عضو تحریریه
رضا حاجمحمدی
،
درباره من:
عضویت: پنجشنبه, ۰۶ آذر ۱۳۹۳
پست
چهار شنبه, ۶ تیر ۹۷, ۱۱:۰۱پست
یکشنبه, ۳ تیر ۹۷, ۱۷:۰۱نظر
دوست عزیز شما به عنوان کسی که به نظر میرسه از مفهوم نقد اطلاع دارین باید بدونین که اولین سوال مهمی که یه نقد باید بپرسه اینه که چرا و چگونه؟ میتونیم بگیم اسپیلبرگ برای ساخت یه فیلم پاپکورنی برگشته. ولی این هم میتونیم بپرسیم که چرا اسپیلبرگ برای ساخت یه فیلم پاپکورنی برگشته و این چه معنایی برای فضای بلاکباسترزدهی حال حاضر هالیوود داره. میتونیم بگیم این فیلم اکشنهای خیلی خوبی داره. ولی اینو هم میتونیم بپرسیم چرا این اکشنها خوب هستن و از چه لحاظ خوب هستن؟ میتونیم بگیم فیلم شخصیتپردازی خوبی نداره. ولی میشه اینو هم پرسید که دقیقا چرا شخصیتپردازی فیلم مشکل داره؟ میتونیم بگیم فیلم به جنبهی ترسناک دنیای دستوپیاییاش نپرداخته. ولی میتونیم بپرسیم عدم انجام این کار به چه معنایه؟ من هدفم همیشه پرسیدن سوالات دوم بوده و نمیدونم چقدر تو جواب دادن بهشون موفق بودم. ولی هدف اوناس. نسخهی مختصر و مفید همون چیزیه که با مرور گزیدهی نقدهای فیلم تو متاکریتیک میشه به دست بیارین.
نظر
والا در همین حد که ساعت یک نصفهشب در طول این سکانس داشتم یکریز از ته حلق جیغ میزدم.
نظر
@Marchi
تو اون صحنه ویلیام در ابتدا هیچ علاقهای به نجات دادن همسر لورنس نداره. ولی به محض اینکه اون یارو سرگردـه شروع به کُریخونی دربارهی اینکه از مرگ برگشته میکنه، ویلیام عصبانی و کلافه میشه. فکر کن شما تو فیفا حرفهای هستی (در حد قهرمانی)، بعد یه نوب میاد برات شاخبازی در میاره. احتمال اینکه قاطی کنی و بترکونیش وجود داره. نکتهی دوم اینکه ویلیام بیشتر از اینکه قصد نجات دادن همسر لورنس رو داشته باشه، قصد داره خودش رو از اون مخمصه نجات بده و ادامهی ماموریتشو با خیال راحت بره. بماند که خود فورد در قالب دختر لورنس بهش میگه که این کارت چیزی رو تغییر نمیده. این در حالیه که ویلیام از میزبانبودن لورنس و همسرش آگاهه. بازی تو مشتشه. ولی روبهرو شدن ویلیام با دخترش فرق میکنه. اول اینکه امیلی میخواد جلوی ماموریتِ مرد سیاهپوش رو بگیره. دوم اینکه امیلی باعث میشه تا ویلیام یاد کارهای وحشتناکش توی گذشته بیافته. سوم اینکه ویلیام فکر میکنه پیدا شدن دخترش تو وستورلد حتما حقهای از طرف فوردـه. بماند حالا که ویلیام با نجات همسر لورنس از خودش خوبی نشون داد به این معنی نیست که کاملا متحول شده. بدترین آدمها ممکنه هنوز رگههایی از انسانیت داشتن باشن، ولی وقتی نوبت به تحول واقعی و دیدن حقیقت اصلی میرسه شکست میخورن.
نظر
آخه قضیه اینه که مرد سیاهپوش یه دفعه پارانویدی و متوهم نشد. از همون اپیزود اول سریال که با غرور به دنبال پیدا کردن هزارتو بود، متوهم بود. با اینکه دختر لورنس و خود فورد بهش میگفتن که هزارتو برای اون نیست. ولی روی این کار پافشاری میکرد. اینکه ویلیام با اون صدای خشدار اِد هریس حرفهای تاملبرانگیز میزنه به این معنی نیست که با انسان خردمندی طرفیم، اتفاقا برعکس اون با این حرفها داره خودش رو گول میزنه. ما که نباید باهاش گول بخوریم. اما توهم ویلیام وقتی بدتر شد که در آغاز فصل دوم، فورد بهش میگه که یه بازی مخصوص اون طراحی کرده. اگه ویلیام تو فصل اول حکم گیمری رو داشت که مثل هزاران هزار گیمر دیگه در حال بازی کردنه، ویلیام تو فصل دوم حکم تنها گیمرِ یه بازی رو داره. بازیای که سازندهاش بیوقفه در حال تماشای بازی تنها بازیکنندهشه. حالا فکر کنید این یه بازی ساده نیست. بلکه بازیای هست که موفقیت یا شکست توی اون روی تموم زندگیتون تاثیر میزاره. خب، طبیعتا هرکسی باشه سانتیمتر سانتیمتر این بازی رو طوری جستجو میکنه و طوری به همهچیز شک میکنه که یه وقت گول بازیساز رو نخوره و بازی رو نبازه. این یعنی چند برابر شدن تردید گیمر به دنیای اطرافش. این یعنی گیمر همهچی رو زیر سوال میبره.
پست
جمعه, ۱ تیر ۹۷, ۲۲:۰۱نظر
من واقعا شرمنده ام ولی باید بدونین هیچکس بیشتر از خودم نوشتن درباره ندیمه رو دوست نداره. فقط این چند وقت سرم یه ذره شلوغ شد و یه سری مشکلات شخصی و خستگی ها باعث شد وقت نکنم. ولی حتما نقد سه اپیزود آخر رو خواهیم رفت.
نظر
حتما باید ببینین. فصل دو یه سری لغزش داره ولی روی هم رفته هنوز یکی از مهم ترین سرگرمی های علمی تخیلی این روزهاس. بماند که شما که این فصل رو به صورت هفتگی نمیبینین احتمالا بیشتر هم ازش لذت می برین.
پست
جمعه, ۱ تیر ۹۷, ۱۰:۵۹