// پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۰۰

تحلیل سه گانه شوالیه تاریکی نولان: The Dark Knight (قسمت اول)

در ماراتون بررسی «سه‌گانه‌ی شوالیه‌ی تاریکی» کریستوفر نولان در زومجی، از «بتمن آغاز می‌کند» گذشتیم و اکنون به قسمت دوم مجموعه رسیده‌ایم. در این مقاله نگاهی به ساختار روایی «شوالیه‌ی تاریکی» می‌اندازیم و در عمق پیچیدگی‌هایش فرو می‌رویم.

batman dark

اگر «بتمن آغاز می‌کند»، جلوه‌ی تازه و واقع‌گرایانه اما در عین حال تاریک‌تر و پیچیده‌تری از بتمن را به‌مان نشان داد، «شوالیه‌ی تاریکی» نه تنها کیلومترها در پیشبرد و عمق بخشیدن به عناصر، اتمسفر و بحث‌های مطرح شده در قسمت اول، جلوتر بود، بلکه بازی خطرناکِ ابرقهرمانانه‌ی بروس وین را چنان هنرمندانه دچار پیچش تراژیکِ سوزناکِ غیرمنتظره‌ای می‌کند که هنوز وقتی به تماشای فیلم می‌نشینیم، نمی‌توانیم باور کنیم در اصل شاهد یک اثر ابرقهرمانی هستیم که اینقدر استادانه و به دور از کلیشه‌ها ساخته شده است. همان فیلم‌های ابرقهرمانی که آنها را با قصه‌ها و کاراکترهای رنگارنگ، پراکشن، سطحی، قابل‌پیش‌بینی و در یک کلام پاپ‌کورنی می‌شناسیم. قبل از تماشای «آغاز می‌کند»، هرگز تصور نمی‌کردیم نولان و دستیارانش قرار است چگونه دنیای خفاشِ سیاه را زیر و رو کنند. اما وقتی فیلم را دیدیم، از واقع‌گرایی میخکوب‌کننده، نمادگرایی زیبا، داستان‌پردازی نزدیک و خاکستری و صدالبته شخصیت‌پردازی معرکه‌ی بروس وین و بتمن، به شدت جا خوردیم. «آغاز می‌کند» تقابلِ بروس وین با شیطانِ درونش، بتمن را به تصویر می‌کشید و تمام. همه‌ی کاراکترها از راس الغول گرفته تا ریچل و مترسک بودند تا ما بهتر و عمیق‌تر بروس و آسیب‌های روانی دوران کودکیش را درک کنیم و بهتر با او همذات‌پنداری کنیم، تا برخلافِ همیشه، او را شکننده‌تر و سیاه‌تر پیدا کنیم.

 بدون‌شک نولان در کاوشِ ریشه‌های خیزشِ بتمن بی‌نظیر عمل کرد. اما حالا که بتمن را کم و بیش شناخته‌ایم و از چم و خم‌اش خبر داریم، نوبت آتش‌بازی اصلی است. فاز اول تریلوژی تمام شده. حالا همه‌چیز باید برای بتمن به ‌طرز سرگیجه‌آوری آشوب‌وار و دیوانه‌وار شود. خب، هرچه قدر هم با توجه به کیفیت «آغاز می‌کند»، خودمان را برای «شوالیه‌ی تاریکی» آماده کرده بودیم، اما باز این کریستوفر نولان بود که با روایتِ مسحورکننده‌ای که در قسمت دوم ترتیب داده بود، تمام استانداردها و مرزهایی که خودش معرفی کرده بود را درهم شکست و به‌طرز فک‌اندازی غیرمنتظره ظاهر شد. اگر «آغاز می‌کند» در اصل و ریشه روایتِ نبردِ با چنگ و دندانِ بروس با روحش و بدست گرفتن کنترل آن بود، در «شوالیه‌ی تاریکی» گاتهام سیتی با چنان انفجارهای خفه‌کننده‌ای مواجه می‌شود که بتمن باید برای نجات روح گاتهام از نماینده‌ی هرج و مرج خون‌گریه کند و قلبش را پاره‌پاره پیدا کند. «شوالیه‌ی تاریکی» به معنای واقعی کلمه سناریوی خستگی‌ناپذیرِ جهنمیِ چندطبقه‌ای است که ساختارش اصلا به نزدیک‌ترین نمونه‌ی مشابه‌اش، یعنی «آغاز می‌کند» که خودِ نولان کارگردانی‌اش کرده نیز نمی‌خورد. فیلم باید هم اینقدر به‌طرز دلچسبی بیگانه احساس شود. چون راستش «شوالیه‌ی تاریکی» در اصل یک درام جنایی است که  نقش‌های اصلی‌اش را چندتا از مشهورترین کاراکترهای کمیک‌بوکی برعهده دارند.

 ساختمانِ داستان‌سرایی «شوالیه‌ی تاریکی» آدم را بدون لحظه‌ای تردید به یاد ساختمان چند مرحله‌ای فیلم بعدی نولان، «تلقین» می‌اندازد. یک صحنه‌ی اضافی نداریم. اطلاعات پشت سر هم سرایز می‌شوند. هر سکانس مثل دومینو، زنجیره‌ای از رویدادهای بعدی را به حرکت می‌اندازد. رویدادهایی که بی‌وقفه هرکدام از قبل بدتر، فاجعه‌بارتر و ترسناک‌تر می‌شوند. درست همانند رویاهای چند مرحله‌ای کاب و دیگر دستیارانش، در اینجا هم همه‌چیز به شکل هزارتوگونه‌ای عمیق‌تر و گیج‌کننده‌تر می‌شود. هر اتفاق به‌ظاهر کوچک و ساده‌ای علاوه‌بر اینکه شخصیت‌پردازی و دنیاسازی می‌کند، مطمئنا جرقه‌زننده‌ی یک آتش عظیم هم است که بعدا گرمای سوزانش را احساس می‌کنیم. اما اگر در «تلقین» آنچنان تحت تاثیر احساسی این سفرهای ذهنی قرار نگرفتیم و قلب‌مان از لحاظ انسانی به تپش نمی‌افتاد، در «شوالیه‌ی تاریکی» قضیه برعکس است. ماهیت «تلقین» طوری بود که به جز کاب، شخصیت دیگری نداشتیم. همه به شکلی بازیچه دست کاب و جلوبرنده‌ی ماموریت بودند. به همین دلیل، بیشتر کارهای عجیبی که می‌دیدیم هیجان‌انگیز بودند تا شخصیت‌ها. از همین سو، آنقدرها از لحاظ عاطفی درگیر پیروزی یا عدم موفقیت‌شان نبودیم. تازه، وقتی به تماشای «تلقین» می‌نشینیم، می‌دانیم قرار است یک تجربه‌ی علمی‌-خیالی ناب داشته باشیم. پس انتظار خیلی چیزها را داریم. اما زمانی که «شوالیه‌ی تاریکی» شروع می‌شود، هیچ ایده‌ای نداریم که یک فیلم ابرقهرمانی در واقع می‌خواهد یک درام جنایی پیچیده و لایه‌لایه شود. مهم‌تر اینکه، برخلاف «تلقین» در «شوالیه‌ی تاریکی» یک سری قهرمان و آنتاگونیستِ قدرتمند داریم که یکی از یکی جذاب‌تر، ناشناخته‌تر و متفاوت‌تر هستند و نقش‌های احساسی غریبی را در قصه برعهده دارند.

wallhaven-171d912

 اول اینکه در «شوالیه‌ی تاریکی» کاملا درک می‌کنیم که چرا نولان هسته‌ی مرکزی «آغاز می‌کند» را به جستجوی شخصیت بروس وین اختصاص داده بود. چرا اینقدر برای انتقال او به چیزی فراتر از کمیک‌بوک‌ها تلاش کرده بود. چرا سعی کرده بود تا کُدهای اخلاقی و رابطه‌ی بین گذشته و حالش را کند و کاو کند. چون او در برنامه‌ی بلند مدتش می‌دانسته که قرار است در قسمت دومِ تریلوژی چه بلایی سر او بیاورد. و در یک داستان واقع‌گرایانه، همدردی و احساس ذهنِ پروتاگونیست از اوجب واجبات است. اما «شوالیه‌ی تاریکی» فقط داستان خفاش نیست. بلکه ما یک میهمانِ ناخوانده نیز در قالب دلقکی همیشه خندان داریم که قدرتمندترین نیروی متضاد بتمن است. اگر بتمن سمبل عدالت، قانون، نظم و درستکاری است. جوکر کنتراستِ محضِ این صفات خوب است. او نمادِ هرج و مرج، بی‌اخلاقی، بی‌قانونی و افسارگسیختگی است.

بله، چنین صفاتی را می‌توان در دیگر دشمنانِ بتمن یا هر ابرقهرمان دیگری هم پیدا کرد. اما تفاوت بزرگ جوکر با دیگران این است که او خدای ازلی و ابدی آشوب است. همان‌قدر که بروس وین با تمام کم و کاستی‌هایش با اخلاق‌ترین انسان گاتهام است، جوکر در نقطه‌ی مقابل او قرار می‌گیرد. آیا چیزی به جز برقراری عدالت بتمن را آرام می‌کند؟ نه. آیا چیزی جز بی‌نظمی مطلق می‌تواند عطشِ جوکر را سیراب کند؟ نه. برخلاف دیگر دشمنانِ بتمن که به دنبال مقام، پول و جایگاه اجتماعی هستند، او با هیچکدام از این‌ها راضی نمی‌شود. خودش می‌گوید نماینده‌ی آشوب است. اما جوکر دروغگو است و بارها در طول فیلم هم حرف‌هایش را عوض می‌کند. او در اصل تنها فرزند آشوب و بی‌قانونی است. موجودی که به هیچ قانون زمینی و قابل‌درکی پایبند نیست. خب، شاید اگر فیلم را ندیده باشید، فکر می‌کنید فردی با چنین حجمی از پوچ‌گرایی برخلاف هدف فیلم، واقع‌گرایانه نیست. اما موفقیت فیلم در این است که به‌گونه‌ای چنین هیولایی  و قدرت‌‌های ذهنی‌اش را  معرفی می‌کند که واقعا تماشای خرابکاری‌هایش و بلاهایی که سر قهرمانان داستان می‌آورد، در عین اینکه لرزه بر اندام‌مان می‌اندازد، تحسین‌برانگیز است. این درحالی است که جوکر برخلاف چیزی که به نظر می‌رسد، خالی از احساس هم نیست.(در ادامه درباره‌ی این مسئله حرف می‌زنیم). اما روی هم رفته، طراحی چنین آنتاگونیستِ استخوان‌دار و پیچیده‌ای است که شخصیت بتمن را نیز خود به خود پیشرفت می‌دهد.

FVz9I

خیلی‌ها جوکر را محور اصلی «شوالیه‌ی تاریکی» می‌دانند، اما راستش را بخواهید، در حقیقت نه جوکر با آن نقشه‌های جادوگرانه‌اش کاراکتر اصلی است و نه بتمن با آن اهمیتِ پیش‌فرضش در مرکز قرار دارد. در واقع، گرانشِ اصلی قصه متعلق به کاراکتر دیگری است: هاروی دنت. آره، شاید هاروی دنت به اندازه‌ی دوتای دیگر هیجان‌انگیز نباشد. اما کافی است دقت کنید هاروی چه نقشی در قصه دارد و بتمن و جوکر چگونه برای نجات یا نابودی او به هر آب و آتشی می‌زنند تا بهتر متوجه‌ی اهمیتِ جایگاه‌اش در قصه شوید. او روح سفیدِ گاتهام است. او آینده‌ی روشن شهر است. او قهرمان واقعی مردم است. بروس این را می‌داند و برای معرفی و پشتیبانی هاروی به عنوان قهرمانِ بدون‌نقابِ عدالتِ گاتهام دست به کار می‌شود. چون او کسی است که در قلبِ فساد، به کثافت کشیده‌ نشده است. از طرفی، جوکر هم می‌داند برای آلوده‌سازی یک بدن، باید قلب‌ آن را نشانه گرفت. وقتی هاروی دنت به تاریکی کشیده شود، کل شهر از هم خواهد پاشید. به همین دلیل است که شاهد چنین نبرد نفسگیری بین این سه کاراکتر هستیم. هرکدام فارق از خواسته‌هایشان، نقشی اساسی در سرنوشتِ دنیا ایفا می‌کنند. این مثلثِ دیوانه‌وار را به علاوه‌ی حضورِ موئثرِ کاراکترهای مکمل داستان مثل ریچل، جیم گوردون و آلفرد کنید تا ببینید نولان چگونه این پازل بزرگ و پرجزییات را درکنارهم می‌چیند، حل می‌کند و ما را انگشت به دهان و متعجب از اینکه چگونه یک فیلم ابرقهرمانی می‌تواند اینقدر دراماتیک، احساسات‌برانگیز، وحشتناک و تزیین‌شده باشد، رها می‌کند. در ادامه به کاراکترها بر می‌گردیم. اما برای درک بهتر پیچیدگی داستان، بگذارید کمی در ساختار «شوالیه‌ی تاریکی» عمیق‌تر شویم و ببینیم کریستوفر نولان و برادرش، جاناتان، مواد اصلی قصه‌شان را چگونه معرفی می‌کنند. ساختار داستان‌سرایی فیلم چیست و سازندگان در هر مرحله‌ی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فیلم چقدر دقیق و حرفه‌ای عمل می‌کنند.

سقوط در کابوس بی‌انتهای دلقک

طرفداران دو آتیشه‌ی «شوالیه‌ی تاریکی» و کسانی که از آن راضی نیستند، سر یک مسئله‌ی بزرگ اختلاف نظر دارند. عده‌ای باور دارند که فیلم خیلی طولانی است یا به‌طور دقیق، پرده‌ی سوم فیلم خیلی کش می‌آید. اما طرفداران فیلم که من هم جزوشان هستم، با چنین گفته‌ای اصلا موافق نیستند. تازه، اگر به هر جای فیلم ایراد و مشکل وارد باشد، «شوالیه‌ی تاریکی» آنقدر هوشمندانه داستان‌پردازی شده و از چنان ضرب‌آهنگ بی‌نقصی بهره می‌برد که این قسمتش را باید بزرگترین نقطه‌ی قوتش بدانیم. همین که فیلم ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه من را بدون اینکه خسته شوم، همیشه گوش به زنگ نگه می‌داشت، می‌تواند برای اثبات این مسئله کافی باشد. اما برای درک بهتر ریتم عالی فیلم باید به این نکته اشاره کنم که بسیاری سعی می‌کنند، ساختار کلاسیک هالیوودی سه‌پرده‌ای را به «شوالیه‌ی تاریکی» نسبت دهند، درحالی که موضوع این است که فیلم اصلا از این ساختار پیروی نمی‌کند. در واقع، بررسی فیلم با توجه به این ساختار اشتباه است و سبب گمراهی می‌شود.

batmanj

داستان «شوالیه‌ی تاریکی» در حقیقت از ساختار پنج پرده‌ای تراژدی پیروی می‌کند که به‌طرز مشهوری در تراژدی‌های ویلیام شکسپیر استفاده شده است. در تریلوژی نولان، بتمن هیچ‌وقت همانند منبع‌ اصلی‌اش کامل نبوده و هرگز به همان شکل کمیک‌بوکی پیروز صدرصدِ نبردهایش نبوده است. او همیشه در اوج پیروزی نیز بخشی از وجودش را ضربه‌خورده و آسیب‌دیده پیدا می‌کند. با اینکه می‌توان هر سه فیلم بتمن را شامل عناصرِ تراژدی دانست، اما بدون‌شک قسمت دوم، شکسپیری‌ترین داستان بتمن است و خیلی راحت می‌توان آن را با ساختار پنج پرده‌ای تراژدی مقایسه کرد. نورتروپ فرای (فیلسوف ادبی و اسطوره‌شناس) تراژدی را به پنج مرحله تقسیم کرد: اشتباه، پیچیدگی، واژگونی، فاجعه و شناخت. چیزی که به‌شکل زیبایی با ساختار پنج پرده‌ای همخوانی دارد و البته چیزی که می‌توان سیر روایی «شوالیه‌ی تاریکی» را به آن نسبت داد. نورتروپ فرای هسته‌ی تعریف‌کننده‌ی یک تراژدیِ عظیم را اینگونه توصیف می‌کند:«داستان سقوطِ یک رهبر؛ او باید سقوط کند. چون این تنها راهی است که یک رهبر را به انزوا می‌کشد و از جامعه‌اش دور می‌کند.» این توضیح دقیقا با سرانجامِ بتمن در پایان فیلم برابری می‌کند؛ جایی که بتمن از دید مردم از نجات‌دهنده‌ی شهر، به کثیف‌ترین فرد شهر نزول می‌کند و نه تنها از لحاظ تلویحی با گردنِ گرفتنِ کارهای هاروی دنت سقوط می‌کند، بلکه به معنای واقعی کلمه هم درکنار جنازه‌ی هاروی سرنگون می‌شود.

اولین پرده‌ی تراژدی، «اشتباه» است. درمرحله‌ی افتتاحیه، پروتاگونیست در اوج زندگی و قله‌ی موفقیت‌هایش به سر می‌برد. اما او در لذت بردن از موقعیت فوق‌العاده‌اش، یک‌جورهایی زیاده‌روی می‌کند و اشتباه تراژیکی ازش سر می‌زند. اشتباهی که شاید در ابتدا کوچک و بی‌تاثیر به نظر برسد، اما در واقع این اشتباه تخمی است که کاشته می‌شود تا از آن درختی کابوس‌وار بروید. در «شوالیه‌ی تاریکی»، این قسمت برای بتمن و هم‌پیمانانش در سکانس هنگ کنگ اتفاق می‌افتد. اما قبل از این و قبل از اینکه بتمن را در فیلم ببینیم، ما گروهی از تقلیدکاران بتمن را می‌بینیم که با الهام گرفتنِ از او، برای مبارزه با جرایم، لباس به تن کرده‌اند.

این هم نکته‌ی دیگری از تراژدی‌های شکسپیر است که در آن صحنه‌ای داریم که دیگران درباره‌ی بزرگی و قهرمانی‌های پروتاگونیست حرف می‌زنند. در اینجا هم قبل از اینکه بتمن را ببینیم، شاهد این هستیم که قهرمانی‌های بروس وین، چه تاثیری روی جامعه گذاشته است. بالاخره، بتمن ظاهر می‌شود و «مترسک» را به راحتی دستگیر می‌کند. به نظر می‌رسد، همه‌چیز بر وفق مرادِ بتمن است. تازه، او و جیم گوردون برنامه دارند تا بزرگترین رهبرانِ جرایم سازمان‌یافته‌ی گاتهام را به پای میز محاکمه بکشانند. اینجا است که او با غرورِ تمام راهی هنگ کنگ می‌شود تا لاو را به‌شکل مخفیانه‌ای دستگیر کرده و به گاتهام برگرداند. اما قبل از این، بهتر است با بازیگرِ اصلی ماجرا که بتمن و گوردون از او غافل‌اند، آشنا شویم: جوکر. «شوالیه‌ی تاریکی» با سکانسی طلایی در معرفی جوکر آغاز می‌شود.

batman bank

پرده‌ اول با سکانس سرقت بانک کلید می‌خورد. جوکر عده‌ای خلافکارِ کودن را استخدام کرده تا از بانکی که مال مافیاها است، دزدی کنند. این وسط، ما هم مثل این سارق‌ها نمی‌دانیم که در حقیقتِ جوکر بخشی از دار و دسته‌ی نقاب‌دارشان است. همینطوری که سرقت جلو می‌رود، ما متوجه می‌شویم که در نقشه‌ی جوکر، هرکدام از سارق‌ها پس از تکمیل کارشان توسط فرد دیگری کشته می‌شوند. تا به این ترتیب، فقط جوکر همراه با پول‌ها باقی بماند. چه چیزی از این سکانس دستگیرمان می‌شود؟ در همین حد بدانید که این سکانس، افتتاحیه‌ی بی‌نظیری بر تمام فیلم است و آتش اتفاقاتِ را از همان چند دقیقه‌ی اول به مرحله‌ی گُر گرفتن می‌رساند. سکانسی که به زیبایی، ما را در عرض چند دقیقه با راه و روش، اخلاق، وحشت و اسرارِ مهمترین آنتاگونیست فیلم آشنا می‌کند. ما به سرعت حساب کار دست‌مان می‌آید و کاملا درک می‌کنیم که جوکر چقدر در انجام کارهایش وسواسی و دقیق و چقدر به طرز هراس‌آوری حیله‌گر و شیاد است.

خلاصه اینکه، وقتی او جایی است، کسی امنیت ندارد و نمی‌تواند آرامش داشته باشد. اگر جوکر در طول فیلم به عنوان نماینده‌ی هرج و مرج از خودش انرژی افسرده‌کننده‌ی تنش‌زایی ساتع می‌کند، تمامی‌اش به خاطر سناریوی همین سکانس آغازین است. او با خلافکارهای بی‌رحم و دیوانه‌ای که تاکنون می‌شناختیم، زمین تا آسمان فرق دارد و در یک کلام یگانه است. او از هیچ قانون‌ شناخته‌شده‌ای پیروی نمی‌کند. هر وقت لازم باشد، دروغ می‌گوید و هدفش هم تحت‌تاثیرقرار دادن دیگران با هوش و ذکاوتش نیست، بلکه فقط می‌خواهد از این طریق آنها را به کار کردن وا دارد. جلوتر متوجه می‌شویم که او اینقدر شجاع یا احمق یا دیوانه است که از مافیاها پول بدزدد. شاید از آنجایی که جوکر را از قبل می‌شناسیم، باید همه‌ی این کارها را به پای دیوانگی هوشمندانه‌اش بنویسیم. مخصوصا وقتی می‌فهمیم، او زیر نقاب دلقکش، یک نقاب دلقک دیگر هم به صورت دارد. نولان در شخصیت‌پردازی جوکر با همین افشای ساده و مختصر، کلمه‌ها حرف می‌زند. جوکر در واقع هیچ چهره‌ی واقعی و قابل‌دیدنی ندارد. این موجود هیچکس نیست. درنهایت، این سرقت مثل تغییری بزرگ در دنیای جنایتکاران گاتهام سیتی عمل می‌کند.

تا قبل از این، جنایات و خلافکاری‌ها توسط گانگسترهای سنتی کنترل می‌شد. آدم‌هایی که در اوج کارهای زشت و کثیف‌شان، از یک سری قوانینی هم پیروی می‌کردند و برای برخی چیزها احترام قائل می‌شدند. اما جوکر نماینده‌ی چیز جدیدی است؛ یک سرکشِ باهوش و بی‌اخلاق که قطره‌ای احترام برای هیچ‌چیزی قائل نیست. یک آشوبگرِ صد درصد خالص که مثل الماس فریبنده و مثل فسفر مسموم‌کننده است. البته در این نقطه هنوز ما نمی‌دانیم جوکر چرا پولِ مافیاها را می‌دزدد، اما خیلی زود این نقشه‌ی سرقت، معنای عمیق‌تری در پردازش جوکر و داستان فیلم پیدا می‌کند.

small-batmanf

فلش‌فوروارد به چند دقیقه جلوتر. مخاطبان به لطف سکانس سرقت بانک، می‌دانند جوکر چه جانوری است. اما در سکانسی که گوردون و بتمن درحال بررسی صحنه‌ی سرقت جوکر هستند، آنها در کمال ناباوری به او توجه‌ای نمی‌کنند و تمام فکر و ذکرشان معطوف به ضبط پول‌ها و گِل گرفتنِ در دیگر بانک‌های مافیاها شده است. این درحالی است که ما طرز کار جوکر را دیده‌ایم و می‌دانیم بتمن به عنوان کسی که جوکر را نمی‌شناسد، دارد اولین اشتباه‌اش را مرتکب می‌شود. هرچند که هنوز خودش نمی‌داند، اما تخم این اشتباه کاشته می‌شود. بتمن، جوکر را دست‌کم می‌گیرد. هنوز بتمن در اوج به سر می‌برد. دزدیدنِ بی‌باکانه‌ی لاو از مخفیگاهش در هنگ کنگ و کشاندن او به امریکا، نشان می‌دهد قهرمان قصه در بالاترین درجه‌ی قدرتش به سر می‌برد. این جایی است که اشتباهِ فاجعه‌بار او از راه می‌رسد. بتمن، جیم گوردون و هاروی دنت برنامه‌شان برای نابودی مافیاها را از طریق ضبط پول‌هایشان عملی می‌کنند. این درحالی است که قهرمانانِ داستان غافل از تهدید اصلی، در واقع دارند طبق برنامه‌ی جوکر جلو می‌روند و بازیچه‌ی دست او شده‌اند. جوکر در حین اینکه بتمن و دیگران سرشان شلوغ است، در خفا برنامه‌ریزی قدم‌های بعدی نقشه‌ی نبوغ‌آمیزِ هیولاوارانه‌اش را ادامه می‌دهد. وقتی گوردون از بتمن می‌پرسد، او چگونه می‌خواهد با این تهدیدِ جدید مقابله کند، جواب بتمنِ تعریفِ تمام و کمالِ همان اشتباهی است که بالاتر درباره‌اش گفتم:«یه نفر یا کلِ ساختمونِ خلافکارها؟ اون فعلا می‌تونه صبر کنه.» این بازتاب‌دهنده‌ی همان «اشتباهِ تراژیک» بتمن است که به آن برمی‌گردیم.

پرده‌ی دوم، «پیچیدگی» است. جایی که آنتاگونیست یا نیروهای شرور به طور علنی جلوی مسیر قهرمان قرار می‌گیرند. و اینجا است که او تهدیدات و موانع سر راه‌اش را به وضوح می‌بیند. این درحالی است که رویدادها طوری درکنار هم قرار می‌گیرند که ما کم‌کم بو می‌بریم که این قصه نتیجه‌ی تراژیکی در پی خواهد داشت. در «شوالیه‌ی تاریکی»، ما در فاز دوم روایت، همانند بتمن از دیدن ویدیوی جوکر شوکه می‌شویم. جایی که او یکی از تقلیدکاران بتمن را به‌شکل بی‌رحمانه‌ای به قتل می‌رساند و از بتمن می‌خواهد که نقابش را بردارد. این برای مخاطب اولین حضور جوکر نیست، اما این نخستین باری است که بتمن با جوکر روبه‌رو می‌شود. و او را به عنوان تهدیدی جدی درک می‌کند. هرچند هنوز نه ما می‌دانیم در مغز جوکر چه می‌گذرد و نه بتمن. حالا در طلسم دلقک افتاده‌ایم و مرحله به مرحله درحال فرو رفتنِ در کابوسی عمیق هستیم. اکنون تمام هدف اصلی قهرمان برای تعقیب و نابودی مافیاها به گوشه رانده می‌شود و وحشت حاصل از کارهای جوکر به مرکز توجهات منتقل می‌شود. اگر پرده‌ی اول بتمن را در بالاترین ارتفاعِ توانایی‌ها و کنترلش نشان می‌داد، پرده‌ی دوم عکس آن است. این پرده، نشان‌دهنده‌ی اضطرار نیروی مخالف است. اینجا لحظه‌ای است که جوکر همان ویژگی‌های بتمن مثل «توانایی‌های بی‌محدودیت»، «عمل فراتر از قانون» و «استفاده از ترس به عنوان سلاح» را برمی‌دارد و آن را برای رسیدن به اهدافِ سیاه‌اش استفاده می‌کند.

6460aa6b4f4135b252fc846b8173fcc1

جوکر خودِ بتمن یا بی‌تردید قوی‌تر از اوست. بتمن این نکته‌ی مهم را خیلی دیر می‌فهمد. همانطور که بتمن سر زده هرجا لازم باشد، ظاهر می‌شود. فیلم نیز در مونتاژ فوق‌العاده‌ای که همزمان نقشه‌ی قتل قاضی، کمسیر لوب و هاروی دنت را نشان می‌دهد، ثابت می‌کند که جوکر به زمان و مکان محدود نیست. امکان ندارد اینجا از این سینمای ناب هیجان‌زده نشوید. او در یک لحظه همه‌جا است. درحالی که بتمن همیشه یک قدم از او عقب‌تر است و خیلی دیر متوجه‌ی توطئه‌هایش می‌شود. البته با تمام این پیچیدگی‌ها، جوکر هنوز تمام کارت‌هایش را رو نکرده است. ما نیز مثل بروس در کابوس او هر لحظه درحال پایین‌تر و پایین‌تر رفتن هستیم و خودمان خبر نداریم. درنهایت ما و بتمن با چنین تفکری به نقطه‌ی اوج این پرده و آن سکانس تعقیب و گریز می‌رسیم که بله، کار جوکر تمام است. جایی که جوکر دستگیر می‌شود و آدم خوب‌ها، آدم بد‌های قصه را به چنگ می‌آورند.

پرده‌ی دوم درحال پایان یافتن است. از اینجا به بعد اگر یک کارگردانِ اکشن‌سازِ هالیوودی ساخت فیلم را در دست داشت، پرده‌ی سوم را به رویارویی داغِ پایانی و پیروزی قهرمان اختصاص می‌داد و تمام. البته مخاطب هم بنابر تجربه‌های قبلی‌اش ممکن است هنوز انتظار داشته باشد که «شوالیه‌ی تاریکی» همین‌طوری قابل‌پیش‌بینی به اتمام برسد. اما تازه از این مرحله است که عمق، تاریکی و تراژدی مثل چرک و خون به بیرون تراوش می‌کند و همه‌چیز را دربرمی‌گیرد.

 سومین پرده‌ی تراژدی، «واژگونی» نامیده می‌شود. همانطور که از نامش پیدا است، این نقطه‌ای است که پروتاگونیست با روبه‌رو شدن با عکس انتظارات و برنامه‌هایی که داشته، هیچ راه بازگشتی ندارد. جایی که امیدهایش برای فرار بدون صدمه دیدن یا رسیدن به خواسته‌هایش برای پایانی خوش، لگدمال می‌شوند. او دیگر نه راه پس دارد و نه راه پیش. قهرمان چاره‌ای ندارد جز اینکه به مسیرش ادامه دهد و به سوی سرنوشتِ غم‌زده‌ای که در انتظارش است، حرکت کند. در مورد «شوالیه‌ی تاریکی»، این اتفاق بدون‌شک با مرگ ریچل دانز به وقوع می‌پیوندد. هنر کار برادران نولان در این است که آنها نه تنها بتمن، بلکه مخاطب را هم مثل رویدادهای قبلی در این موقعیت دور از ذهن قرار می‌دهند. به همین دلیل، این اتفاق نه تنها برای بتمن، نقطه‌ی غیرقابل‌بازگشتِ هولناکی است، بلکه ما نیز یک‌جورهایی خودمان را در این تنگنا احساس می‌کنیم. تا این لحظه، ما به خاطر شهرت ساختار سه پرده‌ای در فیلم‌های اکشن ابرقهرمانی می‌دانستیم داستان قرار است به چه سمت و سویی برود. حتی وقتی معلوم می‌شود ریچل در خطر است، انتظار داریم که شوالیه، معشوقه‌اش را از آتش اژدها نجات دهد. اما در اینجا، بتمن در این امر شکست می‌خورد.

The-Joker-batman-quotes-1-Warner-Brothers

این شوکِ خالص، انتظارت‌مان را درهم می‌شکند و ما را با احساسی دوگانه بین لذت و ناراحتی رها می‌کند. لذت از دیدن اتفاقی غیرمنتظره و ناراحت از اینکه شعاری که روی پوسترهای فیلم نوشته شده بود («دنیایی بدون قانون») در عمل به حقیقت پیوسته است. اینجا دنیایی است که هر اتفاقی می‌تواند در آن بیافتد. درحالی که بعد از سوختنِ پرنسس توسط اژدها، ما به این فکر می‌کنیم که این ماجرای نحس مگر بدتر از این هم می‌شود، خبر می‌رسد که بله، بدتر از این هم امکان دارد. این سکانس لحظه‌ای است که فینالِ تنش‌زای فیلم را پی‌ریزی می‌کند. جایی که برای بتمن، هاروی دنت و کمیسر گوردون بیشتر از همیشه روشن می‌شود که پیروزی علیه جوکر غیرممکن است. حتما موقع تماشای فیلم مثل من فکر نمی‌کردید قضیه بدتر از اینها هم می‌شود. اما همان‌طور که گفتم ما در کابوس دست‌سازِ جوکر به سر می‌بریم و همه‌چیز لحظه به لحظه باید درب و داغان‌تر شود.

 اگر هم تاکنون خودمان را نسبت به قدرت جوکر به کوچه‌ی علی‌چپ می‌زدیم، اما درنهایت کاملا متوجه می‌شویم که جوکر چگونه هنوز کنترل اوضاع را برعهده دارد و چگونه خدای آشوب را بر تخت فرمانروایی نشانده است. بله، منظورم همان سکانسِ بازجویی بتمن/جوکر است. جالب این است که اگرچه «شوالیه‌ی تاریکی» در لحظاتِ اکشن کم و کسری ندارد، اما در فیلم‌های نولان همیشه بااهمیت‌ترین برخوردها، نبردهای لفظی بین کاراکترها بوده‌اند که به‌شکل جنگِ اراده‌ها، ایده‌ها و تفکرها به تصویر کشیده می‌شوند. در ابتدا به نظر می‌رسد بتمن کنترل اوضاع را در دست دارد. او چهره‌ای خشمگین به خود می‌گیرد و سعی می‌کند جوکر را مجبور به فاش کردن جای هاروی دنت کند. اما در طول همین گفتگو، جوکر بیشتر از همیشه روشن می کند که اهدافش خیلی تاریک‌تر، مبهم‌تر و جاه‌طلبانه‌تر از چیزی است که بتمن تصور می‌کرده است. جوکر به هیچ‌چیز زمینی متصل نیست. بتمن هیچ سلاحی برای شکستنِ او ندارد. یکی از قوی‌ترین و در عین حال مضطرب‌کننده‌ترین لحظات فیلم وقتی از راه می‌رسد که جوکر بعد از اینکه حسابی کتک خورده، با خنده فریاد می‌زند:«تو هیچی نداری! هیچی برای تهدید کردن من نداری! با تمام قدرتت هیچ کاری ازت بر نمیاد».

او راست می‌گوید. در کمال وحشت ما، بتمن به معنای واقعی کلمه فلج شده است. سپس، تصاویری که بلافاصله بعد از مرگ ریچل به نمایش درمی‌آیند، ماهیت پرده‌ی سوم را جمع‌بندی می‌کنند؛ گوردون را می‌بینیم که متوجه‌ی حماقتش شده. سپس، دوربین به جوکری کات می‌خورد که سوار بر ماشین پلیس درحال رانندگی در شهر است. سرش را از ماشین بیرون آورده و قاه‌قاه می‌خندد. لحظه‌ای که آنقدر به سرعت مشهور شد که حالا تبدیل به یکی از نمادهای مدرن جوکر شده است. نماینده‌ی هرج و مرج کنترل فرمانِ نماد آرامش و قانون را در دست دارد و آن را مستانه به چپ و راست می‌چرخاند. در ادامه‌ی این مونتاژِ خفقان‌آور، موسیقی هانس زیمر را در تلخ‌ترین حالتش می‌شنویم، درحالی که نامه‌ی ریچل روی چهره‌ی به‌هم‌ریخته‌ و عصبانی بروس و هاروی خوانده می‌شود. آخرین شعله‌های نور درحال ناپدید شدن هستند. اکنون، همه‌چیز در سردترین لحظه‌شان به سر می‌برند. اما خیلی زود متوجه می‌شویم اوضاع از این بدتر خواهد شد. کابوس دست‌ساز جوکر، مثل بمبی بی‌پایان فقط به منفجر شدن و آتش‌افروزی ادامه می‌دهد.

batman koker

پرده‌ی چهارم «فاجعه» نامیده می‌شود. همانطور که می‌توانید حدس بزنید، اینجا زمانی است که اوضاع به معنای واقعی کلمه افتضاح می‌شود. در تراژدی‌ها این نقطه‌ای است که جنازه‌ها روی هم تلنبار می‌شوند و زنجیره‌ی رویدادهایی که در مراحل اولیه‌ی فیلم به حرکت افتاده بودند، به پایان اسفناکی می‌رسند. در حقیقت، پرده‌ی چهارم جواب محکمی به ساختار سه‌پرده‌ای مرسومِ اکشن‌ها است که فیلم را در پرده‌ی سوم تمام می‌کنند. در «شوالیه‌ی تاریکی» این نقطه‌ای است که همه‌چیز را به سوی پایانی تماما تلخ هدایت می‌کند. می‌توان از پرده‌ی چهارم به عنوان شروع سلطنت و حکمرانی شیطانی جوکر بر شهر نام برد. از اینجا به بعد، فیلم به‌طرز سرگیجه‌آوری وارد یک‌سری لحظاتِ سینمایی شرورانه می‌شود که توسط جوکر طراحی شده‌اند. از مغشوش کردن ذهنِ شهروندان برای کشتنِ کولمن ریس گرفته تا منفجر کردن بیمارستان تا آزمایش دیوانه‌واری که بین دو کشتی‌ای که قصد ترک شهر را دارند، برگزار می‌‌شود.

 هر مرحله از نقشه‌ی  نبوغ‌آمیزش یکی پس از دیگری مثل تصادفی زنجیروار روی یکدیگر خراب می‌شوند. بدون تردید، می‌توان این بخش از فیلم را به عنوان «فاجعه» طبقه‌بندی کرد. البته نه به خاطر اینکه اینجا زمانی است که اهداف جوکر در اندازه‌ی وحشتناک‌شان فاش می‌شوند، بلکه به این دلیل که اینجا نقطه‌ای است که رویای بروس برای رسیدن به گاتهامی بهتر که دیگر نیازی به بتمن ندارد، به سرعت ناپدید می‌شود. اینجا زمانی است که هاروی دنت، امید بزرگِ آینده‌ی گاتهام کاملا فرو می‌ریزد و تبدیل به قاتلِ انتقام‌جویی به اسم دوچهره می‌شود. اما تخریبِ هاروی، نقشه‌ی B جوکر است. هدف اصلی او این است که به مردم نشان دهد که شهرشان، پُر از حیواناتِ خودخواهی است که وقتی زمانش برسد، به اندازه‌ی او کرم‌خورده و فاسد هستند. اینکه چیزی به نام «خوبی» واقعی وجود ندارد.

اگر جوکر موفق می‌شد، نقشه‌ی اولش را عملی کند و چشم‌اندازش را ثابت کند، مطمئنا قوس تراژیکِ داستان کامل می‌شد. بالاخره بتمن برای رهبری مردم گاتهام ایثارها کرد و اگر آنها تحت‌تاثیر آدمی که کاملا در مقابل ارزش‌های بتمن می‌ایستد، قرار می‌گرفتند، شاید داستان از باورپذیریش دور می‌شد. هرچند وقتی می‌بینیم تهدیداتِ یک مرد می‌تواند به تخلیه شدن شهر و انتقالِ مردم به جایی که خودش می‌خواهد، ختم شود، می‌توان جوکر را پیروز نقشه‌ی اولش  هم دانست. اما به هرحال، نولان در لحظه‌ی آخر از بی‌رحمی‌اش دست می‌کشد و به مردم عادی و زندانیان اجازه می‌دهد تا بین قربانی شدن برای نجات کشتی دیگر، انتخاب کنند. این سکانس تنش‌زا بالاخره به نتیجه‌ی خوبی می‌رسد. هرچند که به‌وسیله‌ی بدی‌های اطرافش به خاک و خون کشیده است. اما در میان همه‌ی این ناامیدی‌ها، کمی روشنایی خیلی می‌چسبد. این زمانی است که جوکر حتی قبل از اینکه بتمن در هوا معلقش کند، شکست می‌خورد. بعد از اینکه برای بیرون ریختنِ بدترین صفاتِ انسانی تلاش کرد و بارها پیروز شد، درنهایت پیش‌بینی‌اش غلط از آب درمی‌آید و داستان از یک تراژدیِ بزرگ، جاخالی می‌دهد.

batman

به محض اینکه جوکر از فیلم خارج می‌شود، پرده‌ی چهارم به اتمام می‌رسد و مرحله‌ی آخر فیلم شروع می‌شود. پنجمین پرده‌ی تراژدی، «شناخت» است که اغلب اوقات کوتاه‌ترین پرده در نمایشنامه‌های شکسپیر هم محسوب می‌شود. معمولا در این مرحله، داستان عواقب همان اتفاقات گذشته را دنبال می‌کند. به همین دلیل می‌توان از آن به عنوان نقطه‌ی اوج پرده‌ی قبل نام برد. داستان‌های پرده‌ی پنجم بیشتر از اینکه دربار‌ه‌ی اتفاقاتِ تازه باشند، درباره‌ی کاراکترها هستند. اینکه آنها چگونه به بلاهایی که سرشان آمده، پاسخ می‌دهند. از همین سو، نقطه‌ی اوج این قبیل‌ روایت‌ها اکثرا پیرامونِ پروتاگونیست و درک کامل آنها از سقوط‌شان می‌چرخد. سپس، بازمانده‌های این رویدادهای تراژیک به عزاداری چیزهایی که در طول قصه از دست داده‌اند، می‌پردازند و از درس‌های سختی که یاد گرفته‌اند، می‌گویند و به این فکر می‌کنند که برای آینده چه کاری باید صورت بگیرد.

Rachel-Dawes-the-dark-knight-9471593-1024-683

در «شوالیه‌ی تاریکی»، چیزی که در لحظاتِ پایانی فیلم می‌آید، از لحاظِ چیزی که از «نبرد پایانی» انتظار داریم، انتخابِ عجیبی به نظر می‌رسد، اما این لحظاتِ آرام در ساختار پنج‌پرده‌ای کاملا منطقی و صحیح هستند. همین که این لحظاتِ تبدیل به دراماتیک‌ترین لحظاتِ کل فیلم می‌شوند، روی این موضوع مهر تایید می‌زند. درحالی که بتمن، کمیسر گوردون و دو چهره برای اولین‌بار بعد از پرده‌‌ی اول فیلم درکنار هم جمع شده‌اند. هرکدامشان در این مدت به‌شکلی زجر کشیده و چیزی را از دست داده است. اکنون آنها به نقطه‌ی شناخت رسیده‌اند و متوجه‌ی اشتباهاتی که در تراژدی مرتکب شده‌اند و مجازاتی که به سقوط‌شان انجامیده، شده‌اند. این موضوع را می‌توانید از این جمله‌ی بتمن درک کنید:«اتفاقی که برای ریچل افتاد، شانس نبود. ما سه تا، تصمیم گرفتیم که وارد عمل بشیم.». البته که بتمن در پایان این سونامیِ غم و اندوه جانش را از دست نمی‌دهد و پایانِ خوش پرده‌ی قبل کور سویی از امید را به آنها بازمی‌گرداند، اما حتما می‌دانید بتمن و ما از کشته شدن او به صورت فیزیکی هراسی نداریم، مرگ اصلی جایی است که بتمن شهرش را در اوج آشوب و آتش ببیند. مرگ اصلی جایی است که روح شهرش به تاریکی سقوط کند. اگر یادتان باشد در آغاز تحلیل، هاروی دنت را روح سفید گاتهام تشبیه کردم. اینکه مردم جوکر را ناامید کردند، عالی بود. اما از طرف اصلی ماجرا، یعنی شوالیه‌ی سفیدِ گاتهام نمی‌توان گذشت. شاید مردم جلوی  فاجعه را گرفته باشند، اما شوالیه‌ی سفید گاتهام در تاریکی دست و پا می‌زند. به همین دلیل، بتمن و گوردون در پایان تصمیم می‌گیرند با فدا کردن قهرمان واقعی شهر، روح سفید شهر را نجات دهند و مردم را با اراده‌ای پر از روشنایی و امید روبه‌رو کنند. بتمن تمام تقصیرات را به گردن می‌گیرند. این شاید کاملا ناراحت‌کننده و تراژیک نباشد، اما بدون‌شک پایانی کاملا گل و بلبل و خوشی هم نیست. شاید بتمن مردم را با یک دروغ گول زده باشد، اما ما و خودش خیلی خوب می‌دانیم که جوکر در کشتنِ روح گاتهام پیروز شد و البته چقدر همه‌چیز به وقوع فاجعه‌ای وحشتناک نزدیک بود.

خب، شاید بپرسید چرا باید اینقدر با جزییات درباره‌ی ساختار پنج‌ پرده‌ای فیلم صحبت کنیم؟ اول اینکه این تازه مقدمه‌ای است برای فهمیدن بهتر چشم‌اندازی که نولان‌ها به این داستان آورده‌اند. وقتی اینگونه پله به پله، فیلم را بررسی می‌کنیم، تازه به خوبی متوجه می‌شویم که «شوالیه‌ی تاریکی» دقیقا چگونه به دنیا و فیلم‌بین‌های حرفه‌ای ثابت کرد که بتمن هم می‌تواند خیلی غنی‌تر، تاریک‌تر و پیچیده‌تر از آن داستان‌های کمیک‌بوکی نوجوان‌پسند باشد. این حقیقت که فیلم‌های ابرقهرمانی که شاید سطحی‌ترین و اکشن‌محورترین نوع فیلم‌هایی که می‌شناسیم هم می‌توانند نماینده‌ی شکسپیر در دوران مدرن باشند. با این تفاوت که آن تراژدی‌های قدیمی که درام‌های انسانی را توسط شاهان و خدایان روایت می‌کردند، امروزه به وسیله‌ی ابرقهرمانان و دشمنانشان به نمایش درمی‌آیند که بدون‌شک جانشینانِ فرهنگی مناسبی هستند. کابدشکافی جز به جز فیلمی مثل «شوالیه‌ی ‌تاریکی» اهمیت دارد. چون از این طریق ساختار استادانه‌ی فیلم را درک می‌کنیم. و این کلید رسیدن به عظمتِ فیلم است. می‌دانید، بالاخره استفاده از چنین ساختاری در فیلم‌های معمولی هم نادر است. چه برسد به بازار بلاک‌باسترهای هالیوودی. همین نحوه‌ی غیرکلیشه‌ای فیلم بود که آن را به چنین سفر غافلگیرکننده و شوک‌آوری تبدیل کرد. دقیقا مثل دیگر فیلم‌‌های طراز اول کریستوفر نولان، بحث درباره‌ی قالب روایی و کاراکترهای «شوالیه‌ی تاریکی» تمامی ندارد و می‌توان آن را بی‌وقفه از لحاظ، روانشناسی، فلسفی، جامعه‌شناسی و غیره بررسی کرد... .

اما فعلا برای این جلسه از تحلیل «شوالیه‌ی ‌تاریکی» کافی است! تا این جای کار هم برای یک مقدمه، زیاد شد. در قسمت دوم و آخر این تحلیل نگاهی به پیچیدگی کاراکترها (به خصوص جوکر!) و دیگر بخش‌های فیلم می‌اندازیم. پس، منتظر باشید!

jokergif

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده