بعد از اتفاق شوکه‌کننده‌ی قسمت سوم Life is Strange، حدود دو ماه صبر کردیم تا ببینیم واقعاً چه بر سر شخصیت‌های بازی آمده، شخصیت‌هایی که در عین سادگی در ماجرای فوق‌العاده‌ پیچیده‌ای گیر افتاده‌اند. با زومجی و بررسی قسمت چهارم Life is Strange همراه باشید.

ظاهراً‌ دیگر اوضاع را نمی‌توان کنترل کرد. هیچ چیز دیگر در شهر آرکِدیا بی مهارشدنی نیست. «تئوری آشوب» قسمت قبل کار خودش را کرده و اتفاقات دست به دست هم داده‌اند تا ینتایج بسیار غیرقابل پیش‌بینی را رقم بزنند. اتفاقاتی که دیگر حتی به »پایان دنیا» و تمام آن پدیده‌های طبیعی غیرمعمول مرتبط نیستند. خورشیدگرفتگی غیرمنتظره، بارش برف وسط تابستان و آن طوفانی که از قسمت اول منتظرش هستیم، در مقابل اتفاقات عادی این قسمت اصلاً غیرمعمول نیستند. وقتی مانند یک کارآگاه تازه‌کار شواهد و مدارک را کنار هم می‌گذاریم و به رابطه‌ی پیچیده‌ی بین شخصیت‌ها تا حدودی پی می‌بریم، دیگر آن پدیده‌های عجیب در نظرمان رنگ می‌بازند. عجایب را باید در میان همان مردمی که بینشان زندگی می‌کنیم جستجو کرد، رازهای آنان پیچیده‌تر از هر اتفاق غیرطبیعی‌ای است.

حدس و گمان‌های زیاد بعد از اتفاق نهایی قسمت قبل زده شد. تقریباً همه می‌خواستیم اوضاع به حالت قبل برگردد و خود مکس هم با اینکه در نظرش کار درست را انجام داده بود، عذاب وجدان امانش نمی‌داد و بارها خود را به خاطر دستکاری زمان سرزش کرده بود. دقایق اولیه‌ی بازی به آرامی سپری می‌شود تا کمی با این جهان موازی جدید خو بگیریم. کلوییِ این دنیا دیگر آن دختر شر و »باحال» قبل نیست و مسیر زندگی‌اش به کل عوض شده. بعد از آن ده دقیقه‌ی آخر قسمت قبل که نمی‌شد نگاه را از بازی برداشت، حدوداً ۲۰ دقیقه‌ی اول قسمت چهارم فقط به صحبت‌های کم‌اهمیت می‌گذرد و تنها با درخواست غیرمنتظره‌ی کلویی است که بالاخره کمی نظرمان جلب می‌شود. مکس با چنان پیشنهاد ویران‌کننده‌ای روبه‌رو می‌شود که باید چندلحظه‌ای فقط به عواقب پاسخ خود بیندیشید، البته اگر بتوانید این عواقب را حدس بزنید.

ption id="attachment_50977" align="aligncenter" width="790"]انتظار اتفاقات دراماتیک زیادی را در این قسمت داشته باشید. انتظار اتفاقات دراماتیک زیادی را در این قسمت داشته باشید.

به هر حال هر طوری که شده از این کابوس نجات می‌یابیم و می‌توانیم به جستجوی خود که سه قسمت است ما را مشغول کرده، ادامه دهیم. روند اصلی بازی کم کم آغاز می‌شود و بالاخره دوباره می‌توانیم در محیط‌ها جستجو و روی هر آیتمی که دیدیم کلیک کنیم تا اطلاعات بیشتری کسب کنیم. اگر قسمت‌های قبل را مانند یک بازی کاملاً خطی پیش رفته‌اید و فقط کارهایی را که گفته شده انجام دادید، در این قسمت باید واقعاً مثل یک کارآگاه محیط را جستجو کنید، مدارک پیدا کنید و آن‌ها را به امید اینکه قدم بعدی را مشخص کنند، کنار هم بگذارید. در قسمت‌های قبلی سکانس‌های کوچکی داشتیم که گیم‌پلی بامزه و جالبی داشت و حسابی مخاطب را به خود مشغول می‌کرد، مانند سکانسی از بازی در قسمت دوم که در رستوران بودیم و باید محتویات جیب کلویی را به کمک قدرت سفر در زمان حدس می‌زدیم، در این قسمت این تکه‌های گیم‌پلی به یکی از پایه‌های اساسی بازی بدل شده و علاوه بر مفرح بودن، نیاز به کمی فکر و تجزیه و تحلیل هم دارد که بسیار لذت‌بخش است. اگر تطبیق مدارک و حرف‌های شاهد‌های عینی در بازی L.A Noir و کنار هم قرار دادن آن‌ها شما را ذوق‌زده کرده بود ولی به دلیل پیچیدگی زیاد، نمی‌توانستید به نتیجه‌ی مطلوب برسید، در قسمت چهارم Life is Strange این شانس را دارید که از مهارت‌های کاراگاهی خود را در مرحله‌ای پایین‌تر و البته جذاب‌تر، استفاده کنید و واقعاً به نتایج محسوس برسید.

این یکی از کارآگاه‌بازی‌های مکس است که در این قسمت به میزان زیادی به تنوع گیم‌پلی بازی کمک کرده است. این یکی از کارآگاه‌بازی‌های مکس است که در این قسمت به میزان زیادی به تنوع گیم‌پلی بازی کمک کرده است.

مکس و کلویی در این قسمت برای رسیدن به نتیجه به هر دری می‌زنند و حتی سراغ طلبکارشان که پیشتر قصد جانشان را کرده بود هم می‌روند. کشیدن اطلاعات از زیر زبان او ساده‌ترین کار دنیا نیست، مخصوصاً وقتی که در یک مکالمه جواب‌ها را خودتان انتخاب می‌کنید و با هر انتخاب اشتباه، نتیجه‌ای متفاوت می‌گیرید. ولی همین جاهاست که قدرت سفر در زمان به کار می‌آید. باید انقدر زمان را عقب‌ و جلو ببرید و جواب‌های مختلف را امتحان کنید تا به نتیجه‌ی مطلوب برسید. البته اینجا شاید آن فلسفه‌ی ءتأثیر انتخاب‌ها روی روند بازی» کمی خدشه‌دار شود چرا که به هر حال باید داستانی از پیش تعیین شده را طی کنید و آن انتخاب‌ها، روی اتفاقات جانبی داستان تأثیر خودشان را نشان خواهند داد. اما باز هم Life is Strange در این زمینه تاجایی که می‌توانسته قابل قبول عمل کرده همانطور که در بررسی قسمت اول گفتیم، از بازی‌های استودیوی تل‌تیل در این زمینه یک مرحله جلوتر است. کافی است به آن آماری که بعد از اتمام هر اپیزود نشان داده می‌شود نگاه کنید و ببینید چه انتخاب‌های مختلفی داشتید که می‌توانستید انجام دهید، حتی انتخاب‌هایی بزرگ در حد نجات جان یک نفر در قسمت دوم که اگر او را از خودکشی نجات بدهید، می‌تواند در این قسمت به شما کمک کند.

در این قسمت باید واقعاً مثل یک کارآگاه محیط را جستجو کنید، مدارک پیدا کنید و آن‌ها را به امید اینکه قدم بعدی را مشخص کنند، کنار هم بگذارید

گیم‌پلی‌های کارآگاهی تنها بخش جذاب این قسمت نیست. تنوع لوکیشن‌ها در «تاریک‌خانه» بیشتر از قسمت‌های قبلی است و همین مورد باعث می‌شود که در روند دیالوگ‌محور بازی، تنوعی خوبی ایجاد شود. علاوه بر ایجاد تنوع‌، بعضی از لوکیشن‌ها نقشی اساسی در روایت داستان بازی دارند و صرفاً جهت ایجاد تنوع ساخته نشده‌اند. این محیط‌های نه چندان بزرگ سرشار از جزئیات هستند و هنگامی که در آن‌ها دنبال پاسخی برای سوال‌های خود هستید، همیشه چیزی در گوشه‌ای وجود دارد که احتمالاً در نگاه اول متوجه‌شان نشده‌اید. جزئیات آیتم‌های طراحی شده چندان بالا نیست و اما به دلیل گرافیک خاص بازی، همین طراحی ساده بسیار دلنشین است و تنوع محیط کمک کرده که بیشتر از بازی لذت ببرید. هنگام گشت و گذار در آکادمی بلک‌وِل، پوسترها و گرافیتی‌هایی را می‌بینید که بسیار واقعی و امروزی هستند و انگار یک مدرسه‌ی واقعی به طول کامل شبیه‌سازی شده است. استفاده از میم‌ها و تصاویر آشنایی که همه در اینترنت دیده‌ایم و تکه‌کلام‌های مخصوص چت و مکالمات پیامکی، کمک بسیاری به واقع‌گرایی بازی کرده و باوجود اینکه پایه‌ی داستان اتفاقی خیالی است،‌ اصلاً احساس نمی‌کنیم در حال انجام یک بازی علمی تخیلی هستیم. اکثر پوسترها و نوشته‌ها در بازی به صورت دستی طراحی شده‌اند و یادداشت‌ها و تکه‌ کاغذهایی که چیزی روی آن‌ها نوشته شده، تماماً دارای دست‌خط‌های متفاوتی هستند که نشان از توجه بالای سازندگان به جزئیات و میزان اهمیت دادن آن‌ها به این موارد کوچک دارد.

این شکل را حتماً در وبگردی‌هایتان دیده‌اید. استفاده از همین المان‌های امروزی جذابیت بازی را دوچندان می‌کند. این شکل را حتماً در وبگردی‌هایتان دیده‌اید. استفاده از همین المان‌های امروزی جذابیت بازی را دوچندان می‌کند.

این قسمت تاریک‌ترین قسمت بازی است و یک جورایی به ما اخطار داد که چندان به امید یک پایان خوش نباشیم، چون در یک دنیای ایده‌آل زندگی نمی‌کنیم حتی اگر بتوانیم زمان را به عقب برگردانیم. باز هم در پایان بازی با یک اتفاق کاملاً دور از انتظار رو به رو شدیم اما با توجه به ابتدای همین قسمت، همیشه این احتمال هست که اوضاع به آن بدی که پیش‌بینی می‌کنیم پیش نرود. اتفاق شوکه‌کننده‌ی قسمت قبل عملاً تأثیری روی این دنیا نداشت چون هر جوری شده از آن جهان موازی بیرون آمدیم، اما در اتفاق نهایی این قسمت دیگر خبری از دستکاری زمان نبود و مکس هم که همیشه در حساس‌ترین مواقع، قدرت خود را از دست می‌دهد نتوانست از وقوع آن جلوگیری کند. تنها یک اپیزود از بازی باقیمانده و بهتر است امیدوار باشیم که با یک پایا‌ن‌بندی محکم و ساختاریافته روبه‌رو شویم چون شرایط واقعاً پیچیده شده و بعید نیست که آخر قسمت پنجم ببینیم که مکس از خواب بیدار می‌شود و دست همه‌مان را در پوست گردو گذاشته است.

Life is Strange با این پیزود خود را ثابت کرد و نشان داد که تنها یک بازی ساده برای وقت‌گذرانی نیست

اما با روندی که دونت‌ناد پیش گرفته، یعنی گذاشتن‌ آجرهای داستانی یک به یک روی هم و آهسته و پیوسته قدم برداشتن، قسمت نهایی احتمالاً از لحاظ داستانی بسیار غنی خواهد بود و شاید حتی گیم‌پلی کمتری را شاهد باشیم. قسمت چهارم از لحاظ گیم‌پلی یکی از جذاب‌ترین اپیزودهای بازی بود و ارزشش را دارد که در قسمت آخر، داستان به گیم‌پلی ترجیح داده شود چون حتماً اصلی‌ترین دلیلی که این بازی طرفدارانش را جذب می‌کند، در وهله‌ی داستان درگیرکننده‌ی آن است. ولی قبل از اینکه انتظارات خود را از اپیزود بعدی بالا ببریم، بهتر است فعلاً در تاریک‌خانه بمانیم و اتفاقات آن را بررسی کنیم. قسمت چهارم Life is Strange، تا به حال بهترین قسمت آن است که می‌توانیم چند بار آن را تجربه کنیم و نتایج انتخاب‌های متفاوت را ببینیم. اگر بعد از چهار قسمت مشکلتان با حرکات لب کاراکترها موقع حرف زدن حل شده و دیگر از واکنش‌های مصنوعی آن‌ها به اتفاقات بزرگ دلسرد نمی‌شوید، دوباره تجربه کردن این ۳-۴ ساعت می‌تواند به درک بیشتر اتفاقات آن کمک کند. Life is Strange با این اپیزود خود را ثابت کرد و نشان داد که تنها یک بازی ساده برای وقت‌گذرانی نیست.

تهیه شده در زومجی

زومجی چگونه یک بازی را بررسی می‌کند؟


Life is Strange

در این قسمت بعضی از داستان‌های فرعی به نتیجه رسیدند و بعضی دیگر پیشرفت خوبی داشته‌اند که آمادگی لازم برای ورود به قسمت آخر را ایجاد کردند. تعامل بیشتری با محیط وجود دارد و دیگر مراحل بازی به انتخاب دیالوگ‌ها محدود نمی‌شوند، بلکه با بازی‌های کوچک و جذابی روبه‌رو هستیم که نیاز به کمی تجزیه و تحلیل دارند و مخاطب را به خوبی با خود همراه می‌کنند. بهترین قسمت Life is Strange تا به اینجای کار، به خوبی توانسته اتفاقات گذشته را به هم ربط دهد و مقدمه‌ای باشد برای قسمت نهایی بازی.
محسن وزیری

8.5

نقاط قوت

  • - گیم‌پلی جذاب و طراحی مراحل بهتر از گذشته
  • - اتفاقات اساسی و پی‌ریزی داستان برای قسمت آخر
  • - محیط‌های متنوع و گوناگون
  • - استفاده‌ی هوشمندانه از المان‌های امروزی

نقاط ضعف

  • - ریتم ناپایدار بازی
  • - واکنش‌های مصنوعی شخصیت‌ها به اتفاقات
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده