// یکشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴ ساعت ۲۰:۰۰

نگاهی به اپیزود نهایی فصل دوم سریال The Knick

فصل دوم «نیک» با اپیزودی به پایان رسید که سیاهی در آن موج می‌زد. زومجی در این مطلب نگاهی به روند این قسمت انداخته است.

the knick.jpg

اپیزود نهایی فصل دوم «نیک» مثل این می‌ماند که استیون سودربرگ دوربینش را برداشته، وارد دنیای خواب‌ها شده و فقط از کابوس‌ها تصویربرداری کرده است. چون هرچه می‌بینیم مثل خواب وحشتناکی می‌ماند که قهرمانان قصه دارند می‌بینند. از همین سو، انتظار داریم آنها هرچه زودتر درحال هذیان گفتنِ بیدار شوند، یک نفس راحت بکشند، خدا را شکر کنند که فقط خواب بود و دوباره سرشان را روی بالش بگذارند. اما مسئله این است که آنها خواب نیستند و این تصاویر و اتفاقات نه تنها خوابی زودگذر و فراموش‌شدنی نیستند، بلکه حقیقت مطلق زندگی در دنیای «نیک» هستند. «نیک» همواره درباره‌ی «وحشت» بوده است. اما اگر در فصل اول کاملا قدم در این وادی نحس نگذاشته بود، با فصل دوم شروع به آشکارسازی چهره‌ی واقعی‌اش کرد. حالا بیمارستان نیکرباکر به جای محلی برای درمان مردم، بیشتر شبیه بیمارستان‌های متروکه و جن‌زده‌ی داستان‌های ترسناک به نظر می‌رسد. اپیزود نهایی این فصل رسیدن این وحشت به قله‌ی سردش است. دیگر خبری از کوچک‌ترین دلیلی برای خوشحال بودن و لذت بردن نیست. شیاطین چپ و راست پیروز می‌شوند و با قوی کردن جای پایشان در زمین، یا خوب‌ها را فراری می‌دهند یا آنها را زیر پایشان له می‌کنند. اپیزود نهایی این فصل درباره‌‌ی گسترش تاریکی، به انزوا کشیدن شدن قهرمانان و شکست نور است و چگونه می‌توان با دیدن این تصاویر شوکه نشد و به این فکر نکرد که واقعا در دوران به پاخیزی درام‌های تلویزیونی، هیچ چیزی با چنین جسارت و جنونی وجود ندارد.

The-Knick-Season-2-poster-Clive-Owen-as-Dr.-John-W

از آغاز اپیزود مشخص است که با تجربه‌‌ی سرخ و شروری روبه‌روییم. شب است و صدای آژیر آمبولانسِ کلیری شنیده می‌شود. او برای نجات تاکری، وارد آن اتاق تاریک و دم‌گرفته می‌شود و دوربین کشان‌کشان دنبالش می‌کند. یا زمانی که کورنلیا برای رویارویی با برادرش، از پله‌های تاریک کاخش بالا می‌رود. یا زمانی که دکتر الجی را در پایان اپیزود با صورتی خونین و ازشکل‌افتاده در اتاقی خالی می‌بینیم که شاید خالی‌ بودنش حتی فراتر از این اتاق گسترش پیدا کرده است. قهرمانان‌مان در قلمروی بی‌احساس شیطان حضور دارند و تمام این‌ها به معنی گوشه‌نشینی آنها و ناتوانی‌شان در مقابله با نیروی شر است. مثلا به پایان‌بندی سکانس رویارویی کورنلیا و برادرش نگاه کنید. اگر کورنلیا کمی هوشمندی به خرج می‌داد، شاید هرگز در این موقعیت قرار نمی‌گرفت، اما به قول آخرین جمله‌ی دکتر تاکری در جریان عمل جراحی خودش: «این تمام چیزیه که ما هستیم». و کورنلیا نیز با رجوع به طبیعت انسانی‌اش، دوباره اشتباه می‌کند. اینکه هنری پشت ماجرای تمام آن مسافران مریض بود، واقعا برای من غافلگیرکننده بود. شاید به خاطر اینکه دیر رسیدن او بر سر قرار در اپیزود قبل را زیاد جدی نگرفتم. ولی حتی اگر نقش اصلی‌اش را هم از قبل حدس بزنیم، باز نمی‌توان از دیدن چهره‌ی هیولاوارِ واقعی‌اش شوکه نشد. او نه تنها بیمارستان را به آتش کشیده بود و قصد کشتن پدرش را داشت، بلکه اگر کورنلیا زودتر فرار نمی‌کرد، او هم در لیست مقتولین حضور داشت. تازه وقتی کورنلیا دستش را رو می‌کند، هنری نه تنها ذره‌ای پشیمان نیست، که دست به تهدید می‌زند. بعد از این اعتراف‌گیری و گریه‌های کورنلیا است که به لحظه‌ای اصلی این سکانس می‌رسیم. جایی که لوسی از کنار کورنلیا عبور می‌کند و در مسیرش برای رسیدن به طبقه‌ی بالای جامعه از پله‌ها بالا می‌رود. و واقعا چه زوج مناسبی. هر دو پدران‌شان را در خونسردی کامل کشته‌اند و این شروع قدرتمندی برای این تیم جدید قاتلان سریالی است!

البته اگر غیر این اتفاق می‌افتاد، غافلگیر می‌شدیم. چون از شروع این فصل این طبقه‌ی بالای جامعه بود که در اجرای بزرگ‌ترین جرایم شهر دست داشت. از شیوع بیماری‌های واگیردار که دامنِ بیچارگان را می‌گیرد، گرفته تا عقیم کردن هرکسی که دولت به عنوان بیمار روانی مشخص می‌کند و قتــل. این درحالی است که این فصل به‌طور کلی بارها در جریان جراحی‌های ناموفقِ مادر دکتر چیکرینگ، دکتر کار و اَبی و عواقب شوک‌آوری که آنها در ادامه بر بقیه وارد می‌کردند، نشان داده بود که جان انسان از چه ارزش پایینی برخوردار است. پس، سریال از قبل چندین سرنخ به‌مان داده بود که آره، همه‌چیز قرار نیست یک‌شبه گل و بلبل شود. برای بقا در این دنیا، یا باید ثروتمند باشی، یا باید قدرتمند باشی یا باید مثل دکتر گلنجری باشی که با تئوری دیوانه‌وار اصلاح نژادش در چنین دنیای گندی خیلی زود پیشرفت می‌کند.

the knick

اما شاید دردناک‌ترین مشتی که این اپیزود روانه‌ی شکم بینندگانش می‌کند، اعتراف کلیری است. اعترافی که در واقع اعتراف به کار بدی که کرده، نیست. بلکه درخواست کمکی از خداوند برای عملی شدن آن است. شاید تنها امیدم برای یک پایان‌بندی خوش، کلیری و هریت بودند. گفتم در میان این همه تاریکی، رسیدن این دو به یکدیگر که خیلی هم برای هم مناسب هستند، عالی خواهد شد. اما ظاهرا این سریال نمی‌خواهد بگذارد یک لیوان آب خوش از گلوی ما پایین برود. کلیری بعد از جواب رد شنیدن از هری به کلیسا می‌رود. اما او قرار نیست به اشتباه و گناهش اعتراف کرده و طلب بخشش کند. او فقط با گفتن این حرف‌ها از کشیش می‌خواهد تا برای عملی شدن نقشه‌اش دعا کند. فاش شدن این حقیقت که تمام کارهایی که کلیری برای آزادی و آرامش هری انجام داده فقط از روی انسا‌ن‌دوستی نبوده، مثل تخته‌سنگ بزرگی می‌ماند که روی سر بیننده سقوط می‌کند. کلیری به خانه برمی‌گردد و درخواست الهی‌اش نتیجه داده است. هری حلقه را در انگشت دارد و آنها به یکدیگر لبخند می‌زنند. اما ما در حال تلاش برای بیرون آمدن از زیر آن تخته‌سنگ هستیم. و دیگر خنده‌دارترین زوج سریال، خنده‌دار نیستند.

حالا بیمارستان نیکرباکر به جای محلی برای درمان مردم، بیشتر شبیه بیمارستان‌های متروکه و جن‌زده‌ی داستان‌های ترسناک به نظر می‌رسید

این وسط، دکتر گلنجر هم بدون هیچ‌گونه‌ مانعی آزاد است تا به تدریس و فعالیت در رشته‌‌ی موردعلاقه‌اش بپردازد. تازه، موضوع وقتی دیوانه‌وارتر می‌شود که با وجود خراب شدن نیک جدید و به‌دست گرفتن نیک قدیم توسط دولت، حالا او در موقعیت فوق‌العاده‌ای برای گسترش دانشِ شیطانی‌اش بیرون از مرزهای امریکا نیز قرار دارد. این درحالی است که او می‌تواند برای سفرش یک همراه هم داشته باشد. پس، خدانگهدار اِلنور. جدا از این حرف‌ها، واقعا گلنجر در طول دو فصل سریال به آنتاگونیستی تبدیل شد که نه تنها به خاطر گذشته‌ی دردناک و پیچیده‌‌اش یک‌جورهایی همدردی‌پذیر است، بلکه رفتارش به‌گونه‌ای باورپذیر نوشته شده که نمی‌توان آن را به نمونه‌های مشابه‌اش در واقعیت وصل نکرد.

تاریکی این اپیزود وقتی به مرحله‌ی کورکنندکی می‌رسد که می‌بینیم بارو هم بعد از تمام کارهای چندش‌آوری که کرده است با کمک دوستان قدرتمند جدیدش کاری می‌کند تا نه تنها از زیر اتهاماتی که به او وارد بود فرار کند، بلکه آنها افسر پرونده را هم مجبور می‌کنند تا مثل پسربچه‌های ۱۰ ساله جلوی همه از او عذرخواهی کند. بله، درست که آتش‌سوزی کار او نبوده است، اما این دلیلی بر چشم بستن بر بقیه‌ی کثافت‌کاری‌هایش نمی‌شود. حداقلش این است که بارو با توجه به تاول‌های روی دستش، آینده‌ی نه‌چندان آرامی را در پیش خواهد داشت. او یا آبله دارد یا به قول خودش به خاطر استفاده زیاد از دستگاه اشعه‌ی ایکس، سرطانی-چیزی گرفته است. پس، یک امتیاز نصفه‌و‌نیمه برای ما.

the knick.jpg (2)

در جبهه‌ی شکست‌خوردگان، آدم‌های خوب داستان قرار دارند. کسانی که سعی می‌کردند‌ دانش‌شان را گسترش دهند، با مجرمان مبارزه کنند، برای برابری بیاستند و وقت‌شان را به بهتر ساختنِ زندگی مردم اختصاص دهند. همان‌طور که گفتم، هری بدون اینکه بداند، به خواستگاری کسی که به او خیانت کرده، بله می‌گوید. کورنلیا بی‌خیال مبارزه با این غول‌های بی‌رحم می‌شود و به استرالیا فرار می‌کند و از همه‌ دردناک‌تر، الجی را داریم که وضعیت چشمش به نقطه‌‌ی غیرقابل‌بازگشتی رسیده که او را برای جراحی ناتوان می‌کند. هرچند بعد از پاپوشی که گلنجر برای الجی دوخت، کار مرد تنهای ما تمام بود و آن مشت آخر فقط برای خلاص کردن الجی بود و بس. به همین سادگی. زندگی و آرزوهای الجی به خاطر نژادپرستی به باد فنا می‌رود.

و در این اوضاع عجیب، سریال به شخصیت اصلی‌اش هم رحم نمی‌کند. در شروع عمل جراحی همه‌چیز در اوج ترسناک بودن، خوب جلو می‌رود. اما دکتر مغرور ما یکی از شاهرگ‌هایش را پاره می‌کند و دویدن‌های برتی برای شلیک آدرنالین هم دردی را دوا نمی‌کند. تاکری همیشه برای انجام تئوری‌های دیوانه‌وارش دنبال دلیلی خوب می‌گردد. اینجا برای عدم تکرار اتفاقی که برای اَبی افتاد، او خودش را به قربانی آزمایش‌اش تبدیل می‌کند. شاید از روی عذابی که در درونش شعله‌ور است. اما میراثی که تاکری از خود برجای می‌گذارد، چیست؟ مطمئن نیستم. شاید اینکه همه‌چیز به آن شکلی که خودش از «انسان» باور دارد، نیست. اینکه ما یک موجود مکانیکی ساخته شده از پوست و گوشت و استخوان نیستیم. این تمام چیزی که ما هستیم، نیست. بلکه ما ذهن و روان نیز داریم و این از اهمیت بالاتری برخوردار است. اما داستان اینجا تمام نمی‌شود. الجی تصمیم می‌گیرد با پُر کردن جای اَبی، بخش معتادان تاکری را فعال نگه دارد و بدون قرص و دارو و جراحی، به آنها از لحاظ «روانی» کمک کند. بیمار می‌گوید: «من نمی‌تونم بخوابم. خواب‌های بد می‌بینم.» الجی می‌گوید: «واقعا؟ درباره‌شون بهم بگو». به تیتراژ نهایی کات می‌زنیم و ما می‌دانیم چه در ذهن الجی می‌گذرد. اگر تو آن کابوس‌ها را می‌بینی، من آنها را زندگی می‌کنم. به چشم قرمزم نگاه کن!

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده