌گیرد برگردد و جالب این است که در پایان این فین است که لایت‌سیبر لوک را به‌‌دست می‌گیرد و با کایلو رن مبارزه می‌کند. طبیعتا او در این رویارویی به خاطر عدم داشتن فورس و قابلیت‌های مبارزه از کایلو شکست می‌خورد، اما حداقل او کسی است که ری را مجبور ایستادگی می‌کند.

star-wars-tfa-hi-res-rey-meets-bb-8-164862

یکی از بزرگترین انتقاد و نکاتِ بحث‌برانگیزی که طرفداران «نیرو برمی‌خیزد» را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم کرده، وابستگی بیش از اندازه‌ی ساختار روایی اپیزود هفتم به سه‌گانه‌ی اصلی است. قضیه از این قرار است که «نیرو برمی‌خیزد» فقط سرشار از انواع و اقسام ارجاعات به فیلم‌های قبلی نیست، بلکه بسیاری از نقاط داستانی فیلم هم تکرار همان چیزهای گذشته است. از قرار دادن اطلاعاتِ کلیدی گروه مقاومت در یک روبات و درگیرشدن یک آدم معمولی در جنگ بزرگ کهکشانی گرفته تا استفاده از میلینیوم فالکون به عنوان بهترین جنگنده‌ی دم‌دست، ساخته شدن یک ستاره‌ی مرگ جدید و کشته‌شدنِ هان سولو توسط پسرش. خب، به‌شخصه مشکلی با برخی از این الهام‌برداری‌های روشن از روی سه‌گانه‌ی اصلی نداشتم. مثلا موضوع استفاده از یک روبات و درگیر شدن ری با ماجرا و مجبور شدن ری و فین برای استفاده از میلینیوم فالکون آ‌‌ن‌قدر متقاعدکننده کنار هم قرار گرفته‌اند که توی ذوق نمی‌زنند. اما مثلا رویارویی هان سولو و کایلو رن روی آن پلِ باریک باعث شد تا همان لحظه با خودم بگویم: «بی‌خیال بابا، یعنی هیچ جای دیگه‌ای برای برخورد پدرها و پسرها تو این کهکشان بزرگ نیست؟!» انگار مهندسان ساخت ستاره‌ی مرگ همیشه یک دره‌ی عمیق می‌سازند و یک پل برروی آن قرار می‌دهند که تنها کاربردش رویارویی پدرها و پسرهاست!

بزرگترین چیزی که در زمینه‌ی استفاده از منابع قدیمی دوست نداشتم، نسخه‌ی جدید ستاره‌ی مرگ بود

اما بزرگترین چیزی که در این زمینه دوست نداشتم، نسخه‌ی جدید ستاره‌ی مرگ بود. در «بازگشت جدای» وقتی امپراتوری دست به ساخت یک ستاره‌ی مرگ جدید می‌زند، با تصمیم متقاعدکننده‌ای طرف می‌شویم. بالاخره در آن فیلم زمان زیادی از «امیدی تازه» نگذشته، بنابراین این‌طور به نظر می‌رسد حتما امپراتوری سعی می‌کند دوباره بمب اتمی‌اش را از نو بسازد، اما در «نیرو برمی‌خیزد» سی سال از آن زمان گذشته است و سازندگان به جای اینکه برای تهدیدبرانگیزسازی «محفل یکم» سراغ ایده‌های جدیدی بروند، تصمیم گرفته‌اند همان ستاره‌ی مرگ را این‌بار قوی‌تر و با قابلیت نابودی چندین سیاره بسازند که کماکان یک نقطه‌ی ضعف بزرگ دارد که انگار هیچ مهندسی عقلش به آنجا قد نداده تا مشکل اصلی نسخه‌های قبلی را برطرف کند. این در حالی است که محفل یکم چهار-پنج‌تا از سیاره‌های «جمهوری» را با ستاره‌ی مرگش نابود می‌کند و در ظاهر این اتفاق باید خیلی وحشتناک باشد، اما از آنجایی که ما اهمیتی به ساکنان «جمهوری» نمی‌دهیم و فقط در هنگام اثابت اشعه‌ی لیزر ستاره‌ی مرگ برای چند ثانیه به آنجا کات می‌زنیم، این اتفاق از لحاظ دراماتیک تاثیر سنگین و هولناکی از خودش بر جای نمی‌گذارد و فیلم هم مشخص نمی‌کند که آیا با خاکسترشدن ساکنان سیاره‌های جمهوری فرد مهمی مرده است یا نه. به همین دلیل با اینکه در ظاهر پایان‌بندی فیلم باید حس‌و‌حالِ تلخ و شیرینی داشته باشد، اما این‌طور نمی‌شود. یا اصلا سوال مهم‌تر بعدی این است که چرا محفل یکم به جای نابودی «جمهوری»، پایگاه مقاومت را از بین نبرد؟ چون این‌طور که ما دیدیم، آنها فاصله‌ی زیادی از یکدیگر نداشتند.

در میان بهترین صحنه‌هایی که برای من کار کردند، مطمئنا سکانس مرگ هان سولو که شاید در ظاهر بزرگترین شوک این فیلم بود، از آنجایی که هریسون فورد دیگر پیر شده و با توجه به اینکه حدس می‌زدم سازندگان احتمالا آن را کاملا شبیه به رویارویی لوک و دارث ویدر نمی‌سازند، قابل‌پیش‌بینی بود، اما برای انتخاب بهترین لحظات فیلم باید به برخی از ساده‌ترین‌شان اشاره کنم؛ از لحظات ابتدایی معرفی ری و سکانس فرار او و فین به سمت آن فضاپیمای پیشرفته‌تر که منفجر می‌شود گرفته تا دیالوگ‌های رگباری بین پو و فین در اتاق خلبان. شاید صحنه‌ی مرگ هان سولو به دلایلی که گفتم شوک‌آور نمی‌شود، اما در ادامه‌ی نبرد پایانی فیلم وقتی ری و چویی پشت فرمان میلینیوم فالکون می‌نشینند، به یاد می‌آوریم که هان از او خواسته بود تا به گروه‌شان بپیوندد و تازه اینجاست که آن حس غم‌انگیز از دست دادن هان را می‌توان حس کرد. از لحاظ صحنه‌های اکشن «نیرو برمی‌خیزد» سربلند بیرون می‌آید. اصولا در بلاک‌باسترهای چندمیلیونی چیزی به نام هیجان و تنش از بین می‌رود، اما مثلا به سکانس فرار میلینیوم فالکون از دست جنگنده‌های محفل یکم نگاه کنید. آبرامز بلد است چگونه تماشاگران را با انتخاب زاویه‌های درست دوربین در فضای تنگ و طاقت‌فرسای اتاقک خلبانی قرار دهد و طوری که ری با ترس و تحمل فشار زیاد اهرم‌های هدایت میلینیوم را برای جاخالی دادن و دور زدن‌های ناگهانی می‌کشد به زیبایی هیجان را در وجودتان می‌جوشاند.

«نیرو برمی‌خیزد» به خاطر افراطش در قرض گرفتن از عناصر داستانی فیلم‌های قبلی مجموعه بی‌نقص نیست و قدم رو به جلویی در زمینه‌ی سرزدن به ماجراهای جدیدی در این دنیای وسیع محسوب نمی‌شود، اما فیلم به عنوان استارت‌زننده‌ی یک سه‌گانه‌ی جدید کارش را به خوبی انجام می‌دهد و همین که موفق می‌شود من یکی را به جمع طرفداران نسل جدید «جنگ ستارگان» اضافه کند، یعنی در ماموریت‌های اصلی‌اش برای معرفی چند قهرمان جدید و خلق صحنه‌های خیره‌کننده و هیجان‌انگیز مبارزه و لیزرپراکنی توی خال زده است. این وسط، هنوز یک‌عالمه شخصیت باقی‌مانده‌اند که یا مثل اسنوک، چیزی درباره‌شان نمی‌دانیم یا مثل کایلو رن نیازمند پردازش بیشتر هستند. پس، هدف فیلم بعدی باید مواجه کردن ما با افق تازه‌ای از «جنگ ستارگان» باشد تا از این طریق هم طرفداران قدیمی را سرذوق بیاورد و هم کاری کند تا ما نسل جدیدها از پیوستن به جمع جنگ ستارگانی‌ها پشیمان نشویم.

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده