// سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۵۹

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از About a Boy تا A Nightmare on Elm Street

از یک اکشن کلاسیک با بازی استیو مک‌کوئین و کابوسی متعلق به سال ۱۹۸۴ در خیابان الم، تا کمدی جذابی با بازی آدام سندلر و درامی آرامش‌بخش درباره‌ی پسری بی‌حوصله. همراه زومجی باشید.

در پنجاه و ششمین قسمت از سری مقالات هفتگی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» زومجی، در ابتدا سری به جهان یکی از جذاب‌ترین فیلم‌های اسلشرِ تمام ادوار می‌زنیم و به A Nightmare on Elm Street، محصول سال ۱۹۸۴ میلادی به کارگردانی یکی از اساتید سینمای وحشت یعنی وس کریون می‌پردازیم. در ادامه اما از ژانر ترسناک به ژانر کمدی می‌رسیم و قصه‌ای درباره‌ی یک بازیکن خشن هاکی را که پایش به زمین‌های گلف هم باز می‌شود و این تغییر را می‌توان در نقطه به نقطه‌ی زندگی او دید، روایت می‌کنیم. پایان کار هم با «بولیت» و صحبت درباره‌ی اکشن‌های خارق‌العاده‌اش و اشاره به درام‌های دل‌نشین فیلمی رقم می‌خورد که نشان می‌دهد به سبب گیر افتادن در تعاریف غلط، زندگی ما آدم‌ها چه‌قدر می‌تواند ایستا و بی‌معنی باقی بماند. پس از همه‌ی این‌ها هم به عادت جدید مقالات معرفی فیلم زومجی، سراغ توصیف اجمالی یکی از محصولات در حال اکران سینمای ایران یا ساخته‌ای از سینمای داخلی که به تازگی وارد شبکه‌ی نمایش خانگی شده است، می‌رویم.

A Nightmare on Elm Street

A Nightmare on Elm Street

A Nightmare on Elm Street

وس کریون که از همان اولین فیلم‌هایش ثابت کرده بود قرار نیست کارگردانی بدون ایده باشد و می‌خواهد ژانر وحشت را با تغییرات به خصوصی مواجه کند، به شدت روی غالب اکثر آثار ترسناک اواخر قرن بیستم و صد البته بسیاری از آثار اسلشر تمامی سال‌های اخیر، اثر گذاشته است. بهترین فیلم او که یقینا جزوی از مهم‌ترین آثار تاریخ فیلم‌های ترسناک نیز به حساب می‌آید، «کابوس در خیابان الم» یا همان قصه‌ای است که درونش یک قاتل زنجیره‌ای، نوجوانان را در خواب به قتل می‌رساند. قاتلی که به طرز آزاردهنده‌ای اول آن‌ها را درون رویاهای‌شان به بازی می‌گرفت و سپس می‌کشت، تا شدت باورپذیر و زجرآور بودنش بیش از پیش نیز بشود. فردی کروگر، شخصی است که والدین پروتاگونیست‌های نوجوان داستان، سال‌ها قبل او را برای محاکمه، زنده‌زنده سوزانده‌اند و حالا روح خشمگین، بدچهره و ترسناکش بازگشته است تا در دنیای رویاها، فرزندان آن‌ها را بکشد. یک داستان تکان‌دهنده که از رخدادی عجیب و واقعی درباره‌ی نوجوانانی که چندین شب کابوس‌های وحشتناک می‌دیدند و در آخر نیز درون خواب به طرز عجیبی مردند، برداشت شده است و احتمالا شدت تاثیرگذاری‌اش روی مخاطبان، از بسیاری از آثار دیگر سینمای ترس، بیشتر به نظر می‌رسد. چرا که در فیلم همه‌ی آدم‌ها تلاش می‌کنند نخوابند و بیدار بمانند، تا در دنیای خواب، فردی کروگر به سراغ‌شان نیاید و زندگی‌شان را به پایان نرساند. ایده‌ی فوق‌العاده‌ای است. چون ما آدم‌ها، خواسته یا ناخواسته بعد از دیدن هر اثر ترسناک سینمایی، بیشتر از هر زمان دیگری موقع خواب به یاد موجودات و لحظات وحشت‌آور آن فیلم‌ها می‌افتیم و اگر به عنوان یک نوجوان، فیلمی را تماشا کنید که در آن برای رویارو نشدن با هیولای قصه نباید خوابید، احتمالا برای چند شب بزرگ‌ترین کابوس‌ها و ترس‌ها را یدک می‌کشید.

فضاسازی‌های قدرتمندانه و هنری A Nightmare on Elm Street، ایده‌ی داستانی جذابش که هرگز در هیچ فیلم دیگری از مجموعه‌ی مورد نظر با چنین کیفیتی ارائه نشد، بازیگرانی که کارشان را خوب بلدند و پای‌تان را به دنیای پر از ترس آن باز می‌کنند، کارگردانی‌ها، گریم و اجرای ‌رابرت انگلاند که از فردی کروگر یکی از به یاد ماندنی‌ترین و فراموش‌ناشدنی‌ترین هیولاهای جهان را ساخته‌اند و روایت جذابی که ابدا محدود به زمان و مکان ساخته شدنش نیست و برای هر بیننده‌ی سینمای ترس، جذابیت‌های خاص خودش را دارد. A Nightmare on Elm Street، یکی از معدود آثار اوریجینال و جذابی است که شدت دوست‌داشتنی بودنش برای طرفداران یک ژانر، حتی می تواند در عین گذر سال‌های طولانی، آن‌ها را راضی به دیدن تک‌تک دنباله‌های کوچک و بزرگش نیز بکند.

Happy Gilmore

Happy Gilmore

آدام سندلر یک سال بعد از اکران Billy Madison که او را تبدیل به یکی از بازیگران مستعد ستاره شدن در هالیوود کرد، با Happy Gilmore به سینماها بازگشت تا به شکلی متفاوت و در یکی از بهترین کمدی‌هایش، در کنار جولی بوئن، کریستوفر مک‌دونالد و باب بارکر، مجددا تعداد زیادی از سینماروها را بخنداند. داستان فیلم، درباره‌ی یکی از بازیکنان خشن ورزش هاکی است که ناگهان متوجه دو حقیقت می‌شود. اول آن که مادربزرگش بدهی فوق‌العاده زیادی دارد که در صورت به دست نیاوردن سریع مقدار زیادی پول، باعث از دست رفتن خانه‌اش می‌شود و دوم هم آن که خودش استعداد شگفت‌انگیزی در ورزش گلف دارد و ممکن است با شرکت در مسابقات آن، بتواند پول زیادی به دست بیاورد. مواردی که در کنار یکدیگر، هدف جدید زندگی گیلمور را می‌سازند؛ پول به دست آوردن از راه درخشش در زمین‌های گلف و نجات خانه‌ی ارزشمند مادربزرگش.

نقش‌آفرینی سندلر در قامت انسانی عصبانی و خاص که فقط می‌خواهد همه‌ی بازیکنان دیگر را به زانو دربیاورد و در درون چیزی نیست جز انسان خوش‌قلبی که برای عضوی از خانواده‌اش اهمیت زیادی قائل می‌شود، به خوبی با شوخی‌های به‌جا و محترم فیلم، همراه شده است و در کنار طنزهای موقعیتی مختلف آن، تماشاگر را بارها و بارها می‌خنداند. طوری که اگر به دنبال یک کمدیِ فراتر از لوده‌بازی‌های ساده و کم‌ارزش می‌گردید و دیدن یک داستان سینمایی جالب با کارگردانی قابل قبول می‌تواند آخر هفته‌تان را بسازد، باید مطمئن شوید که فرصت دیدن Happy Gilmore برای‌تان از دست نمی‌رود.

Bullitt

Bullitt

تعقیب و گریزهای پرهیجان Bullit، تبدیل به کهن‌الگوهایی شده‌اند که تا به امروز بارها و بارها در بسیاری از آثار سینمایی مشابه، کارگردان‌ها با اقتباس از آن‌ها روایت داستانی‌شان را شکل می‌دهند

Bullitt، محصول سال ۱۹۶۸ میلادی که استیو مک‌کوئین را در گروه بازیگرانش دارد، تریلری جذاب و درامی پرهیجان است که قصه‌ی ستوان بولیت را روایت می‌کند. یکی از کارآگاه‌های پلیس در شهر سان‌فرانسیسکو که وظیفه‌ی محافظت از مجرمی به خصوص که قصد شهادت دادن علیه سندیکای بزرگی از خلافکاران بزرگی را دارد، برعهده گرفته است. ماجرا هم طبیعتا چیزی نیست جز آن که جان فرد مورد نظر، از سوی گروهی که با شهادت وی قطعا دستگیر خواهند شد، به شدت تهدید می‌شود و بولیت باید زیر فشارهای سنگین معاون دادستان یا همان رئیسش که به خاطر جاه‌طلبی خود برای رسیدن به قدرت با کمک افشای هویت اعضای سندیکا، وی را تهدیده کرده است، حواسش باشد که کوچک‌ترین اتفاقی برای مجرم مورد اشاره رخ ندهد. البته این تنها فشارهایی ساده نیست که از سوی معاون دادستان به بولیت وارد می‌شوند و در حقیقت وی به این ستوان پلیس با بازی استیو مک‌کوئین اولتیماتوم می‌دهد که در صورت به قتل رسیدن مجرم، خود او نیز ناخواسته سرنوشتی مشابه را تجربه خواهد کرد. فیلم بیشتر از هر چیز دیگری، می‌تواند با خشونت بی‌پرده و از آن مهم‌تر، واقع‌گرایانه‌ای که دارد معرفی شود. سکانس‌های اکشن Bullit، طوری کارگردانی شده‌اند که هم نهایت احساسات ممکن را به مخاطب انتقال بدهند و هم او را به اندازه‌ی کافی هیجان‌زده کنند. کارگردان با پرهیز از دقایق اضافه، قصه‌ای را نشان‌مان می‌دهد که همه‌ی ثانیه‌هایش لایق دنبال کردن به نظر می‌رسند و می‌توان بخش‌های بسیاری از آن را باور کرد. بماند که اگر طرفدار سکانس‌های تعقیب‌وگریز سینمایی باشید هم نباید ابدا تماشای اثر مورد بحث را به تعویق بیاندازید. چرا که در انواع و اقسام لحظاتش سکانس‌هایی این‌گونه را می‌توان پیدا کرد که البته بهترین و تحسین‌شده‌ترین‌شان بدون شک در ۱۱ دقیقه حرکت مداوم دو راننده با ماشین‌های‌شان رقم می‌خورد. جایی که همه‌ی سبقت‌ها، دنده عوض کردن‌ها و پیچیدن‌ها انرژی خاص خود را به دست آورده‌اند و فیلم در اوج واقع‌گرایی، جنسی از اکشن و هیجان را ارائه می‌دهد که بعد از همه‌ی این سال‌ها، هنوز هیجان‌انگیز و دوست‌داشتنی به نظر می‌رسد. مخصوصا با در نظر گرفتن آن که تعقیب و گریزهای Bullit، تبدیل به کهن‌الگوهایی شده‌اند که تا به امروز بارها و بارها در بسیاری از آثار سینمایی مشابه، کارگردان‌ها با اقتباس از آن‌ها روایت داستانی‌شان را شکل می‌دهند.

سکانس‌های اکشن Bullit، طوری کارگردانی شده‌اند که هم نهایت احساسات ممکن را به مخاطب انتقال بدهند و هم او را به اندازه‌ی کافی هیجان‌زده کنند

 Bullit بدون شک در عناصری همچون شخصیت‌پردازی یا دیالوگ‌نویسی، بی‌نقص نیست اما آن‌قدر خوب هست که مخاطب را جذب کند و بدون اشکال، وی را به عمق قصه‌اش فرو ببرد. استفاده‌ی صحیح پیتر ییتس از ستاره‌ای همچون استیو مک‌کوئین، تلاش وی برای به تصویر کشیدن روابط موجود مابین‌های پلیس‌های واقعی و افراد نفوذی فاسد، نشان دادن قصه‌ای که از دروغ و اتفاقات غیر قابل حدس پر شده است و خیلی چیزهای دیگر، از ساخته‌ی ییتز اثری بیرون می‌آورند که صرفا سرگرم‌کننده و هیجانی هم نباشد. لحن عالی ساخته‌ی وی در اکثر اوقات و پیوند کار راه‌اندازی که مابین سکانس‌های اکشن و قسمت‌های آرام‌تر فیلم رخ می‌دهد، کاری کرده‌اند که رویارویی با هیچ بخشی از فیلم، باعث کمرنگ‌تر شدن مابقی بخش‌های آن نشود. بله، استیو مک‌کوئین در دنیای Bullit هم یک قهرمان تمام‌عیار است. قهرمانی که بسیاری از مخاطبان به همین سبب نمی‌توانند با او هم‌ذات‌پنداری به خصوصی داشته باشند. ولی در عین حال، مک‌کوئین در ساخته‌ی ییتس هرگز تبدیل به موجودی خسته‌کننده و تکراری نمی‌شود. طوری که اگر کسی دلش دیدن فیلمی را بخواهد که حتی در هیجانی‌ترین بخش‌ها، اصلی‌ترین درگیری مخاطب با آن بر سر اهمیت دادن به سرنوشت کاراکترهایش است، هنوز بعد از پنجاه سال، Bullit برایش به اندازه‌ی کافی حس تازگی و جذابیت دارد.

About a Boy

About a Boy

About a Boy

About a Boy با بازی هیو گرانت در نقش اصلی، روایت‌کننده‌ی داستانی فردی ثروتمند با نام ویل است که در لندن زندگی می‌کند و حتی خودش هم باور دارد که در سرتاسر زندگی، نمی‌تواند از پس انجام حتی فقط یک کار جدی بربیاید و اصولا، همگان باید او را بی‌مسئولیت و وقت‌تلف‌کننده بدانند. ویل که در خانه‌ی خوبی درون لندن سکونت دارد، با این که تقریبا سی سال از عمرش گذشته، تازه می‌خواهد به دنبال دختری بگردد که در کنار او، واقعا زندگی‌اش را بگذراند. به همین خاطر هم با ادعای خیالی داشتن پسربچه‌ای که فرزند خودش است، به ملاقات زن‌هایی می‌رود که دیگر همسری ندارند و مثل او در کنار یک فرزند کم سن و سال، زندگی می‌کنند. این وسط، از جایی به بعد پای پسر دوازده‌ساله و عجیبی با نام مارکوس که دقیقا برخلاف ویل، همیشه در حال فعالیت کردن و گذراندن صحیح اوقاتش است، به زندگی او باز می‌شود و پس از مدتی مشخص، دوستی بامزه‌ای مابین آن‌ها شکل می‌گیرد. یک رابطه‌ی واقع‌گرایانه و دوست‌داشتنی که هر دو طرف از آن سود زیادی می‌برند و و زندگی‌های‌شان تحت تاثیرش قرار می‌گیرند. ایده‌ی داستانی فیلم چیز خاصی نیست اما پردزاش صحیح آن، خلق شیمی دیدنی شکل‌گرفته مابین این دو نفر، بازی‌های قابل قبول دو نقش‌آفرین اصلی و تم احساسی شیرینی که در بخش‌بخش آن یافت می‌شود، About a Boy را با همه‌ی اشکالات انکارناپذیرش در قامت فیلمی لایق تماشا و معنی‌دار به تصویر کشیده است. فیلمی که داستانش مخصوص به خود آن است ولی نگاهی که به چگونگی بزرگ شدن واقعی آدم‌ها بر اساس چگونگی تفکرات‌شان می‌اندازد، شاید در زندگی خیلی از مخاطبانش نیز، قابل اعمال شدن به نظر برسد.

مصادره

مصادره

«مصادره» به عنوان نخستین فیلم مهران احمدی در مقام کارگردان که علی فرقانی و محمدحسین قاسمی به ترتیب نویسندگی و تهیه‌کنندگی آن را عهده‌دار بوده‌اند، با کمک بهره‌برداری از گروه شلوغی از بازیگران مختلف و شناخته‌شده همچون رضا عطاران، هومن سیدی، بابک حمیدیان، مزدک میرعابدینی و برخی بازیگرانی خارجی، توانست به فروش فوق‌العاده‌ای دست پیدا کند و پیش از عرضه‌اش به شبکه‌ی نمایش خانگی، تبدیل به هفتمین فیلم پرفورش تاریخ سینمای ایران شود. قصه‌ی فیلم از دهه‌ی پنجاه شمسی آغاز می‌شود و به ماجرای زندگی یکی از ماموران ساواک با نام اسماعیل یارجانلو می‌پردازد که رضا عطاران، نقش‌آفرینی کاراکترش را به سرانجام رسانده است. اسماعیل از روی خوش‌شانسی و به خاطر خرید بلیت بخت‌آزمایی، برنده‌ی مبلغ بسیار زیادی پول می‌شود و پنج هزار متر زمین در عباس‌آباد می‌خرد. بعد از سقوط شاه، اسماعیل به همراه عشق آمریکایی‌اش که به شکل تصادفی در یک کافه با او مواجه شد و بعد هم با وی ازدواج کرد، به آمریکا فرار می‌کند و سال‌ها بعد، متوجه می‌شود که حالا به خاطر خیانت دوستش، دیگر اصلا زمینی برای او در ایران وجود ندارد. فیلم داستان‌گویی خاصی ندارد و صرفا حاصل چسبانده شدن سکانس‌هایی کلیشه‌ای و آشنا، با طنزهایی سطح پایین اما خنده‌آور به یکدیگر است که تنها اگر به دنبال سرگرم کردن خودتان برای یک بار باشید و از تماشای ستاره‌هایی مثل عطاران در نقش‌های کمدی لذت می‌برید، شاید بتوان با یک بار تماشا کردن آن، کنار آمد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده