// جمعه, ۲۱ فروردین ۱۳۹۴ ساعت ۲۱:۱۴

آنچه باید برای اپیزود آغازین فصل پنجم «بازی تاج و تخت» بدانید

تماشای «بازی تاج و تخت» دست کمی از حکومت بر این هفت پادشاهیِ آشفته ندارد.

البته آنهایی که از قبل کتاب‌ها را خوانده بودند، هشدار داده بودند که چنین تجربه‌ای آسان نخواهد بود. ناسلامتی با سریالی طرف هستیم که شخصیت‌‌های اصلی مُرده‌اش از زنده‌هایش بیشتر هستند. در این داستان پروسه‌ی تغییر و تحول یک دقیقه هم آرام نمی‌گیرد و قصه مثل بچه‌‌ی اعصاب‌خردکنِ بیش‌‌فعالی که حالا قدرتی خدایی پیدا کرده، بی‌وقفه درحال درهم‌شکستنِ انتظارت‌مان است. از همین سو، دنبال کردن رد چهره‌ها، رویدادها و خط‌های داستانی به ذهنی تیزتر از فولاد والریایی نیاز دارد. اما هیچ پادشاهی به تنهایی حکومت نمی‌کند و شما هم درست مثل دیگر پادشاهان (تماشاگران) هفت پادشاهی به کمک «دست‌»‌تان نیاز دارید تا شما را در جریان آخرین اتفاقاتِ سرزمین بگذارد. مخصوصا در این برحه‌ی زمانی که یکی‌-دو روز بیشتر به پخش فصل پنجم سریال موفقِ شبکه‌ی اچ.بی.اُ نمانده است. در این مطلب منطقه به منطقه، داستان به داستان به جای جای وستروس و آن‌سوی دریای باریک سر می‌زنیم و گذشته‌ها را مرور می‌کنیم تا وقتی پای اپیزود آغازینِ فصل پنجم نشستید، هنگ نکنید! game of thronesff

دیوار در دورانی جدید

نبرد برای این سازه‌ی کلیدی که بین تمدن و هرج‌و‌مرجِ یخ‌زده‌ی آن‌سو ایستاده است، فعلا به پایان رسیده است. منس ریدر، پادشاهِ آن‌سوی دیوار، تقریبا وحشی‌ها را به پیروزی علیه نگهبانانِ شب رساند. چون وایت‌واکرها و ارتشی از زامبی‌های بی‌مغزشان از پشت درحال نزدیک‌تر شدن هستند. البته جلوی این پیروزی با حضور غیرقابل‌پیش‌بینی پادشاه استنیس براتیون گرفته شد. اکنون منس، فرمانده‌ی دست‌راست‌اش، تورمندِ غول‌کُش و تعداد بیشماری از وحشی‌ها، زندانی استنیس هستند. درحالی که او و اطرافیانش از جمله سِر داووس سیوورث، درحال احیای مردان شب هستند. جان اسنو معشوقه‌ی وحشی‌اش یگریت را در نبرد از دست داد، اما او و سِر الیسر تورن که تا قبل از جنگ از جان دل خوشی نداشت، اکنون حسابی رفیق شده‌اند و از آنها به عنوان قهرمانان جنگ یاد می‌شود. خیلی عمیق‌تر در شمال، برادر لُرد اسنو، برن و همراهان‌ِ سفرش، میرا ریدر و هودور راه‌شان را از بین یک‌سری اسکلت‌های متحرک باز کردند تا به خانه‌ی زیرزمینی و مخفی فرزندان جنگل وارد شوند—نژادی جادویی و اِلف‌مانندی که گمان می‌رفت مدت‌ها پیش منقرض شده باشند. هرچند این میعاد به قیمت جان برادرِ میرا، جوجن انجامید. اما برن درنهایت موفق شد راهنمای رویاهایش، زاغ سه‌چشم، را از نزدیک ملاقات کند. جادوگری که در شاخه‌های ریشه‌ی یک درخت پیچیده شده است، قول داده تا این مرد جوان را تعلیم دهد. game-of-thrfonesff

قصه‌ی وینترفل

بهتر است دیگر نام پادشاهی شمال را به «وینترفلِ اشغالی» تغییر دهیم. در ازای خنجر زدن از پشت به راب استارک (خب، از لحاظ فنی به سینه) در عروسی خونین، تایوین لنیستر به لُرد روس بولتونِ بی‌رحم قلعه‌ی نیاکانِ استارک‌ها و همچنین عنوان «محافظِ شمال» را هدیه کرد. این وسط، روس بولتون پسر حرامزاده‌ی دیوانه‌اش، رمزی اسنو را در خلال خوشحالی از این موفقیت، قانونی اعلام کرد. حالا رمزی اسنو به عنوان وارث وینترقل شناخته می‌شود و تیان گریجوریِ بیچاره که در قالبِ بدبختِ فرمانبرداری به اسم ریک فرو رفته، کماکان همراه آنهاست.

در جاده‌ای جدا به سوی یک مقصد

خواهران استارک اکثر زمان فصل چهارم را در فرار گذراندند، اما هردو در پایان به مقصدهای کاملا متفاوتی رسیدند. سانسا بعد از اینکه لیتل‌فینگر او را به صورت ناخواسته در نقشه‌ی قتل پادشاه جافری سهیم کرده بود، از «قدمگاه پادشاه» بیرون زد. او با کمک لُرد بیلیش به کوهستانی دورافتاده یعنی قطعه‌ی ایری، جایی که خاله‌ی روانی‌اش، لایسا اَرن زندگی می‌کند، فرار کردند. آنجا لایسا نزدیک بود، سانسا را بکشد، اما لیتل‌فیلنگر پیش‌دستی کرد و این زنِ نفرت‌انگیز را برای تکمیلِ نقشه‌ی بلند و بالایش از چهره‌ی زمین محو کرد. برخلاف انتظارها، سانسا آن اخلاقِ معصومانه‌‌اش را کنار گذاشت و به جای لو دادنِ محافظِ شیطانی‌اش، در دروغِ او سهیم شد. اکنون با وجود سانسایی تاریک‌تر، او برای در آغوشِ کشیدنِ شیادترین انسانِ تمام هفت‌ پادشاهی به عنوان مربی و مرشدش، آماده به نظر می‌رسد. خواهر کوچکترش، آریا اوقات سخت‌تری را پشت سر گذاشت. او مسیرش را همراه با جنگجوی سرکشِ همراه‌اش سندور کلگان معروف به تازی با کشتن باز کرد تا به جفتِ عجیب و غریبِ دیگری مثل خودشان برخوردند: برینِ تارتی، زنِ‌ جنگاوری که قسم خورده از خواهرانِ استارکی محافظ کند و ملازمِ ترسناک‌اش، پادریک! برین، تازی را در دوئلی سنگین شکست داد. اما آریا تصمیم گرفت از چشمِ برین مخفی بماند و  با آرامش به جان دادن تازی خیره شود. او با استفاده از سکه‌ و عبارتِ «والار مگولیس» که در گذشته از آدمکشی به اسم جیگن هگار، گرفته بود، ‌یک‌ سواری رایگان به سوی براووس دست‌و‌پا کند. شهری منزوی در آن طرفِ سواحل وستروس. game of thronesd

 در «قدمگاه پادشاه» چه خبر است

در یک کلام، «قدمگاه پادشاه» به‌طرز دیوانه‌واری در کشت‌و‌کشتار و آشوبی تمام‌عیار به سر می‌برد. پادشاه جافری در پی توطئه‌ایی بین لیتل‌فینگر و بانو اولنا تایرل مُرده است و حالا برادر کوچکترش، تامن تاج پادشاهی را بر سر دارد و عمویش تیریون به عنوان مقصر تمام این اتفاقات شناخته شد. تیریون به وسیله‌ی اوبرین مارتل که برای نبرد به جای او در محاکمه به وسیله‌ی مبارزه پیش قدم شده بود، فرار کرد. اما اوبرین مارتل بعد از زخمی کردن حریف‌اش، در کشتن ماشین‌کشتاری به اسم سِر گلگور کلگین یک لحظه تعلل کرد و این غفلت به ترکیدنِ مغزش با دستانِ خالیِ «کوه» به پایان رسید! درسی تاثیرگذار برای زندگی خودمان که می‌گوید باید دشمنان‌مان را در اولین فرصت خلاص کنیم! در ادامه نامزد اوبرین، الاریا سَند به شهر خودش (جایی که اگر یادتان باشد، تیریون خواهر زاده‌اش، میرسلا را به عنوان نشانه‌ای از حسنِ نیت فرستاده بود) فرار کرد. ملکه سرسی، گرگور را به دوست تازه‌ی هولناک‌اش، استاد نمی‌دونم چی‌چی سپرد تا آزمایشاتی روی او انجام دهد. تیریون هم درنهایت به لطفِ برادرش جیمی، از اعدام قسر در رفت و همراه با استاد جاسوسی وستروس، وَریس، از پایتخت گریخت. البته قبل از فرار، راهش را کج کرد و دوست‌دختر سابق‌اش، شِی و پدرِ قدرتمندش، تایوین را برای دست بردن در محاکمه‌اش کُشت. آخرین‌بار او و وریس را در کشتی‌ای دور از قدمگاه پادشاه دیدیم. این یعنی به جز سرسی و مارجری تایریلِ جاهطلب که به زودی عروسِ پسرش می‌شود، فرد دیگری باقی‌نمانده تا جلوی آنها از کشتن یکدیگر بگیرد. game-of-thronesff

در همین حین، در «میرین»...

با این وضعیتی که در وستروس است، به نظر ایده‌ی خوبی است که دنریس تارگرین، با استفاده از اژدهایان، دوتراکی‌ها و سوپرسربازهایی که در قالب نیروهای «آویژه‌»‌اش (Unsullied) دارد، به خلیجِ برده‌فروشانِ بدنام حمله کرده و آنجا را آزاد کند. اما ملکه دنریس کم‌کم دارد متوجه می‌شود که به زبان آوردن چنین فکری، آسان‌تر از انجام‌اش است. او که قبل از حرکت در جاده‌ی رسیدن به «تخت آهنین» حالا در شهر «میرین» مستقر شده، فهمیده درحالی که نیمی از شهر ستایش‌اش می‌کنند، نیمی دیگر از او متنفرند و مرگ‌اش را آرزو می‌کنند. در کنار او می‌توان به اعضای شورای به‌هم‌ریخته‌اش یعنی، سِر بریستان سلمی (رییس شوالیه‌های گاردپادشاهی)، میساندی (مترجم‌اش)، کرم خاکستری (رییس نیروهای آویژه) و مزدور و نزدیک‌ترین دوستِ دنریس، داریو نهاریس، اشاره کرد. البته اگر فراموش نکرده باشید، دنی در حرکتی بزرگ، نزدیک‌ترین مشاورش، جورا مورمونت را به خاطر اینکه جاسوسِ سابقِ وستروسی‌ها بوده، تبعید کرد. دیگه چی؟ خب، دنی دوتا از اژدهایانش، ویسرین و ریگال را به خاطر اینکه برادرِ بزرگ‌ترشان، دروگون، یکی از بچه‌های محلی را جزقاله کرده بود، به زنجیر کشید. درحالی که اژدهای مجرمِ اصلی فرار کرده و هنوز توسط هیچکس دیده نشده. می‌دانید، کالیسی بودن اصلا آسان نیست! منبع: Rolling Stone تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده