// شنبه, ۲۸ فروردین ۱۳۹۵ ساعت ۱۸:۰۰

بررسی افتتاحیه فصل دوم سریال Fear the Walking Dead

پخش فصل دوم سریال «از مردگان متحرک بهراسید» با فرار گروه از لس آنجلس به وسط آب‌های اقیانوس آغاز شد. زومجی در این مطلب به بررسی این اپیزود می‌پردازد.

Fear The Walking Dead

قبل از تماشای فصل اول «از مردگان متحرک بهراسید» به خیال خودمان فکر می‌کردیم این سریال به عنوان پیش‌درآمد سریال اصلی به منظور وقایع‌نگاری آخرالزمان مشهور «مردگان متحرک» شامل اتفاقات هیجان‌انگیز زیادی در روزهای نخستین پایان دنیا خواهد بود. اما در زمانی که آرزوهایمان را فهرست می‌کردیم این موضوع را حساب نکرده بودیم که وقتی سریال اصلی این‌قدر مشکل دارد، چگونه یک سریال فرعی که زندگی‌اش را مدیون آن است می‌تواند در ماموریتش موفق شود. «بهراسید» تبدیل به نسخه‌ی غیرقابل‌ تحملی از «مردگان متحرک» شد که فاقد همان چند کاراکتر جذاب و خط داستانی کنجکاوی‌برانگیز سریال اصلی بود. با وجود ریتم کسل‌آور، شخصیت‌پردازی‌های قابل‌پیش‌بینی و درگیری تکراری اخلاقی کاراکترها در برابر قوانین دنیای جدید، «بهراسید» حتی یک نکته‌ی خوب هم برای دنبال کردن نداشت. اگرچه از شروع تماشای افتتاحیه فصل دوم می‌ترسیدم، اما از طرفی دیگر کمی خوش‌بین بودم. خوش‌بین از اینکه شاید حالا که همه متوجه‌ی فاجعه‌ی پیرامونشان شده‌اند وضعیت سریال بهتر شود و شاید سازندگان از اشتباهاتشان درس گرفته باشند. افتتاحیه فصل دوم «بهراسید» اما با اینکه از یکی-دوتا ایده‌ی خوب بهره می‌برد، ولی کماکان همان فاجعه‌ای است که به خاطر داریم.

یکی از ناامیدکننده‌ترین لحظات این اپیزود درست در ثانیه‌های آغازینش از راه می‌رسد. در حالی که این صحنه باید یکی از همان ماموریت‌هایی باشد که این سریال را تعریف می‌کند. همان‌طور که در پایان فصل قبل معلوم شد، اعضای گروه آماده‌ی رفتن به سمت قایقِ بزرگِ استرند هستند. با این تفاوت که برخلاف آن قسمت که سواحل لس آنجلس خیلی آرام به نظر می‌رسید، اکنون همه‌چیز شعله‌ور است و انفجارهایی که یکی از پس دیگری در اطرافشان شکل می‌گیرند. واکرها از همه‌طرف به سمت گروه حمله می‌کنند و سرهایی که با سنگ و کلوخ له‌و‌لورده می‌شوند. نیک با قایق از راه می‌رسد و باقی‌مانده‌ها را از ساحل جمع می‌کند و این وسط صورت یک زامبی را هم با پره‌های موتور قایقِ جراحی پلاستیک می‌کند. یک سکانس فرار تمام‌عیار. ظاهرا همه‌چیز هیجان‌انگیز و باحال است، درسته؟

اما یک لحظه صبر کنید. چگونه آن شهر ساکت یکدفعه به چنین جهنمِ سرخی تبدیل شد؟ چرا یکدفعه همه‌چیز از بستنی خوردنِ بازماندگانمان به این نقطه‌ی استرس‌زا رسید؟ این وسط چه اتفاقی افتاده است؟ اگر در شروع این اپیزود احساس کنید، چند اپیزود را جا انداخته‌ایم حق با شما است. به نظر می‌رسد در بین داستان فصل اول و دوم اتفاقاتِ عظیم و جالبی افتاده، اما سازندگان تصمیم گرفته‌اند به دلایل مالی یا هر چیز دیگری از روی آن عبور کنند. همان‌طور که سریال در فصل اول در به تصویر کشیدنِ اتفاقات جالب مربوط به سقوط جامعه‌ی بشری شکست خورد، فصل دوم هم با پریدن از روی بازه‌‌ی زمانی تقریبا بزرگی، داستانش را از نقطه‌ای آغاز می‌کند که جنگنده‌ها بر فراز آسمان پرواز می‌کنند و لس آنجلس به خاکستر تبدیل شده. و به این ترتیب، سازندگان باز یادمان می‌آورد که در این فصل هم از روی اتفاقات جالب و ماموریت‌های اصلی این سریال عبور می‌کنیم. چون ظاهرا سازندگان باور دارند تماشای گیر افتادن چندتا آدم نچسب در یک قایق برای ۵۰ دقیقه، جالب‌تر از دیدن سقوط لس آنجلس است.

fear the walking dead

اگرچه از این کار سریال حسابی عصبانی هستم، اما با ایده‌ی گرفتارشدنِ عده‌ای در یک مکان محدود و بسته که می‌تواند به درگیری افکار آنها در رابطه با نیروهای ناشناخته‌ی بیرون ختم شود، موافقم. ناسلامتی این یکی از کلاسیک‌ترین و کاربردی‌ترین تنظیمات داستانی فیلم‌های ترسناک است. تازه، گرفتارشدن در یک قایق بر روی اقیانوس در دنیای «مردگان متحرک» هم که اکثرش در شهر و جنگل جریان دارد تغییر خوبی است. فقط مشکل این است که در اپیزود اول، این ایده فقط در حد یک ایده‌ باقی می‌ماند. تمامی‌اش هم به خاطر این است که هیچ اتفاق سنگینی که مهم به نظر برسد نمی‌افتد و مثل فصل اول سریال هیچ‌کاری برای اینکه ما به کاراکترهایش اهمیت بدهیم و داستان را جلو ببرد نمی‌کند. یعنی از آغاز اپیزود تا انتهای آن به سختی می‌توان اتفاق ویژه‌ای را دست‌چین کرد. بله، کریس به پدرش به خاطر کشتن مادرش مشت می‌زند. آنها جنازه‌ی مادرش را در دریا رها می‌کنند. استرند تصمیم می‌گیرد تا به دیگر بازماندگان شناور در اقیانوس کمک نکند. نیک می‌گوید که در زمینه‌ی کارهای پزشکی یک چیزهایی می‌داند. آلیشا توسط بی‌سیم با پسر ناشناسی دوست می‌شود. دنیل یک ماهی زشتِ گنده صید می‌کند و آنها دسته‌جمعی یک ناهار خوشمزه می‌خورند.

بزرگ‌ترین مشکلی که بدجوری دارد به ضرر «بهراسید» تمام می‌شود، کاراکترهای تختش هستند

اما مشکل این است که هیچکدام از اینها اتفاق خاصی نیست. پسری از مردن مادرش عصبانی است. دختر تنهایی دوست پیدا می‌کند. بازمانده‌ای خودخواهانه عمل می‌کند. یعنی قابل‌پیش‌بینی‌تر و پایه‌ای‌تر از اینها نمی‌توان داستان دیگری تعریف کرد. این اتفاقات همین‌طوری خسته‌کننده هستند، چه برسد به وقتی که با آنها در دنیای «مردگان متحرک» روبه‌رو شویم؛ دنیایی که ما همین هفته‌ی پیش در محضر شخص شخیص نیگان حضور داشتیم. شاید بگویید تو چگونه از «بهراسید» انتظار افراد و داستان‌هایی مثل نیگان و ریک را داری؟ درست همان‌گونه که «بهتره با ساول تماس بگیری» کاری کرده که این روزها آن را با «برکینگ بد» مقایسه می‌کنیم! پس، شدنی است، اما این سریال به هر دلیلی یا توانایی پریدن به درون ماجراهای مهم‌تر را ندارد، یا اجازه‌اش را. بزرگ‌ترین مشکلی که بدجوری دارد به ضرر «بهراسید» تمام می‌شود، کاراکترهای تختش هستند. یعنی شما به سختی می‌توانید نکته‌ی متفاوت و مشخصی بین آنها پیدا کنید. ممکن است دلیل بیاورید که شاید تو دنبال کاراکترهایی مثل عیسی هستی که در آخرالزمان پالتو می‌پوشند، اسم باحالی دارند و کونگ‌فوکار بی‌نظیری هستند. به همین دلیل آدم‌هایی مثل تروایس نظرت را جلب نمی‌کنند. در حالی که کاراکترهای «بهراسید» یک مشت آدم‌های نرمالِ ترسیده و مشکل‌دار هستند. نه، شکایتی که من از شخصیت‌های «بهراسید» دارم این است که آنها من را یاد کاراکترهای پس‌زمینه‌ی سریال اصلی می‌اندازند. همان‌هایی که در سکانس‌های اکشن سریال خوراک زامبی‌ها و گلوله‌ها می‌شوند. با این تفاوت که آنها بازیگران اصلی «بهراسید» هستند. بنابراین، کشته نمی‌شوند.

یکی از دیگر نکات اذیت‌کننده‌ای که از فصل اول با تمام قدرت به اینجا کوچ کرده، تکیه‌ی بیش از حد و غیرمنطقی نویسندگان به تصمیماتِ احمقانه‌ی کاراکترها است. مثلا در این اپیزود تقریبا تمام اتفاقاتِ تنش‌آفرینی که می‌افتد به خاطر اشتباه یکی از اعضای گروه است. آلیشیا به دوست غریبه‌اش اطمینان می‌کند و تمام اطلاعاتشان را فاش می‌کند. کریس در شرایط این روزهای دنیا به درون اقیانوس شیرجه می‌زند. وقتی آن قایق سوراخ‌سوراخ شده با گلوله وارد صحنه می‌شود اگرچه در ابتدا طی صحنه‌ی جالبی شاهد واکرهای شناگر هستیم، اما تصمیم نیک برای جستجوی آن قایق و به خطر انداختن جانش غیرمتقاعدکننده است. در حال حاضر یکی از تنها ویژگی‌های جالب سریال، استرند است که سرسختی و آمادگی‌اش در برابر گرفتن تصمیماتِ بی‌رحمانه خیلی برای تماشاگران سریال اصلی آشنا و لازم است. این در حالی است که هنوز سریال به این معما هم پاسخ نداده که استرند دقیقا به چه دلیلی این خانواده‌ها را با خودش همراه کرده و منابع غذایی‌اش را با آنها تقسیم می‌کند؟ و چرا یک مایه‌دار بالانشینِ این‌قدر از نیک خوش‌اش آمده است؟ این در حالی است که در پایان این اپیزود خطر حمله‌ی دزدان دریایی حتمی است. اگرچه «مردگان متحرک» جماعت به امیدواری‌ها و خوش‌بینی‌های ما خیانت می‌کند، اما به نظر می‌رسد برخورد اعضای گروه کشتی استرند با آدم‌هایی که احتمالا قصد جان و مالشان را می‌کنند تاثیر بسیاری روی تغییر آنها خواهد گذاشت.

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده