// دوشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۵۹

نقد فیلم The Nun - راهبه

فیلم ترسناک The Nun، جدیدترین قسمت از دنیای سینمایی The Conjuring، غیرضروری‌ترین و ضعیف‌ترین فیلمِ این مجموعه هم است. همراه نقد زومجی باشید.

«راهبه» (The Nun)، جدیدترین فیلم دنیای سینمایی «احضار» با جمله‌‌‌ی مرموزی آغاز می‌شود که به همان اندازه که درباره‌ی کاراکترهایش صدق می‌کند، به همان اندازه هم هشداری برای تماشاگرانِ این فیلم است؛ دو راهبه‌ در راهروهای یک قلعه‌ی قرون وسطایی دوان دوان و با ترس و لرز در حال حرکت به سمتِ اتاقی هستند که روی در آن به زبان لاتین به شکل کج و کوله‌ای نوشته شده است: «خدا اینجا به پایان می‌رسد». ظاهرا آنسوی این در، در عمقِ تاریکی نادیدنی اتاق، شیطانی حضور دارد که در جستجوی بدنی برای تسخیر کردن است. خیلی زود هشداری که روی در نوشته شده بود، به حقیقت تبدیل می‌شود: این خواهران روحانی به محض باز کردنِ در، یا به‌طرز خشنی کشته می‌شوند یا برای فرار از دستِ شیطان به سرنوشتِ مرگباری دچار می‌شوند. به این سکانس افتتاحیه اما می‌توان از زاویه‌ای فرامتنی هم نگاه کرد. انگار کورین هاردی در مقام کارگردان به‌طور ناخودآگاه و کمپانی برادران وارنر به عنوان تهیه‌کننده با خودآگاهی کامل، با این سکانس، استعاره‌ای تصویری از بلایی که این فیلم سرِ دنیای سینمایی «احضار» (The Conjuring) آورده است ساخته‌اند. انگار هشداری که روی در نوشته شده در واقع این است: «دنیای سینمایی احضار اینجا به پایان می‌رسد». این مجموعه فیلم‌ها تا وقتی در امنیت قرار خواهند داشت که آن درِ نفرین‌شده بسته بماند. ولی کِی استودیوهای هالیوودی به چنین هشدارهایی اهمیت داده بودند که این دومی‌اش باشد. پس آنها در را باز می‌کنند، شیطان را آزاد می‌کنند و موجبِ سلاخی حوصله‌سربرِ این مجموعه می‌شوند که در طول این فیلم شاهدش هستیم. شاید بتوان آن هشدار را به شکل دیگری هم خواند: «این فیلم اینجا به پایان می‌رسد». و باز دوباره این هشدار هم به حقیقت تبدیل می‌شود؛ پنج دقیقه بعد از آغاز فیلم، هر چیزی که لازم باشد را دیده‌اید. ادامه‌ی این فیلم ترسناک همچون کپی‌-پیستِ پنج دقیقه‌ی ابتدایی‌اش در یک ساعت و ۳۰ دقیقه‌ی آینده است. وقتی استودیوهای هالیوودی ناگهان خودشان را در اختیارِ مجموعه‌ای پرطرفدار و سودآور پیدا می‌کنند خیلی طول نمی‌کشد تا درِ اتاقی که تمام حرص و طمع‌هایشان و تمام تصمیماتِ کلیشه‌ای تهیه‌کنندگانِ هالیوودی را در آن محبوس کرده بودند باز کنند و همه‌ی آن نیروهای شرور و نابودگر را آزاد کنند. و «راهبه» مثالِ بارز این اتفاق است.

The Nun

بالاخره برادران وارنر با مجموعه‌ی «احضار» به‌طور ناگهانی به چیزی دست پیدا کرد تا حالا هیچکس در دنیای پسا-دنیای سینمایی مارول موفق به انجام آن نشده است. «احضار» تنها مجموعه‌ای است که موفق شده فرمولِ دنیاسازی‌ مشترکِ مارول را به درستی اجرا کند. مجموعه‌ای که بعد از پنچ فیلم به بیش از یک میلیارد دلار فروش جهانی از مجموعا ۴۰ میلیون دلار بودجه دست پیدا کرده است و به چنان برندی تبدیل شده که فیلم به فیلم روندِ صعودی‌اش را حفظ کرده و آن‌قدر قابل‌اطمینان و شناخته‌شده است که «راهبه» حالا برخلافِ تمام نقدهایی که آن را «بدترین فیلم مجموعه» می‌خواندند، به پرفروش‌ترین فیلم مجموعه تبدیل شد. احتمالا مردم برای فیلم بعدی، کمی از اعتمادشان را از دست خواهند داد و فازِ مثبت یا منفی نقدهای قسمت بعدی تاثیر بیشتری در تصمیم‌گیری‌شان خواهد داشت. و درست همان‌طور که دنیای سینمایی مارول، ابرقهرمانان مختلفش را برای ساختِ فیلم‌های اسپین‌آف انتخاب می‌کند، درست همان‌طور که بلک پنتر بعد از معرفی شدن در «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی»، فیلم مستقلِ خودش را دریافت کرد، برادران وانر هم با این مجموعه چنین روندی را پیش گرفته است. اولین فیلم «احضار» شامل حضور کوتاهِ عروسکی با چشمانِ گرد و مُرده‌ی خیره‌ای به اسم آنابل می‌شد که بعدا به ستاره‌ی اصلی «آنابل» و «آنابل: خلقت» (Annabelle: Creation) تبدیل شد. و به‌یادماندنی‌ترین صحنه‌ی «احضار ۲» هم که بیشتر از خط داستانی اصلی فیلم در ذهنِ تماشاگرانش حک شده است، معرفی گذرا اما کوبنده‌ی یک راهبه‌ی شیطانی به اسم «وَلک» بود؛ لورین وارن (ورا فارمیگا) که حکم کاراگاهِ امور ماوراطبیعه را دارد، در اتاقِ مطالعه‌ی شوهرش تنها است که مورد آزار و اذیتِ یک راهبه‌ی شیطانی که شوهرش، نقاشی آن را با توجه به کابوسی که دیده است کشیده است و از دیوارِ اتاقش آویزان کرده است قرار می‌گیرد؛ در ابتدا به نظر می‌رسد چشم‌های زرد و پوسیده و مُرده‌ اما تیز و بُرنده‌ی صاحبِ نقاشی، حرکتِ لورین را در اتاق دنبال می‌کند. تا اینکه ناگهان سایه‌ای متحرک روی دیوار، از درونِ قاب عکس به فضای سه‌بعدی بیرون قدم می‌گذارد و به سمتِ قربانی‌اش هجوم می‌آورد. نتیجه سکانسی است که با استفاده از نورپردازی اصولی (هاله‌ای از چهره‌ی نقاشی‌شده‌‌ی راهبه در سایه‌ها)، حرکاتِ دوربین (نگه داشتن نقاشی در قاب به عنوان چیزی که همیشه باید حواس‌مان بهش باشد و بعد خارج کردن آن که مثل گرفتنِ تنها دفاعِ تماشاگر از او می‌ماند)، تدوینِ دقیقی که دید ما را به شخصیت اصلی‌اش محدود می‌کند و البته بازی فارمیگا که در واکنشِ نشان دادنِ به عنصر ترس، بازی تونی کولت از «موروثی» (Hereditary) را به یاد می‌آورد، به ست‌پیسی تبدیل شد که این راهبه‌ی شیطانی را در عرضِ چهار دقیقه، به آنتاگونیستِ نمادینِ دنیای «احضار»، به تانوسِ این دنیا تبدیل کرد.

 فیلم The Nun

اگر از «آنابل» که یکی از آن اسپین‌آف‌‌های سرسری گرفته شده که استودیوها ساخت آنها را به‌طور اتوماتیک و چشم بسته بعد از فیلم موفق قبلی اعلام می‌کنند فاکتور بگیریم، مجموعه‌ی «احضار» همیشه کیفیتِ خودشان را در حد قابل‌قبولی حفظ کرده‌اند. دو قسمتِ اصلی «احضار» به لطف جیمز وان خودش را به عنوان سردمدارِ بلاک‌باسترهای ترسناک معرفی کرد و «آنابل: خلقت» هم با وجود عدم خلاقیت و کیفیتِ ضعیفش نسبت به فیلم‌های اصلی، به لطف کارگردانِ جدیدش، پیشرفت قابل‌توجه‌ای در مقایسه با قسمت اولِ افتضاحش بود. ولی «راهبه» اولین فیلم مجموعه بعد از بدل شدن به یکی از برندهای اصلی برادران وانر است که چنین فیلمِ بی‌سرپرست و بی‌سروته‌ای از آب در آمده است. دنبال کردنِ فرمول مارول اما همیشه هم خوب نیست. شاید وارنر با این مجموعه در ساختِ فیلم‌های مستقلی که هرکسی بدون اطلاع از قسمت قبلی می‌تواند به تماشای فیلم جدید بنشیند، در زمینه‌ی تزریقِ کاراکترهای فیلم‌های آینده در فیلم فعلی بدون از حرکت نگه داشتنِ خط داستانی اصلی (برخلاف صحنه‌ی معرفی ابرقهرمانان آینده در «بتمن علیه سوپرمن») و در ارائه‌ی فیلم‌هایی که روی پای خودشان می‌ایستند، درس‌های خوبی از موفقیتِ مارول یاد گرفته باشد، ولی همزمان یکی از بدترینِ خصوصیاتِ مارول را هم تقلید کرده است: مقاومت در مقابل تغییر و نوآوری و پوست انداختنِ فرمول داستانگویی‌ و کارگردانی‌شان. یا به عبارت دیگر، تلاش آنها برای حفظ هویتشان به عنوان یک مجموعه‌ی دنباله‌دار، به مجموعه‌ای منجر شده که هویتشان، بی‌هویت‌بودنشان است.

اگر بزرگ‌ترین مشکلِ «آنابل: خلقت» این بود که به چیزی که بود راضی بود، علاقه‌ای به قدم گذاشتن به فراتر از محدوده‌ی «متوسط» نداشت و حکم گردهمایی تمام چیزهایی که در فیلم‌های قبلی مجموعه به شکل بهتری دیده بودیم را داشت، «راهبه» نه تنها این روند را به شکل شدیدتری ادامه می‌دهد، بلکه حداقل در اجرای دوباره‌ همان پلات پوینت‌ها و ست‌پیس‌هایی که دیگر به فرط تکرار رسیده‌اند هم موفق نیست. اگر «آنابل: خلقت» یک فیلم قابل‌پیش‌بینی اما خوش‌ساخت بود، «راهبه» با پافشاری روی تکرار فرمولِ داستانگویی این مجموعه، با افزایشِ مقدار قابل‌پیش‌بینی‌بودن فیلم قبلی، در اجرایشان هم شکست‌خورده است. «راهبه» حکم «جاستیس لیگ» این مجموعه را دارد؛ فیلمی که فقط نسخه‌ی دسته سوم جنس اصلی («اونجرز») نبود، بلکه در دنیای متحول‌شده‌ی فیلم‌های ابرقهرمانی، متعلق به مکتبی کهنه‌شده و از دور خارج شده هم بود. دومین چیزی که این مجموعه در تقلید از سیستمِ مارول دچار سوءبرداشت شده، اسپین‌آف‌سازی از روی کاراکترهای ترسناکِ فرعی هر قسمت است. مسئله این است که عروسک آنابل و راهبه‌ی شیطانی با بلک پنتر و مرد عنکبوتی فرق می‌کنند؛ این کاراکترها در دو دسته‌ی کاملا متفاوت قرار می‌گیرند که رفتارِ متفاوتی را می‌طلبند. بلک پنترها و مرد عنکبوتی‌ها در حالی به عنوان پروتاگونیست‌های یک فیلم ابرقهرمانی، به فیلم‌های مستقل خودشان نیاز دارند که شخصیت‌های ترسناک اصولا هرچه ناشناخته‌تر باقی بمانند، تاثیرگذارتر هستند.

 فیلم The Nun

بنابراین اگرچه روی کاغذ اختصاص دادنِ یک فیلم کامل به ترسناک‌ترین عنصرِ «احضار ۲» هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد. ولی در عمل بدترین تصمیمی است که برای ساختِ این فیلم می‌شد گرفت. و وقتی ساختمانِ یک فیلم از اول روی یک اشتباه بنا شده باشد، معلوم است که تا انتها کج و کوله و متزلزل بالا خواهد رفت. بزرگ‌ترین وحشت، وحشتی است که از ناشناختگی سرچشمه می‌گیرد. چون به محض اینکه ما بتوانیم یک راز را توضیح بدهیم، به محض اینکه سرچشمه‌اش را کشف کنیم، بهتر می‌توانیم آن را درک کنیم، بهتر می‌توانیم در مقابلش دفاع کنیم و به جای زُل زدن به ورطه‌ای تاریک، حداقلِ چهره‌ای برای دیدن داریم. به خاطر همین است که برخی از بهترین فیلم‌های ترسناکِ تاریخ مثل «درخشش»، «موجود» و «هالووین» به کلاسیک‌های این ژانر تبدیل شده‌اند. به خاطر همین است که بعد از تمام این سال‌ها، هنوز به توضیحِ قاطعانه‌ای درباره‌ی هتل اورلوک نرسیده‌ایم، پایان‌بندی بازِ «موجود» پرونده‌ی بحث و گفتگو درباره‌ی سرنوشت کاراکترهایش را باز گذاشته و از ماهیتِ چیزی که پشتِ نقاب سفید مایکل مایرز حضور دارد چیزی نمی‌دانیم. به خاطر همین است که این فیلم‌ها ذهنِ طرفدارانشان را بعد از این همه سال مشغول نگه داشته‌اند. آنها فیلم‌هایی هستند که آن‌قدر به تماشاگرانشان سرنخ و آدرس می‌دهند که راهشان را به سوی مرکز هزارتو پیدا کنند، ولی خارج شدن از آن را به خودشان واگذار می‌کنند؛ کاری که «راهبه» انجام می‌دهد مثل این است که یک فیلم مستقل براساس مردی در لباسِ سگ از «درخشش» یا دنباله‌ای براساس بچه‌ی رزمری از انتهای «بچه‌ی رزمری» ساخته شود. یا فیلمی ساخته شود که به گذشته‌ی کاراکتر کاترین کینر از «برون بیرون» در دوران حضورش در مدرسه‌ی آموزش هیپنوتیزم می‌پردازد. البته که همیشه توضیحِ دادن ریشه‌ی هیولا اشتباه نیست. اما فقط در صورتی که آن را با وحشتی بزرگ‌تر از ناشناختگی یا به همان اندازه بزرگ جایگزین کنید. استیون کینگ در رُمان «آن» (It)، در عین توضیح دادن تاریخِ پنی‌وایز دلقک، از قتل‌عام‌ها و چرخه‌ی خشونتی پرده برمی‌دارد که به قرن‌ها قبل بازمی‌گردد. یا ریدلی اسکات با «پرومتئوس» و «بیگانه: کاوننت»، در کنار پرده‌برداری از ماهیتِ زنومورف‌ها، این وحشتِ را جایگزین چیزی جدید می‌کند: چه می‌شود اگر یک تمدنِ دیگر، خالقِ انسان باشد. او با افشای اینکه یک اندروید، خالقِ زنومورف‌هاست، خود انسان‌ها را به منشا وحشتِ کیهانی‌اش تبدیل می‌کند. اما خب، خبری از هیچکدام از این نوع داستانگویی‌های باظرافت و تامل‌برانگیز در «راهبه» نیست. در واقع پس‌زمینه‌ای که این فیلم برای ولک در نظر گرفته است آن‌قدر تخت است که در حد یک فلش‌بک سی ثانیه‌ای قابل‌جمع‌بندی بود و نیاز نبود تا یک فیلم کامل به آن اختصاص داده شود تا در این میان، اُبهت و خوفناکی این شخصیت هم با به تصویر کشیده شدن بیش از اندازه و شلخته‌اش از بین برود.

اگرچه روی کاغذ اختصاص دادنِ یک فیلم کامل به ترسناک‌ترین عنصرِ «احضار ۲» هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد. ولی در عمل بدترین تصمیم است

«راهبه» در اواسط دهه‌ی پنجاه در روستای دورافتاده‌ای در رومانی جریان دارد. چند ماه بعد از اینکه راهبه‌ی کلیسای تاریخی این روستا، بعد از روبه‌رو شدن با ولک خودکشی می‌کند، پدر برک (دمیان بیچیر) توسط واتیکان مامور می‌شود تا این واقعه را بررسی کند و خواهر آیرین (تایسا فارمیگا) را هم به عنوان کسی که آن منطقه را می‌شناسد همراه خودش ببرد؛ هرچند خود آیرین ادعا می‌کند که هرگز آنجا نبوده است. راهنمای آنها یک مهاجر فرانسوی/کانادایی به اسم فرنچی (جوناس بلوکت) است که جسدِ حلق‌آویزِ راهبه را پیدا کرده بود. یکی از نکات برتر «احضار»ها و چیزی که جلوی تبدیل شدن آنها به فیلم‌هایی بهتر را می‌گیرد، شخصیت‌پردازی‌شان است. این فیلم‌ها بویی از شخصیت‌پردازی عمیق و قوس‌های شخصیتی منحصربه‌فرد نبرده‌اند؛ یکی از اعضای یک خانواده توسط روحی خبیث تسخیر می‌شود و بعد سروکله‌ی زوج وارن برای بازرسی خانه و جن‌گیری پیدا می‌شود. این فیلم‌ها بیش از اینکه با درگیری‌های درونی کاراکترهایشان کار داشته باشند، فیلم‌های حادثه‌محوری هستند. این جلوی «احضار»ها از بدل شدن به چیزی فراتر از بلاک‌باسترهای خوب هالیوودی را گرفته، ولی این کمبود هیچ‌وقت به‌طور مستقیم به یکی از نکاتِ منفی مجموعه هم تبدیل نشده است؛ مخصوصا با توجه به اینکه زوجِ پاتریک ویلسون و ورا فارمیگا به لطف این دو بازیگر به قهرمانانِ دوست‌داشتنی‌ای تبدیل می‌شوند که تقلاهای روحی و روانی‌شان با نیروهای شیطانی را قابل‌لمس می‌کنند. شاید جای خالی‌ بحران‌های درونی احساس شود، اما عدم وجودشان، فیلم را زخمی هم نمی‌کند. شخصیت‌پردازی «راهبه» اما به‌طور مستقیم به یکی از ضعف‌هایش تبدیل می‌شود. اگرچه پدر برک به عنوان مامور ویژه‌ی باتجربه‌ی واتیکان معرفی می‌شود که حکم یک چیزی در مایه‌های کاراگاهان جنایت‌های خشنِ دیوید فینچری اما به اضافه‌ی موجودات فراطبیعی را دارد، ولی در عمل رفتارش شبیه تازه‌کاری بدون سابقه و بدون آموزش است که گویی پرونده‌ی کلیسای رومانی، اولین پرونده‌ای است که بهش رسیدگی می‌کند. بالاخره همان‌طور که در حال تماشای فیلم‌های جنایی، انتظار داریم که کاراگاهان بدون نشانه گرفتنِ تفنگشان، وارد مکان‌های خلوت و تاریک که احتمال می‌دهند محل اختفای قاتل است نشوند و همان‌طور که آنها باید درکِ استانداردی از نحوه‌ی فعالیتِ قاتلان داشته باشند، چنین انتظاری هم از یک بازرس مسائل ماوراطبیعه درباره‌ی اتفاقات ماوراطبیعه می‌رود.

 فیلم The Nun

ولی این خلاف چیزی است که از پدر برک می‌بینیم. او نه تنها دو بار گولِ شیطانی که از طریق جسدی نقاب‌دار که کنترلش را به دست دارد با او ارتباط برقرار می‌کند را می‌خورد، بلکه به سمت قبرستان کشیده شده و زنده زنده دفن می‌شود. نه تنها بعد از اینکه جسد نقاب‌دار به وضوح می‌میرد، او سعی می‌کند تا به گردنبد صلیبش دست بزند تا فرصتِ یک جامپ اسکرِ پیش‌پاافتاده ایجاد شود، بلکه او در عرض دو روز، چهار بار توسط پسربچه‌ی شیطانی کابوس‌هایش گول می‌خورد و غافلگیر می‌شود. در طول فیلم دو بار با ولک روبه‌رو می‌شود و هر بار دو ثانیه بعد به عقب شوت شده و بیهوش می‌شود. نوشتنِ یک کاراکتر باهوش و قوی که با وجود تمام قابلیت‌هایش از آنتاگونیست رودست می‌خورد یک چیز است، اما نوشتنِ کاراکتر احمقی که اصلا رفتارش به یک کاراگاه کارکشته نمی‌خورد چیزی دیگر. تماشای پدر برک مثل تماشای کاراکتری از دنیای «مردگان متحرک» است که نمی‌داند زامبی‌ها از طریق ضربه‌ی مغزی می‌میرند و در کشتن آنها کودن‌بازی در می‌آورد. اینجا هم ما به محض اینکه با راهبه‌ی نقاب‌دار روبه‌رو می‌شویم می‌دانیم که یک جای کار می‌لنگد، اما پدر برک که ناسلامتی خرج زندگی‌اش را از این راه به دست می‌آورد حتی شک هم نمی‌کند. اگر یک آدم عادی گولِ توهماتی که شیاطین برای کشیدن قربانیانشان به سمت تله‌ای که می‌خواهند را بخورد تاحدودی قابل‌درک است (حتی با وجود اینکه گول خوردن یک آدم عادی توسط پسربچه‌ای مرموز وسط قبرستانی متروکه هم قابل‌درک نیست)، ولی کسی که اسمش را کاراگاه امور ماوراطبیعه گذاشته، باید بهتر بداند که مهم‌ترین خصوصیت شیاطین، فریبکاری و بازی با ذهنِ قربانیانشان است.

از سوی دیگر انتخابِ تایسا فارمیگا، خواهر کوچک‌ترِ ورا فارمیگا در نقشِ خواهر آیرین هم عجیب است. «راهبه» حدود ۲۰ سال قبل از اولین قسمت «احضار» جریان دارد و از آنجایی که ورا فارمیگا و تایسا فارمیگا ۲۰ سال اختلاف سن دارند، به محض اینکه متوجه‌ی شباهتِ کاراکتر او به لورین وارن شدم، انتظار داشتم که این فیلم در نهایت فاش کند که خواهر آیرین در واقع همان لورینِ خودمان است. تقریبا مطمئن بودم که رابطه‌ای بین این دو کاراکتر وجود خواهد داشت. به‌طوری که کل فیلم داشتم به این فکر می‌کردم که سازندگان چگونه می‌خواهد شباهتِ این دو به یکدیگر را توضیح بدهند. ولی نه، آنها هیچ ارتباطی با هم ندارد. در پایان آیرین سراغِ راهبه شدن می‌رود و فیلم هم هیچ‌وقت به این موضوع اشاره نمی‌کند. نمی‌دانم ارتباط داشتن آنها به یکدیگر می‌توانست منجر به فیلم بهتری شود یا نه، ولی حتما انتخاب خواهر کوچک‌تر ورا فارمیگا موجب حواس‌پرتی مخاطب به چیزی می‌شود که نویسندگان اصلا آن را در نظر نگرفته بودند. در نهایت کاراکتر فرنچی هم از آن کاراکترهای بذله‌گویی است که اصلا به درد چنین فیلمی نمی‌خورد. از یک طرف با فیلمی طرفیم که خیر سرش هرچقدر هم ناموفق، در یک کلیسای قرون وسطایی جریان دارد و با خودکشی و زنده به گور کردن و چهره‌های کریه و زهرترک شدن کار دارد و از طرف دیگر این فیلم شامل کاراکترِ غیرضروری‌ای می‌شود که از هر فرصتی که گیر می‌آورد برای مزه‌پراکنی‌های مسخره استفاده می‌کند. نتیجه به لحن آشفته‌ای منجر شده است که از یک طرفِ اخمو و افسرده و تاریک است و از طرف دیگر در حالی که یکی از کاراکترهایش در حال خفه شدن در چند سانتی‌متری صورتِ هیولای اصلی است، جوک می‌گوید.

 فیلم The Nun

«راهبه» در زمینه‌ی ست‌پیس‌های ترسناکش هم همان روندی را پیش گرفته که اخیرا با «آن» دیده بودیم (اینکه نویسنده‌ی این دو فیلم یک نفر است هم بی‌تاثیر نیست)؛ زمانی که داستان و شخصیت نداشته باشیم، تنها چیزی که باقی می‌ماند، سلسله کلیپ‌های منتهی به جامپ اسکرهای زورکی و چیپی هستند که تمامی‌شان از یک فرمولِ تکراری پیروی می‌کنند؛ جامپ‌ اسکرهایی که مثل شوک‌های ناموفقی برای بازگرداندنِ ضربان قلب فیلمی هستند که خیلی وقت است از مرگش می‌گذرد. درست همان‌طور که ۹۹ درصد «آن» به جامپ اسکرهایی که صدا برای لحظاتی قطع می‌شود و بعد ناگهان با نمای کلوزآپی از دندان‌های تیزِ پنی‌وایز که به سمت یکی از بچه‌ها حمله‌ور می‌شد روبه‌رو می‌شدیم که افکتِ صوتی بسیار گوش‌خراشی همراهی‌اش می‌کرد، در «راهبه» این فرمول به شکل دیگری تکرار می‌شود: کاراکترها متوجه قدم زدن راهبه در پشت‌سرشان می‌شوند، کاراکترها برمی‌گردند، راهبه نامرئی می‌شود، آنها متعجب و شوکه به نظر می‌رسند، دوباره به حالت قبلی‌شان برمی‌گردند و ناگهان با راهبه در کنار دستشان روبه‌رو می‌شوند و جیغ می‌کشند. دوربین سوژه را می‌گیرد، دوربین یک لحظه از نقطه نظر کاراکترها از قاب خارج می‌شود، اما وقتی برمی‌گردیم سوژه غیب شده است. این تکنیک حتی برای بار اول هم جوابگو نیست، دیگر خودتان حساب کنید بعد از ۲۰ بار تکرار در طول فیلم چه اتفاقی می‌افتد. انگار یک نفر به کورین هاردی سرمشق داده است و ازش خواسته تا دو صفحه از روی آن بنویسد و او در حال تکرار کردن آن در طول فیلم است. تا وقتی که حتی تکرار این سلسله جامپ اسکرها هم برای پُر کردن زمان فیلم کافی نیست. در نتیجه فیلم در پرده‌ی آخرش به هرج و مرجِ بی‌سروته‌ و بلاتکلیفی تبدیل می‌شود که در آن سازندگان هرچه که دستشان می‌آید را درون دیگ ریخته‌اند و هم زده‌اند تا کبودِ داستان وحشتناکشان را به‌طرز ناموفقی مخفی کنند. در توصیفِ عقب‌افتادگی و برهوتِ خلاقیت این فیلم همین و بس که «راهبه» یکی از آن دسته فیلم‌های ترسناکی است که دعا کردن‌های لاتینِ پدران و خواهران روحانی برای مبارزه با شیطان حرف اول را می‌زند. فیلم شامل صحنه‌های فراوانی می‌شود که کاراکترها را در حال لاتین بلغور کردن با سرعتِ ۲۰۰ کیلومتر در ساعت به تصویر می‌کشد و تا جایی پیش می‌رود که برای دقایقِ مداومی، تنها چیزی که می‌شنویم زیر لب لاتین زمزمه کردن کاراکترها در اوج جدیت است و کسی هم نیست بگوید که دقیقا ما باید از کجای این صحنه‌ها بترسیم.

زمانی که داستان و شخصیت نداشته باشیم، تنها چیزی که باقی می‌ماند، سلسله کلیپ‌های منتهی به جامپ اسکرهای زورکی و چیپی است

مهم‌ترین دلیلش به خاطر این است که «راهبه» حکم یک‌جور عتیقه یا فسیل را در بین تحولات این ژانر در قرن بیست و یکم دارد؛ «راهبه» در انتخاب منبع وحشتش سراغِ چیزی رفته است که دورانش به پایان رسیده است؛ حالا در دورانی از ژانر وحشت به سر می‌بریم که وحشت‌های مذهبی و پدران روحانی جن‌گیر با صلیب‌ها و آب مقدس‌ها و دعاهایشان به زبان لاتین جای خودش را به وحشت‌هایی با سرچشمه‌ی انسانی مثل بیماری‌های روانی و واقعه‌های تاریخی و سیاسی داده است. در نقطه‌ای هستیم که فیلم‌هایی مثل «جادوگر» (The Witch) و «موروثی» (Hereditary) و سریال «تسخیرشدگی خانه هیل» (The Haunting of Hill House)، این ژانر را به‌روز کرده‌اند. حالا ماوراطبیعه وسیله‌ای برای صحبت درباره‌ی ضایعه‌های روانی ارثی در «موروثی» یا صحبت درباره‌ی غم و اندوه و زخم‌های روحی در «تسخیرشدگی خانه هیل» است. و این چیزی است که ارواحِ خبیث این آثار را قوی و تهدیدبرانگیز می‌کند. «موروثی» درباره‌ی سروکله زدن خانواده‌ای با ارواح تسخیرکننده‌ی خانه‌شان نیست، بلکه درباره‌ی تقلای ناموفقِ خانواده‌ای برای ایستادگی در مقابلِ تحت تاثیر قرار گرفتن توسط ضایعه‌های روانی خانوادگی‌شان است. «تسخیرشدگی خانه هیل» نه درباره‌ی یک خانه‌ی جن‌زده‌ی دیگر، بلکه درباره‌ی ذهن‌های جن‌زده‌ی بچه‌هایی است که با ناشناختگی مرگِ خشنِ مادرشان در کودکی دست و پنجه نرم می‌کنند. این یعنی بافت و تار و پود تشکیل‌دهنده‌ی «راهبه» متعلق به دورانِ به اتمام رسیده‌ای است که توانایی ایستادگی در کنار آثارِ پُرانرژی‌تر و تاثیرگذارتر حال حاضر را ندارد. این موضوع درباره‌ی حتی بهترین فیلم‌های این مجموعه هم صدق می‌کند، اما حداقل آنجا جیمز وان بود تا با تکنیک‌ها و ترفندهای زیرکانه‌اش، از درون چنین چارچوب پوسیده‌ای، لحظات جذابی بیرون بکشد. ولی جای خالی او در «راهبه» بیش از پیش، عقب‌افتادگی این مجموعه را آشکار کرده است. «راهبه» در قالب کلیسا/قلعه‌ی قرون وسطایی‌اش از لوکیشنِ فوق‌العاده‌ای برای بدل شدن به یک داستانِ گاتیک عالی بهره می‌برد که تا آخر فیلم، من را در حسرت یک لحظه‌ی هوشمندانه در این لوکیشن گذاشت، ولی در نهایت چیزی بیشتر از یک محصولِ کاملا تجاری که خواسته از پرطرفدارترین عنصرِ‌ فیلم قبلی سوءاستفاده کند نیست و در این راه اگرچه به هدفش در باکس آفیس رسیده، اما از لحاظ هنری عقب‌گرد بزرگی برای این مجموعه است.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده