// سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۹

نگاهی به سری فیلم های Resident Evil؛ موفق ترین فیلم های ویدیو گیمی سینما

 مجموعه شش قسمتی Resident Evil، پرفروش‌ترین فیلم‌های ویدیو گیمی سینما محسوب می‌شوند. در این مطلب این مجموعه را مرور کرده و از راز موفقیتش می‌گوییم.

تفاوت بازی‌های «رزیدنت اویل» (Resident Evil) با فیلم‌های اقتباسی‌شان زمین تا آسمان است. بازی‌های «رزیدنت ایول» منهای قسمت‌های ضعیفی مثل «رزیدنت ایول ۶» که به ماهیت این مجموعه توهین می‌کنند همیشه جزو مهم‌ترین و جریان‌سازترین بازی‌های هنر هشتم بوده‌اند. هروقت حرف از بهترین مجموعه تاریخ بازی‌های ویدیویی می‌شود، «رزیدنت ایول» حتما جایی در پنج‌تای اول دارد. اما چنین چیزی درباره‌ی فیلم‌های اقتباسی از روی آنها صدق نمی‌کند. به‌طوری که وقتی حرف از بدترین مجموعههای تاریخ سینما می‌شود، احتمال اینکه چشمتان به «رزیدنت ایول»‌های کمپانی سونی بیافتد زیاد است. چون شاید بازی‌های «رزیدنت ایول» فقط چند قسمت بد داشته باشند و تاثیرگذاری مثبتشان روی صنعت بازی بیشتر از شکست‌هایشان باشد، اما هر شش فیلم «رزیدنت ایول» به‌طرز کاملا درستی مورد عنایت منتقدان قرار گرفته‌اند. با این حال حتما دلیلی دارد که این بی‌مووی‌ها برخلاف امتیازهای خجالت‌آورشان برای شش قسمت ادامه پیدا کردند و از اولین قسمت که در سال ۲۰۰۲ عرضه شد تاکنون، بیش از یک میلیارد و ۲۴۵ میلیون دلار فروخته‌اند که آن را به موفق‌ترین فیلم ویدیویی گیمی سینما از لحاظ تجاری تبدیل کرده است. شاید وجودِ اکشن‌های ضعیفی که در طولانی‌مدت دوام آورده‌اند غیرعادی نباشند که از نمونه‌اش می‌توان سری «دنیای زیرین» (Underworld) را نام برد، اما چنین دستاوردهایی برای یک فیلم ویدیو گیمی غیرمنتظره و منحصربه‌فرد است.

داریم درباره‌ی فیلم‌های ویدیو گیمی‌ حرف می‌زنیم که هیچ‌وقت موفق به دوام آوردن در هالیوود نشده‌اند و مثل اتفاقی که این اواخر در رابطه با «وارکرفت» (Warcraft) و «فرقه اساسین» (Assassin's Creed) افتاد، هروقت با وعده‌های شکستن این طلسم پا پیش گذاشته‌اند، نه تنها آن را نشکسته‌اند، بلکه به هرچه سرسخت‌تر شدن این طلسم کمک کرده‌اند. فیلم‌هایی که براساس دوتا از مهم‌ترین و پرطرفدارترین و جریان‌ اصلی‌ترین مجموعههای صنعت بازی اقتباس شده‌اند، اما در نهایت شکست خوردند. فیلم‌هایی که با هدف ادامه پیدا کردن توسط دنباله‌های متعدد برنامه‌ریزی شده بودند، اما به حدی ضعیف بودند که سرمایه‌شان را نیز به زور درآوردند. پس سوال این است که «رزیدنت ایول» چگونه از طلسم فیلم‌های ویدیو گیمی فرار کرده است و به چنین موفقیت طولانی‌مدتی دست پیدا کرده است. چرا فیلم‌هایی که با شخصیت‌پردازی بیگانه هستند، داستانگویی‌های شلخته و کم‌توانی دارند و به کلیشه‌های عامه‌پسندِ ژانرهای وحشت و علمی‌-تخیلی خلاصه شده‌اند این‌قدر توسط عموم مردم مورد استقبال قرار گرفته‌اند؟ فیلم‌های «رزیدنت ایول» چیزی بیشتر از یک سری سکانس‌های اکشنِ بی‌مغز که به یکدیگر دوخته شده‌اند نیستند. و این دقیقا همان چیزی است که طرفداران زیادی برای این مجموعه جفت و جور کرده است. اگرچه همه‌ی فیلم‌ها از اکشن‌های خوبی بهره نمی‌برند، اما وقتی این فیلم‌ها روی دور می‌افتند، سرگرمی احمقانه‌‌ای را ارائه می‌کنند که تماشای آنها را لذت‌بخش می‌کند. پس با اینکه «رزیدنت ایول»‌ها فرسنگ‌ها با هنر فاصله دارند و با اینکه انتقادات منتقدان درباره‌ی عدم وجود هرگونه شخصیت‌پردازی و داستانگویی در این فیلم‌ها حقیقت دارد، اما اگر با انتظار تماشای یک سری اکشن‌های دیوانه‌وار با محوریت میلا یوویچ به عنوان شخصیت اصلی و زامبی‌های وحشی سراغ آنها بروید، مطمئنا سرگرم می‌شوید. اما برای اینکه بهتر ویژگی‌‌های این مجموعه را بررسی کنیم، بیایید هر شش فیلم مجموعه را به‌طور کلی مرور کنیم.

 

resident evil

رزیدنت ایول – آغازی کنجکاوی‌برانگیز

Resident Evil

اولین قسمت «رزیدنت ایول» یک فیلم ترسناک اکشن و علمی تخیلی درباره‌ی زنی به اسم آلیس (یوویچ) است که بدون اینکه بداند کجاست و چه کسی است و خاطره‌ای از گذشته‌اش داشته باشد بیدار می‌شود و کمی بعد خودش را در حال آکروباتیک‌بازی روی در و دیوار و لگد زدن به صورت سگ‌های زامبی پیدا می‌کند! این قسمت که توسط پاول اندرسون، هدایت‌کننده‌ی اصلی مجموعه کارگردانی شده است، بی‌مووی کم‌خرجی بود که در مقایسه با قسمت‌های بعدی، نقشه‌های جاه‌طلبانه‌ای هم نداشت. اگرچه این قسمت هم مثل دیگر فیلم‌های مجموعه دقیقا سینمای خوبی نیست، اما نسبتا در کاری که می‌خواهد انجام دهد موفق است: سرگرم کردن، هیجان‌زده کردن و کنجکاو کردن. وقتی آلیس در حمام بیدار می‌شود سریعا مورد تهاجم نیروی ضربت قرار می‌گیرد و متوجه می‌شود عمارتی که در آن بیدار شده، به سازمان تحقیقاتی سری زیرزمینی‌ا‌ی به اسم «هایو» متصل است که توسط کمپانی آمبرلا گردانده می‌شود. کمپانی قدرتمند اما آب‌زیرکاهی که منبع شرارت اصلی مجموعه است. آلیس و این تیم ضربت به علاوه‌ی دو نفر غریبه‌ی دیگر سفرشان در این لابراتور مارپیچ و چندطبقه‌ی زیرزمینی را آغاز می‌کنند و سر راه با کارکنان آمبرلا که توسط سلاحی بیولوژیکی به اسم «ویروس تی» به زامبی تبدیل شده‌اند، سگ‌های قاتل زامبی، یک هوش مصنوعی مرگبار در قالب یک دختربچه‌ی بریتانیایی و یک هیولای بیولوژیکی بزرگ غول‌پیکر برخورد می‌کنند که راستش این آخری به دلیل جلوه‌های کامپیوتری اوایلِ دهه‌ی ۲۰۰۰، در حال حاضر چندان قابل‌قبول نیست.

resident evil

در به‌یادماندنی‌ترین سکانس فیلم که بعدها به معروف‌ترین سکانس سری تبدیل شد و من را برای اولین‌بار عاشق این فیلم کرد، اعضای تیم ضربت در راهرویی باریک گرفتار می‌شوند و توسط سیستم دفاعی لابراتور که به سمتشان لیزرهای قطع‌کننده‌ی اعضا شلیک می‌کند تکه‌تکه می‌شوند. اولین «رزیدنت ایول» الگوی تکرارشونده‌ی فیلم‌های بعدی را معرفی می‌کند: آلیس، ویروس تی، هیولاهای بیولوژیکی، سیل زامبی‌ها، هوش مصنوعی، راهروی مجهز به لیزرهای مرگبار و یک کمپانی قدرتمند. اینها عناصرِ معرفِ این مجموعه هستند و آنها کم و بیش در تمام فیلم‌های مجموعه حضور دارند. مثلا در آغاز هر فیلم، آلیس اتفاقات‌ فیلم‌های قبلی را برایمان توضیح می‌دهد و همیشه به این نکته اشاره می‌کند که کمپانی آمبرلا، بزرگ‌ترین و بانفوذترین کمپانی آمریکا بوده است. کمپانی‌ای که اگرچه در تولید محصولات آرایشی و بهداشتی و کامپیوتر تخصص داشته است، اما در واقع سود اصلی‌اش را از طریق تولید تکنولوژی‌ها، آزمایشات ژنتیکی و تولید سلاح‌های میکروبی برای ارتش تامین می‌کرده است. حقیقتی که کارکنان کمپانی چیزی درباره‌ی آن نمی‌دانند. پس در همین ابتدا سوالات زیادی ذهن‌مان را مشغول می‌کند: آمبرلا چگونه این‌قدر در مخفی نگه داشتن رازش از کارکنانش موفق بوده است؟ چگونه شرکتی که صنعت کامپیوتر و محصولات بهداشتی را در اختیار مطلق دارد، اصل سودش را از آنها به دست نمی‌آورد؟ چرا هوش مصنوعی هایو که هدف اصلی‌اش کنترل کردنِ ویروس و جلوگیری از پخش آن به خارج از لابراتور است، هیچ‌وقت وظیفه‌اش را به درستی انجام نمی‌دهد؟

این سوالات و سوالات بی‌شماری که در هر فیلم با آنها برخورد می‌کنید، از آن سوالاتی هستند که نباید هنگام تماشای فیلم‌های «رزیدنت ایول» از خود بپرسید. اگر از کسانی هستید که در جزییات داستانی و معنای فیلم‌ها عمیق می‌شوند، «رزیدنت ایول» احتمالا به دردتان نمی‌خورد. این فیلم‌ها برای دنیاسازی، پرورش راز و رمزهای پیچیده یا جواب دادن به سوالات‌تان ساخته نشده‌اند. در واقع این فیلم‌ها دقیقا برای این ساخته شده‌اند که علاقه‌تان به سوال پرسیدن را به حالت تعلیق در بیاورند. اما همین‌طوری رهایتان هم نمی‌کنند. بلکه جای خالی سوالاتِ بی‌جوابتان را با زامبی‌های وحشی، هیولاهای جهش‌یافته و به تصویر کشیدنِ زنانِ بزن‌بهادرِ تیرانداز و خفن پر می‌کنند. روی هم رفته اولین «رزیدنت ایول» شاید در زمان عرضه مورد انتقاد گسترده‌ی منتقدان قرار گرفت، اما تنها فیلم مجموعه است که امروزه به جایگاه کلاسیکی دست پیدا کرده است. یعنی اگر از طرفداران «رزیدنت ایول» هم نیستند بهتر است آن را از دست ندهید. قسمت اول «رزیدنت ایول» یکی از بهترین بی‌مووی‌هایی است که تماشای آن در یک شب آخرهفته، بعد از صرف شام و به‌صورت خانوادگی خیلی می‌چسبد.

resident evil

رزیدنت ایول: آخرالزمان – با آلیس، قهرمان اکشن آشنا بشو

Resident Evil: Apocalypse

در «آخرالزمان» از فضای کلاستروفوبیک و بسته‌ی قسمت اول فاصله می‌گیریم و ویژگی‌های وحشت/بقای آن فیلم جای خودشان را به یک اکشن علمی‌-تخیلی مرسوم می‌دهند. اندرسون اگرچه به عنوان نویسنده و تهیه‌کننده‌ی «آخرالزمان» بازگشت، اما وظیفه‌ی کارگردانی فیلم به الکساندر ویت سپرده شد. کسی که معمولا به عنوان کارگردان واحد دوم فعالیت می‌کرده است. پس تعجب‌برانگیز هم نیست که «آخرالزمان» با افت قابل‌توجه‌ای در مقایسه با قسمت اول مواجه شده است و حال و هوای فیلم کوتاهی را دارد که به اندازه‌ی یک فیلم بلند کش آمده است. داستان این قسمت هم حول و حوش آلیس و یک تیم ضربت دیگر (فیلم‌های «رزیدنت ایول» مملو از مردان عضلانی با دم و دستگاه‌های مجهز هستند) می‌چرخد که در راکون سیتی که حالا به خاطر ویروس تی تمام ساکنانس به زامبی تبدیل شده‌اند ماموریت دارند تا به دنبال دختر جوان یکی از دانشمندان کمپانی آمبرلا بگردند.

اما این داستان نصفه‌ و نیمه فقط بهانه‌ای برای یک سری اکشن‌های دیوانه‌وار است که مهم‌ترینشان درگیری کاراکترها با هیولای جهش‌یافته‌ی یک‌چشمی که پالتوی سیاه چرمی به تن می‌کند و با یک راکت‌لانچر و مسلسل مبارزه می‌کند. بله، منظورم همان نمسیس خودمان است که قبل از این توفیق آشنایی با او را در بازی «رزیدنت ایول: نمسیس» داشته‌ایم و تماشای فرار و مبارزه‌ی آلیس از دستِ نمسیس که دیگر مثل زامبی‌ها با یکی-دوتا گلوله‌ و چندتا مشت و لگد کشته نمی‌شود، به برخی از بهترین لحظات این فیلم تبدیل شده است. در همین فیلم است که آلیس از دخترِ فراموش‌کار و منزوی قسمت اول به مبارزِ شکست‌ناپذیری در قسمت دوم که روی در و دیوار می‌دود و با موتور از درون پنجره‌ها وارد می‌شود و زامبی‌ها را با دو تفنگ در دست به رگبار می‌بندد تبدیل می‌شود و تقریبا از همان الگوی شخصیت الن ریپلی در دو قسمت اول «بیگانه» پیروری می‌کند. از آنجایی که آلیس پیچیده‌ترین شخصیت ژانر اکشن نیست، یوویچ عاطفی‌ترین بازیگر دنیا نیست و نقش آلیس هم دیالوگ زیادی برای گفتن ندارد، در نتیجه باید انرژی و جذابیت واقعی این شخصیت را در سکانس‌های اکشن جستجو کرد و یوویچ در این زمینه انرژی و شکوه پرهیجانی به نقشش تزریق می‌کند که خیلی زود به یکی از نکات مثبت مجموعه تبدیل شد.

resident evil

رزیدنت ایول: انقراض – وقتی آلیس جا پای مد مکس می‌گذارد

Resident Evil: Extinction

قسمت اول «رزیدنت ایول» درباره‌ی لحظات ابتدایی گسترش اپیدمی ویروس تی در لابراتور تولید آن بود، قسمت دوم درباره‌ی فاجعه‌ و هرج و مرجی بود که این ویروس در دنیای بیرون به وجود آورده بود و قسمت سوم ما را به بیابان‌های برهوت دنیایی می‌برد که به‌طور کامل توسط ویروس تی بلیعده شده است و اگر قبل از این به نظر می‌رسید که دنیا شانسی برای جلوگیری از پیشرفت ویروس تی دارد، در آغاز «انقراض» متوجه می‌شوید که انسان‌ها دیگر در مرحله‌‌ی آغازین حرکت به سوی انقراض قرار دارند. آلیس دوباره با گروهی از بازماندگان سرسختِ آخرالزمان که در بین آنها کلر ردفیلد (الی لارتر) نیز حضور دارد همراه می‌شود؛ گروهی که انگار قبل از آخرالزمان طرفدار سرسخت سری «مد مکس» هم بوده‌اند و حالا با الهام از آن فیلم، برای مقابله با گله‌‌ی زامبی‌ها، ماشین‌هایشان را با هر آشغالی که گیرشان آمده مقاوم کرده و بهبود بخشیده‌اند. در این قسمت گروه با سیل بزرگی از زامبی‌های آمبرلا در نسخه‌ی پسا-آخرالزمانی لاس وگاس که توسط طوفان‌های شن بلعیده شده است مبارزه می‌کنند. نکته‌ی جدید این قسمت در رابطه با آلیس این است که قدرت‌های او به فراتر از هنرهای رزمی و تیراندازی رفته‌اند: او یک شب که وسط بیابان خوابیده است متوجه می‌شود که دارای قدرت تله‌کینسیس است. قدرتی که در از بین بردنِ دسته‌ی بزرگی از کلاغ‌های زامبی با استفاده از هدایت شعله‌های آتش با ذهنش، خیلی به کار او و دوستانش می‌آید.

آلیس، ویروس تی، هیولاهای بیولوژیکی، سیل زامبی‌ها، هوش مصنوعی، راهروی مجهز به لیزرهای مرگبار و یک کمپانی قدرتمند. اینها عناصرِ معرفِ این مجموعه هستند

در نهایت کار آلیس به مبارزه با نسخه‌ی هیولایی دکتر الکساندر آیزاکس (با بازی آین گلن از «بازی تاج و تخت»)، یکی از دانشمندان بالارتبه‌ی آمبرلا منجر می‌شود. جایی که آیزاکس با بیرون آوردنِ شاخک‌های چندش‌آورِ مرگبار از نوک انگشتانش حسابی به سیم آخر می‌زند. (راستی، در طول این فیلم‌ها هیچ‌وقت معلوم نمی‌شود چرا آمبرلا این‌قدر روی تولید این هیولاهای شاخک‌دار سرمایه‌گذاری می‌کند. بالاخره فکر کنم انواع دیگر سلاح‌های بیولوژیکی خیلی بهتر از شاخک درآوردن از نوک انگشتان باشد. ولی هرچه هست، دلیل این موضوع هیچ‌وقت روشن نمی‌شود. نمی‌دانم، شاید امضای آمبرلا، هیولاهای شاخک‌دارش باشد!) این در حالی است که مثل روند همیشگی «رزیدنت ایول»‌ها، «انقراض» هم فاقد هرگونه شخصیت‌پردازی‌های احساسی یا قوس‌های شخصیتی است. برای مثال یکی از کاراکترهای جدید این فیلم دختر جوانی به اسم کی‌مارت است؛ کاراکتری که فاش می‌کند بعد از اینکه تمام نزدیکانش می‌میرند، تصمیم می‌گیرد اسم قبلی‌اش را نگه ندارد: «تموم کسایی که می‌شناختم مرده بودن. پس به نظر رسید وقت تغییرـه». بله، این تمام پیش‌زمینه‌ی داستانی این کاراکتر است و حتی این اطلاعات هیچ‌وقت به انگیزه‌ای برای تصمیم‌گیری تبدیل نمی‌شوند یا هیچ‌جا مفید واقع نمی‌شوند. چنین چیزی درباره‌ی تمام کاراکترهای سری صدق می‌کند. می‌خواهد کاراکتر ناشناخته‌ای باشد یا کریس ردفیلد یا لئون اس. کندی. تمام آنها با یکی-دوتا ویژگی کلیشه‌ای شناخته می‌شوند و نقش‌شان به دو حالت خلاصه می‌شود: یا نقش پیشتیبان آلیس را برعهده دارند یا توسط زامبی‌ها نوش جان می‌شوند (یا هردوتا با هم).

resident evil

رزیدنت ایول: آخرت – آلبرت وسکر برمی‌خیزد

Resident Evil: Afterlife

اندرسون برای کارگردانی این دنباله بازمی‌گردد. این اولین فیلم مجموعه بود که به صورت سه‌بعدی تصویربرداری شد. «آخرت» در سپتامبر ۲۰۱۰ روی پرده رفت. کمتر از یک سال بعد از اینکه «آواتار» (Avatar) فرمت سه‌بعدی را به اسباب‌بازی جالبی برای افزایش ارقام باکس آفیس داخلی و خارجی تبدیل کرد و این فیلم هم با فاصله گرفتن از حال و هوای داستانگویی معمول سه قسمت قبلی و تمرکز بیشتر روی اکشن‌ها و تصاویر خیره‌کننده سعی کرد تا از این طریق برای ویژگی سه‌بعدی‌اش مشتری جمع کند. تصمیمی که جواب داد. «آخرت» که با ۵۷ میلیون دلار بودجه تهیه شده بود، ۶۰ میلیون دلار در گیشه‌ی خانگی به دست آورد، ۲۳۶ میلیون از کشورهای خارجی به جیب زد و به درآمد جهانی فک‌اندازِ ۲۹۶ میلیون دلار دست پیدا کرد.  شاید بگوید بخش قابل‌توجه‌ای از این رقم به خاطرِ بلیت‌های سه‌بعدی فیلم بوده است، اما با این حال هنوز داریم درباره‌ی کسب ۲۹۶ میلیون دلار در دنیا از بودجه‌ای ۶۰ میلیون دلاری حرف می‌زنیم که چهارمین «رزیدنت ایول» را در  آن سال پشت سرِ «شاهزاده‌ی پارسی» (Prince of Persia) به دومین فیلم ویدیو گیمی پرفروش دنیا تبدیل کرد. «شاهزاده‌‌‌ی پارسی»  شاید ۳۳۶ میلیون دلار در دنیا فروخته بود، اما بودجه‌اش ۲۰۰ میلیون دلار بود.

«آخریت» اما فیلمی است که در آن آلیس در جستجوی اطلاع از ماهیت سیگنالی که خبر از منطقه‌ی امنی خالی از زامبی‌های ویروس تی می‌دهد، به آلاسکا سفر می‌کند و از آنجا با یک هواپیمای تک‌ موتوره روی سقف زندانی در لس آنجلس فرود می‌آید که توسط گروهی از بازماندگان حوصله‌سربر و تک‌بُعدی به عنوان پناهگاهی برای فرار از دست زامبی‌ها اشغال شده است. بخش میانی «آخرت» که در داخل زندان جریان دارد برای مجموعه‌‌ی پرسرعتی مثل «رزیدنت ایول» خیلی آرام و خسته‌کننده است، اما فیلم در پرده‌ی آخر و به محض اینکه آلیس با آلبرت وسکر (شاون رابرتز)، یکی از کله‌گنده‌های آمبرلا برخورد می‌کند هیجان‌انگیز می‌شود. شاون رابرتر در نقش وسکر آن‌قدر عجیب و غریب است که حتی آلیس را هم در زمینه‌ی غیرمنطقی‌بودن پشت سر می‌گذارد و واقعا در بازی کردن یک شخصیتِ خشک و مضحک ویدیو گیمی توی خال می‌زند. وسکر داخل محیط‌های پرنور عینک آفتابی می‌زند، موهایش در همه حال تخت و صاف باقی می‌مانند و کت چرمی سیاهش هم آن‌قدر زیادی عجیب است که احتمالا فقط به تهدید تفنگ می‌توانید خیاطی را راضی به دوختن چنین لباسی کنید! دیالوگ‌ها و حرکات کاراکتر وسکر مثل این می‌ماند که یک بازی دهه‌ی نودی را با موتورهای گرافیکی سال ۲۰۱۷ درست کرده باشید. کیفیت تصویر و مُدل‌ها عالی هستند، اما انگار در زمینه‌ی دیالوگ‌نویسی و انیمیشن، با شخصیتِ عقب‌مانده‌ای طرف هستیم . خلاصه با بازی حقیقتا عجیب و غریبی از یک کاراکتر حقیقتا عجیب و غریب طرفیم که راستش یکی از باحال‌ترین عناصر مجموعه هم است. به خاطر اینکه «رزیدنت ایول»‌ها همیشه وقتی در بهترین حالتشان به سر می‌برند که دیوانگی‌شان را می‌پذیرند و آن را به آشکارترین شکل ممکن به نمایش می‌گذارند و وسکر و یک سری از ست‌پیس‌های تر و تمیزِ این فیلم با محوریت حرکات تند و سریعش در جاخالی دادن از گلوله‌ها، به برخی از به‌یادماندنی‌ترین لحظات مجموعه تبدیل شده‌اند.

resident evil

رزیدنت ایول: قصاص – آلیس در اوج

Resident Evil: Retribution

اندرسون بعد از «آخرت» باز دوباره برای کارگردانی «قصاص» برمی‌گردد و این‌بار با خود فرم بصری معرکه‌ای را می‌آورد که از نگاه من به بهترین فیلم «رزیدنت ایول» منتهی شده است. اندرسون خیلی با یک کارگردان خوب فاصله دارد، اما فرم فیلمسازی او دارای ویژگی‌های خاصی است که امضای او را تشکیل می‌دهند. از مهم‌ترین آنها باید به تکیه‌اش روی اکشن‌ها و آکروباتیک‌بازی‌های اسلوموشن اشاره کرد که از سری «ماتریکس» (The Matrix) الهام گرفته است. اما اسلوموشن‌های اندرسون به یک سری سکانس‌های اکشن خلاصه نمی‌شوند. او در سکانس افتتاحیه‌ی «قصاص» در زمینه‌ی استفاده از تکنیکِ اسلوموشن طوری به‌طرز لذت‌بخشی زیاده‌روی می‌کند که نتیجه‌اش دیدن دارد! دارم درباره‌ی سکانس تیراندازی اسلوموشنی بین آلیس و نیروهای تاکتیکال آمبرلا حرف می‌زنم که در آن سربازان از هلی‌کوپترهای علمی‌-تخیلی آویزان می‌شوند، پوکه‌های مسلسل هلی‌کوپترها مثل باران روی سر آلیس فرو می‌ریزند، همه‌چیز در پس‌زمینه منفجر می‌شود و تمام این اتفاقات علاوه‌بر اسلوموشن‌بودن، در ابتدا رو به عقب و بعد رو به جلو پخش می‌شوند. نتیجه دیدنی‌ترین سکانس کل سری است که بیشتر شبیه تریلر سیمانتیکِ بازی جدید «رزیدنت ایول» می‌ماند!

resident evil

این نشان می‌دهد اگرچه سکانس‌های اکشنِ اندرسون همیشه اورجینال نیستند، اما او همیشه سعی می‌کند اکشن‌های روان و منسجم و شفافی ارائه کند که در دنیای بی‌مووی‌های کم‌خرج به ندرت می‌بینیم. او می‌داند تماشاگران این فیلم‌ها نه به خاطر کاراکترها یا داستان، بلکه به خاطر اکشن‌هایش آنها را می‌بینند. پس برخورد فیزیکی کاراکترها با دشمنانشان را طوری کارگردانی و تدوین می‌کند که تماشاگر حتی کوچک‌ترین جزییات نبردها را هم از دست ندهد. اندرسون در این فیلم می‌داند اکشن‌ها سلسله‌ای از اتفاقات علت و معلولی هستند که باید تجربه شوند، نه اینکه آنها را طوری به‌طرز نامفهومی با هم مخلوط کنیم که به نتیجه‌ی درهم‌برهمی تبدیل شود. مردم «رزیدنت ایول» را به خاطر داستانگویی و شخصیت‌پردازی ماهرانه‌اش نمی‌بینند، بلکه می‌خواهند برای یک ساعت و نیم با اکشن‌‌های بی‌توقفی روبه‌رو شوند که براساس منطقِ  بی‌منطقِ بازی‌های ویدیویی طراحی شده‌اند. «قصاص» بهترین فیلم مجموعه است چون تنها فیلم مجموعه است که این نکته را از ثانیه‌ی اول تا تیتراژ پایانش رعایت می‌کند.

«قصاص» ویدیو گیمی‌ترین قسمتِ این مجموعه‌ی ویدیو گیمی است

«قصاص» ویدیو گیمی‌ترین قسمتِ این مجموعه‌ی ویدیو گیمی است. کل داستان این قسمت در لابراتور زیرزمینی آمبرلا و محیط‌هایی که از روی مدل‌های واقعی برای شبیه‌سازی اثرِ ویروس تی ساخته شده‌اند اتفاق می‌افتد. آلیس باید خود را از این سوی لابراتور به آنسو برساند و در این مسیر محیط‌های مختلفی را پشت سر می‌گذارد؛ از چهارراه‌های نئونی توکیو گرفته تا حومه‌ی شهر نیویورک و مناطق برفی روسیه که هرکدام از آنها حکم یک مرحله از بازی را دارند. ساختار فیلم مثل یک بازی ویدیویی‌ است که هر مرحله‌ی طولانی‌مدتش توسط یک میان‌پرده‌ی چند دقیقه‌ای به دیگری متصل شده است. یکی از بهترین سکانس‌های اکشن فیلم مبارزه‌ی آلیس با چند زامبی در یک راهرو است. مبارزه‌‌ای که از لحاظ کیفیتِ کوریوگرافی در کنار بهترین فیلم‌های رزمی قرار می‌گیرد. با این تفاوت که اینجا آلیس در لباسی سرتاسر سیاه و چسبان و در راهرویی کاملا نورانی با استفاده از زنجیری متصل به یک گرز آهنی با زامبی‌ها می‌جنگد و نتیجه به روح ژاپنی رزیدنت ایول وفادار است. نهایتا فیلم با نمایی به پایان می‌رسد که امکان ندارد آه تماشاگران را بلند نکند. آلیس، آلبرت وسکر، ادا وانگ و بقیه‌ی کاراکترها روی سقفِ کاخ سفید ایستاده‌اند و به ارتشی از مردگان و موجودات جهش‌یافته‌ی پرنده و غیرپرنده‌ای که از همه طرف به سمتشان حمله می‌کنند نگاه می‌‌کنند. «قصاص» وقتی در سال ۲۰۱۲ اکران شد، فقط ۴۲ میلیون دلار از گیشه‌ی خانگی کسب کرد، اما با این حال به ۲۴۰ میلیون دلار درآمد جهانی از بودجه‌ای ۶۵ میلیون دلاری دست پیدا کرد.

resident evil

رزیدنت ایول: آخرین فصل – بدترین فصل!

Resident Evil: Final Chapter

«رزیدنت ایول: آخرین فصل» به عنوان ششمین و آخرین قسمت داستان آلیس، شاید بدترین فیلم مجموعه هم است. «آخرین فصل» تمام خصوصیات لازم برای تبدیل شدن به یک خداحافظی تمام‌عیار و باشکوه با این مجموعه را داشت و آزاد بود تا بدون کوچک‌ترین محدودیتی، دیوانگی‌اش را آزاد کند و ما را با آرواره‌هایش ببلعد. بالاخره دو قسمت قبلی نشان داده بودند که قلق کار به مرور دستِ اندرسون آمده است. «آخرین فصل» می‌توانست به پایان نوستالژیکی تبدیل شود که این داستان را در اوج به اتمام می‌رساند. راستش فیلم روی کاغذ تمام مواد لازم برای این کار را هم داشته است. نه تنها فیلم قبلی با آغاز جنگی حماسی بین قهرمانان و ارتشِ بزرگی از مردگان به اتمام رسید، بلکه در این قسمت وسکر، دکتر آیزاکس و آن سگ‌های چندش‌آور هم برمی‌گردند. خود آلیس هم برای بستن پرونده‌ی آمبرلا باید به راکون سیتی برگشته و به درون هایو برگردد. این یعنی حتما نسخه‌ی جدیدی از صحنه‌ی لیزرهای مرگبارِ فیلم اول در این قسمت هم وجود دارد. اما فیلم از هیچکدام از اینها استفاده نمی‌کند. وسکر حضور بی‌تاثیری دارد که بود و نبودش فرقی نمی‌کند، دکتر آیزاکس به‌طرز غیرقابل‌تحملی حوصله‌سربر است و از همه بدتر این است که فیلم بعد از پایان جنگ واشنگتن آغاز می‌شود. بله، «قصاص» با قولِ نبردی «ارباب حلقه‌ها»وار به پایان رسید و «آخرین فصل» آن را به‌طرز تعجب‌برانگیز و شرم‌آوری نادیده می‌گیرد.

«قصاص» با قولِ نبردی «ارباب حلقه‌ها»وار به پایان رسید و «آخرین فصل» آن را به‌طرز تعجب‌برانگیز و شرم‌آوری نادیده می‌گیرد

البته که «رزیدنت ایول»‌ها از بودجه‌‌‌ی کافی برای خلق نبردی به آن بزرگی بهره نمی‌برند، اما این دلیل قابل‌توجیهی نیست. یا اندرسون می‌بایست لقمه‌ای اندازه‌اش دهانش برمی‌داشت و به طرفداران وعده وعیدهای الکی نمی‌داد، یا حداقل می‌بایست گوشه‌ای از آن نبرد را به تصویر می‌کشید. مشکل اصلی «آخرین فصل» اما این است که حذف نبرد واشنگتن فقط یکی از پیش‌پاافتاده‌ترین مشکلاتش است. درباره‌ی قسمت قبل نوشتم که از چه اکشن‌های خوش‌ساخت و خیره‌کننده‌ای بهره می‌برد. اما به نظر می‌رسد اندرسون در جریان چهار سال فاصله‌ی بین قسمت قبلی و این قسمت زمین تا آسمان تغییر کرده است و اولویت‌هایش عوض شده‌اند و جاذبه‌ی اصلی این فیلم‌ها را فراموش کرده است یا شاید هم کلا برایش اهمیتی نداشته است و فقط کارش را کرده و پولش را گرفته و رفته است. خلاصه می‌خواهم بگویم دریغ از یک صحنه‌ی اکشنِ خوب در کل فیلم. بخش قابل‌توجه‌ای از «آخرین فصل»‌ به مبارزه‌های تن‌به‌تن آلیس با دکتر آیزاکس روی سقف یک ماشین زرهی اختصاص دارد که از چنان تدوینِ شلخته و کات‌های پرتعداد و بی‌موردی ضربه خورده که باعث سرگیجگی می‌شود.

resident evil

صحنه‌ی اکشنِ نیمه‌ی فیلم که به ساختن منجلیق‌های پرتاب‌کننده‌ی گلوله‌های آتشین به سوی ارتش زامبی‌ها و دار و دسته‌ی دکتر آیزاکس اختصاص دارد کمی بهتر است و به ماهیت این مجموعه که تمایل به سمت اکشن‌های دیوانه‌وار است نزدیک‌تر می‌شود، اما باز فیلم در ادامه از ارائه‌ی چیز جدیدی که نسخه‌ی بهترش را در قسمت‌های قبلی ندیده باشیم شکست می‌خورد. تنها چیز جدیدی که «آخرین فصل» برای عرضه دارد، ارائه‌ی پس‌زمینه‌ی داستانی مجموعه است که تاکنون ناگفته مانده بود. در این قسمت می‌فهمیم که کمپانی آمبرلا به دلایل خنده‌داری که فقط در یک فیلم رزیدنت ایولی قابل‌قبول است، خودِ پخش ویروس تی و به پایان رساندن دنیا را برنامه‌ریزی کرده بود. همچنین فاش می‌شود که آلیس کلونِ یکی از اعضای پیرِ آمبرلا است که به منظور حفاظت از هایو ساخته شده است. دکتر آیزاکس به او می‌گوید: «تو به این دلیل هیچ خاطره‌ای نداری چون هیچ زندگی‌ای قبل از عمارت که ما خلقت کردیم نداشتی». این از آن پیچ‌های داستانی کلیشه‌ای است که فقط به این دلیل کار می‌کند که دلیل عدم شخصیت‌پردازی آلیس در طول مجموعه را توجیه می‌کند. حقیقتش در طول این شش قسمت، ما هیچ اطلاعات جدیدی درباره‌ی آلیس به دست نمی‌آوریم و داستان هیچ‌وقت تلاشی برای پرده‌برداری از زندگی گذشته‌اش یا درگیری‌های درونی فعلی‌اش نمی‌کند. در پایان معلوم می‌شود دلیلش به خاطر این بوده که آلیس اصلا یک انسان واقعی نبوده که دارای چنین خصوصیاتی باشد. او یک اسباب‌بازی است. او فقط به این دلیل ساخته شده که این‌سو و آنسو بدود و ما را سرگرم کند. تمام زندگی‌ آلیس این بوده که زامبی‌ها را بکشد، چوب لای چرخ دکتر آیزاکس کند و هایو را از بین ببرد.

«رزیدنت ایول: آخرین فصل» اکرانش را با کسب ۲۶ میلیون دلار در آمریکای شمالی به پایان رساند (که خیلی کمتر از درآمدهای ۴۰ تا ۶۰ میلیون دلاری قسمت‌های قبلی است)، اما فیلم به لطف فروش‌ خارجی به ۳۲۲ میلیون دلار درآمد جهانی دست پیدا کرد. در مقایسه «آخرین فصل» بالاتر از درآمد ۳۰۰ میلیون دلاری «رزیدنت ایول: آخرت» قرار می‌گیرد و پشت سر درآمد ۴۳۳ میلیون دلاری «وارکرفت»، درآمد ۳۴۹ میلیون دلاری «فیلم پرندگان خشمگین» (Angry Birds) و ۳۳۶ میلیون دلاری «شاهزاده‌ی پارسی» در رده‌ی چهارم پرفروش‌ترین فیلم‌های ویدیو گیمی تاریخ قرار می‌گیرد. این در حالی است که مجموع فروش کل مجموعه «رزیدنت ایول» یک میلیارد و ۲۴۵ میلیون دلار است که آن را به بزرگ‌ترین مجموعه ویدیو گیمی سینما و بعد از فیلم‌های «بیگانه» (Alien) به دومین مجموعه ترسناک پرفروش تاریخ تبدیل می‌کند.

resident evil the final chapter

اما حالا که تک‌تک فیلم‌های این مجموعه را مرور کردیم، سوال باقی مانده است که چه چیزی این سری را موفق کرد. چرا در حالی که بقیه‌ی فیلم‌های ویدیو گیمی به شکست‌های شرم‌آوری تبدیل می‌شوند، «رزیدنت ایول» این‌قدر در گیشه مورد استقبال قرار گرفت. چه خوش‌تان بیاید و چه نیاید باید بدانید که اولین فیلم مجموعه زمانی عرضه شد که چیزی شبیه به آن در بازار وجود نداشت. «رزیدنت اویل» که با ۳۳ میلیون دلار بودجه تهیه شده بود، در ماه مارس ۲۰۰۲ زمانی اکران شد که هنوز زامبی‌ها به پای ثابتِ فرهنگ عامه تبدیل نشده بودند. قضیه برای قبل از «۲۸ روز بعد» (28 Days Later)، قبل از بازسازی «طلوع مردگان» (Dawn of Dead) و قبل از «شان مُردگان» (Shaun of the Dead) یا سریال «مردگان متحرک» (The Walking Dead) است. «رزیدنت ایول» فقط اقتباسی از روی بازی‌های پرطرفداری نبود، بلکه انرژی تازه‌ای به درون زیرژانری تزریق کرد که مدتی در سکوت به سر می‌برد. دلیل بعدی به خاطر این بود که این مجموعه روی پای خودش می‌ایستاد و مخاطبان فیلم برای فهمیدن آن نیازی به اطلاعات قبلی از منبع اقتباس نداشتند. این به این معنا نیست که فیلم‌ها فاقد ایستر اگ‌‌های مختلف بودند یا جلوی حضورِ کاراکترها و هیولاهای بازی‌ها در فیلم را می‌گرفتند، اما با این حال کماکان برای همه‌ی مخاطبان قابل‌دسترس بودند.

یکی از مشکلات فیلم‌های ویدیو گیمی شکست‌خورده این است که محتوای بازی‌ها را ‌به‌طور کاملا «یهویی» به سینما منتقل می‌کنند. چیزی که در مدیوم بازی کار می‌کند لزوما در سینما هم کار نمی‌کند. اندرسون می‌دانست که ریتم آرام و باطمانینه‌ و المان‌های ترسناک بازی‌های «رزیدنت ایول» را نمی‌تواند به فیلم‌ها منتقل کند، پس تصمیم گرفت تا سراغ اکشن مطلق با المان‌های ترسناک برود و تلاشی برای وفادار ماندن به منبع اقتباس نکند و از هرچیزی که در بازی‌ها گیرش می‌آمد به روش خودش در فیلم‌ها استفاده کند. درست برخلاف «فرقه اساسین» که آن‌قدر می‌خواست به بازی‌ها وفادار باشد که برخی از بدترین مشکلات بازی‌ها را هم با خود به فیلم‌ها آورده بود و حتی تاثیرشان را بدتر از چیزی که در بازی‌ها بود کرده بود (نمونه‌اش دستگاه انیموس)، سری «رزیدنت ایول» فقط اسم «رزیدنت ایول» را یدک می‌کشد و بس. پس «رزیدنت ایول»‌ها در کنار بتمن‌های نولان و «ترنسفورمرها»ی مایکل بی، یکی دیگر از مجموعههایی بود که حاصل چشم‌انداز خود فیلمساز بودند و چه خوب و چه بد، سعی می‌کردند تا تجربه‌ی جدیدی در مقایسه با چیزهایی که قبلا از آن آی‌پی‌ها دیده بودیم ارائه کنند. مجموعه‌ی «رزیدنت ایول» شاید بهترین و بی‌نقص‌ترین فیلم‌های ویدیو گیمی سینما نباشند و شاید یکی در میان فیلم‌های ناامیدکننده‌ای هستند و به تمام پتانسیل‌هایشان دست پیدا نکرده‌اند و شاید نتوانیم با نهایت غرور از آنها به عنوان موفق‌ترین فیلم‌های ویدیو گیمی یاد کنیم، اما فیلم‌های ویدیو گیمی آینده می‌توانند درس‌های زیادی از این مجموعه بگیرند و بدانند وقتی یک سری فیلم بی‌کیفیت این‌قدر موفق بودند، فیلم‌های باکیفیت چه کارها که نخواهند کرد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده