// جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۰۱

نقد فیلم Scott Pilgrim Vs. the World - اسکات پیلگریم علیه دنیا

همراه نقد فیلم زومجی و بررسی فیلم کامیک‌بوکی/ویدیو گیمی Scott Pilgrim Vs. the World‌ باشید.

وقتی تصمیم گرفتم درباره‌ی «اسکات پیلگریم علیه دنیا» بنوسیم، با خودم گفتم بهتر است به جای بررسی معمولی آن به عنوان یک فیلم، از زاویه‌ی دیگری به جایگاه مهم آن در سینما نگاه کنم. چه جایگاهی؟ «اسکات پیلگریم» بهترین فیلم ویدیو گیمی‌ای است که تاکنون ساخته شده است. بعد از هیاهویی که شکستِ فیلم سینمایی «فرقه اساسین» که براساس یک مجموعه مشهور بازی‌های ویدیویی ساخته شده است، به راه انداخت و بعد از سالی که در آن اقتباس موردانتظار «وارکرفت» هم به یک سقوط مفتضحانه تبدیل شد، به نظر می‌رسید سینما آب پاکی را برای بار نمی‌دانم چندم روی دست همه‌ی ما ریخته است و دارد به ریش‌مان می‌خندد که باید تا آخر عمرمان در حسرت یک فیلم درست و حسابی و آبرومندانه که براساس بازی موردعلاقه‌مان ساخته شده باشد، بمانیم. برای اینکه اوضاع بدتر شود، من هم یک مقاله نوشتم و به‌طرز کاملا پوچ‌گرایانه‌ای دلیل آوردم که ساختن یک فیلم خوب از روی یک بازی ویدیویی غیرممکن است. که اثری از مدیوم بازی به خاطر پیشرفته‌تر و کامل‌تر بودن نسبت به سینما، در صورت اقتباس باید یک قدم به عقب پسرفت کند و این برای گیمرها غیرقابل‌قبول است. اما امروز می‌خواهم امید را به قلب‌های شما برگردانم.

شاید سابقه‌ی فیلم‌های ویدیو گیمی چیزی بیشتر از یک سری شکست‌های بد و افتضاح نباشد، اما همیشه فیلمی وجود دارد که در بررسی سابقه‌ی این سبک فیلم‌ها نادیده گرفته می‌شود و آن هم «اسکات پیلگریم»، اکشن کمدی ادگار رایت است. این فیلم معمولا در بحث و گفتگو درباره‌ی فیلم‌های اقتباسی از روی بازی‌های ویدیویی نادیده گرفته می‌شود و تمامش به خاطر این است که از لحاظ فنی با یک فیلم کامیک‌بوکی طرفیم. تعریف عمومی ما از فیلم‌های ویدیو گیمی، فیلم‌هایی است که براساس بازی‌های کامپیوتری اقتباس شده باشند، اما «اسکات پیلگریم» در ابتدا کامیک‌بوکی شش جلدی  به قلم برایان لی اُمالی بوده است. بنابراین به‌طور اشتباه اما قابل‌درکی می‌توان این فیلم را جزو فیلم‌های ویدیو گیمی حساب نکرد.

اما فقط یک مشکل وجود دارد و آن هم این است که این تعریف اشتباه است. فقط به خاطر اینکه یک فیلم براساس یک بازی کامپیوتری واقعی ساخته نشده به این معنا نیست که نمی‌تواند در این سبک قرار بگیرد. مثل این می‌ماند که شما یک فیلم اکشن ابرقهرمانی با وجود تمام عناصر و ویژگی‌‌های فیلم‌های کامیک‌بوکی بسازید و ما فقط به خاطر اینکه آن فیلم براساس یک کامیک واقعی نیست، نتوانیم آن را یک فیلم کامیک‌بوکی بخوانیم. در نتیجه «اسکات پیلگریم» اگرچه براساس یک بازی کامپیوتری نیست، اما خودِ فیلم سرشار از ویژگی‌هایی است که فقط در بازی‌های ویدیویی پیدا می‌شود. پس، نه تنها می‌توان آن را یک فیلم ویدیو گیمی دانست، بلکه باید از آن به عنوان ویدیو گیمی‌ترین فیلمی که تاکنون ساخته شده هم یاد کرد.

بزرگ‌ترین اشتباه ما این است که تعریف‌مان از یک فیلم ویدیو گیمی فیلمی است که براساس یک بازی کامپیوتری ساخته شده است. در نتیجه چیزی که دریافت می‌کنیم چیزی بیشتر از یک اکشن هالیوودی بد که از قضا از روی یک بازی ساخته شده نیست. یعنی شما اگر فیلم «وارکرفت» یا «سایلنت هیل» را به کسی که از بازی‌هایشان اطلاع ندارد نشان دهید، فکر می‌کند با یک فیلم فانتزی و ترسناک معمول هالیوود سروکار دارد. هیچ چیزی برای متصل کردن فیلم به ریشه‌هایش وجود ندارد. هیچ چیزی برای معنا کردن لفظ «ویدیو گیمی» وجود ندارد. تعریف درست فیلم ویدیو گیمی، فیلمی است که هرکسی در هنگام تماشای آن به یاد بازی و کنسول و فشردن دکمه‌های دسته و خاطرات گیمی‌اش بیافتد. «وارکرفت» یک فیلم ویدیو گیمی نیست، نه به خاطر اینکه فیلم بدی است، بلکه به خاطر اینکه در هنگام تماشای آن احساس تماشای فیلمی براساس یک بازی بهتان دست نمی‌دهد.

«اسکات پیلگریم» اگرچه براساس یک بازی کامپیوتری نیست، اما خودِ فیلم سرشار از ویژگی‌هایی است که فقط در بازی‌های ویدیویی پیدا می‌شود!

«اسکات پیلگریم» اما شاید تنها فیلمی باشد که این تعریف را به بهترین شکل ممکن به نمایش می‌گذارد. به عبارت دیگر «اسکات پیلگریم» همان فیلمی است که قانون ترسناک من درباره‌ی غیرممکن‌بودن ساخت فیلم‌های ویدیو گیمی خوب را زیر پا می‌گذارد و به دنیا نشان می‌دهد که فیلمسازها برای نقض کردن این قانون باید دست به چه کارهایی بزنند؛ کارهایی که مطمئنا برای استودیوهای هالیوودی «غیرممکن» است و دقیقا به خاطر همین است که اسم این قانون را «غیرممکن‌بودن ساخت فیلم‌های ویدیو گیمی خوب» گذاشته‌ام. نه به خاطر اینکه ساخت این‌جور فیلم‌ها غیرممکن است، که به خاطر اینکه تصور تن دادن استودیوها به نکات لازم برای ساخت چنین فیلم‌هایی غیرممکن است! دلیل موفقیت «اسکات پیلگریم» و اثبات خودش به عنوان بهترین فیلم این زیرژانر، انرژی، لذت و هیجانی است که ادگار رایت تزریق لحظه به لحظه‌ی فیلم کرده است. «اسکات پیلگریم» فیلمی درباره‌ی بازی موردعلاقه‌ی گیمرها نیست، بلکه فیلمی است که هیجان و روح بازی‌های ویدیویی را به نمایش می‌گذارد و به همه نشان می‌دهد که چرا میلیون‌ها میلیون آدم عاشق بازی‌های کامپیوتری هستند. و البته همزمان یک داستان عاشقانه‌ی تاثیرگذار هم است. دیگر چه می‌خواهید؟

فیلم قصه‌ی پسر ۲۲ ساله‌ی گیتاریستی به اسم اسکات پیلگریم (مایکل سِرا) را روایت می‌کند که در تورنتو زندگی می‌کند و همراه با دوستانش گروه راکی تشکیل داده‌اند و در گاراژ خانه می‌نوازند. ماجرا از جایی پیچیده می‌شود که اسکات با دختر مرموزی به اسم رامونا فلاورز (مری الیزابت وینستد) آشنا می‌شود. رامونا به معنای واقعی کلمه دختر رویاهای اسکات است. یعنی او واقعا قبل از اینکه با رامونا در دنیای واقعی آشنا شود، رویایش را می‌بیند! اما یک مشکل وجود دارد و آن هم این است که اسکات برای رسیدن به این دختر و داشتن یک زندگی راحت و بی‌دردسر در کنار او، باید از سد هفت نامزد قبلی شرور او عبور کند. یکدفعه اسکات که تا قبل از رامونا، زندگی عاشقانه‌اش را ساده می‌گرفت، متوجه می‌شود که رسیدن به این یکی بی‌دردسر نخواهد بود. بلکه باید در مبارز‌های مرگ و زندگی شرکت کند و با آدم‌های خطرناکی دوئل کند. از همان اولین لحظات فیلم، ادگار رایت با استفاده از لوگوی ۱۶ بیتی یونیورسال، نحوه‌ی حرف زدن غیرواقع‌گرایانه‌ی کاراکترها، تایپوگرافی و افکت‌های تصویری بهمان نخ می‌دهد که با یک دنیای معمولی سروکار نداریم، بلکه ما یک‌جورهایی وارد یک دنیای کامیک‌بوکی/ویدیو گیمی شده‌ایم. جایی که قوانین فیزیک رعایت نمی‌شوند، خبری از پدر و مادرها نیست و خیال‌پردازی در بالاترین درجه‌اش به سر می‌برد. فیلم اما با تنظیمات فانتزی‌اش به عنوان خیال‌پردازی چندتا جوان برخورد نمی‌کند، بلکه طوری رفتار می‌کند که ما باور می‌کنیم که آنها همین الان در حال زندگی کردن در دنیای آلترناتیو دیگری هستند. جایی که آدم‌ها هر وقت لازم باشد همچون کاراکترهای انیمه‌های ابرقهرمانی به جان یکدیگر می‌افتند و از کف دستشان آتش بیرون می‌فرستند و حریفشان هم بعد از شکست خوردن تبدیل به چندتا سکه می‌شود که توسط برنده جمع‌آوری می‌شود!

«اسکات پیلگریم» شاید ویدیو گیمی‌ترین فیلمی است که تاکنون ساخته شده

دنیای شگفت‌انگیز «اسکات پیلگریم» که هر لحظه هر اتفاق معرکه‌ای ممکن است در آن بیافتد اما فقط وسیله‌ای برای خلق یک اکشن/کمدی بی‌کله نیست، بلکه اتفاقا این دنیا رابطه‌ی نزدیکی با طرز فکر و زندگی شخصیت اصلی‌اش دارد. اسکات در برحه‌ای از زندگی‌اش به سر می‌برد که هیچ چیزی را جدی نمی‌گیرد، همه‌چیز مزه‌اش را برای او از دست داده است و روزهایش به یک روتین تکراری بی‌هیجان و غیرلذت‌بخش تبدیل شده است. یکی از چیزهایی که درباره‌ی فیلم دوست دارم نحوه‌ی پرداختن به این موضوع است. اینها چیزهایی است که خود اسکات متوجه آنها نیست. درست مثل زندگی واقعی. همه‌ی ما به جای اسکات بوده‌ایم. همه‌ی ما بعضی‌وقت‌ها ته دل‌مان می‌دانیم که چوبی لای چرخ زندگی‌مان است، اما هیچ‌وقت به راحتی نمی‌توانیم آن چوب را تشخیص بدهیم. یا شاید انگیزه‌ی جستجو و مبارزه کردن را نداریم.

اسکات به خاطر رابطه‌های عاشقانه‌ی شکست‌خورده‌ی قبلی‌اش به این موضوع به عنوان چیزی نگاه می‌کند که فقط باید باشد. به عبارت دیگر او در شروع فیلم به زندگی خودش و رابطه‌های عاشقانه‌اش به عنوان یک بازی ویدیویی نگاه می‌کند که فقط باید با استفاده از آنها سرگرم شد و خوش گذراند. فیلم اما نمی‌گوید که نگاه کردن به زندگی به عنوان یک بازی ویدیویی اشتباه است. ناسلامتی داریم درباره‌ی فیلمی در ستایش بازی حرف می‌زنیم. در عوض فیلم از این می‌گوید که باید از بازی برای داشتن زندگی‌ای بهتر و شایسته‌تر الهام گرفت. چه می‌شد اگر یک روز خودتان را به جای قهرمان یکی از بازی‌های اکشن دو بعدی آرکید قدیمی پیدا می‌کردید که مجبور بودند برای رسیدن به هدفشان از سد هزاران هزاران دشمن و غول‌‌آخر عبور کنند؟ اسکات پیلگریم قهرمان اکشن آن بازی‌هاست. ماریویی که باید به پرنسس برسد.

ادگار رایت از استایل بصری بازی‌ها برای طراحی زبان زیباشناسانه‌‌ی فیلمش و صحنه‌های اکشن هم استفاده کرده است

او تاکنون در دورانی از زندگی‌اش به سر می‌برده که همه‌چیز در اختیار و فرمانش بوده، اما اولین شکست عشقی او تبدیل به اولین تلنگر دنیا به او برای ورود به دوران بزرگ‌سالی می‌شود. بعد از آن تلنگر، اسکات در لاک خودش فرو رفته و نمی‌خواهد دست به کاری بزند که دنیا فرصت دوباره شکست دادن او را داشته باشد. به خاطر همین است که با دختر چینی کوچک‌تر از خودش نایوز چاو دوست شده است. کسی که دوستانش به خاطر آن، اسکات را مسخره می‌کنند. از همان ابتدا مشخص است که با یک رابطه‌ی یک‌طرفه سروکار داریم و در واقع اسکات احساسی نسبت به نایوز ندارد و یک‌جورهایی برای خالی‌نبودن عریضه با او رابطه دارد. بعد از تجربه‌ی بد قبلی‌اش، اسکات حالا محافظه‌کار شده است و از این طریق می‌خواهد مطمئن شود که اگر این رابطه هم جواب نداد و خراب شد، او هیچ ضربه‌ای نخورد.

اما برخوردِ او با رامونا فلاوز همه‌چیز را تغییر می‌دهد. اسکات مجبور به مبارزه می‌شود و از طریق کنار گذاشتن ترسش، متوجه می‌شود که مبارزه کردن برای چیزی که دوستش داریم اهمیت دارد. مهم نیست در پایان از دنیا شکست می‌خوریم یا نه. به عنوان یک گیمر یاد گرفته‌ایم که برای رسیدن به هدفمان به‌طرز دیوانه‌واری پافشاری کنیم. اگر اسکات مجبور نبود برای رسیدن به رامونا مبارزه کند و سختی بکشد، شاید هیچ‌وقت قدر او را هم نمی‌دانست و خیلی راحت او را هم از دست می‌داد، اما همین مبارزه کردن است که او را بیشتر از پیش عاشق رامونا می‌کند و از همه‌ مهم تر کاری می‌کند تا او با پشت سر گذاشتن هرکدام از غول‌آخرها، دلیل شکست آنها در  حفظ رابطه‌شان با رامونا را متوجه شود و سر بزنگاه جلوی خودش را از تبدیل شدن به یک غول‌آخر دیگر بگیرد و همچنین با لول آپ کردن درک و فهمش، به خودشناسی‌های بیشتری درباره‌ی خودش برسد.

یکی از بهترین خصوصیات فیلم خود مایکل سرا در نقش اسکات است. انگار او برای این نقش خلق شده است. تقریبا امکان ندارد هالیوود فیلم‌های پرخرجش را بدون انتخاب یک ستاره‌ی شناخته‌شده، خوش‌تیپ و بی‌نقص برای نقش‌های اولش عرضه کند. خوشبختانه اما چنین چیزی درباره‌ی این فیلم صدق نمی‌کند. مایکل سرا به جای یک ستاره‌ی دست‌نیافتی، ظاهر یک جوان معمولی را دارد و معمولی همان چیزی است که شخصیت اصلی این فیلم باید باشد. در فیلمی که درباره‌ی فرهنگ بازی‌های ویدیویی است، شخصیت اصلی‌اش باید نماینده‌ی همه گیمرهای معمولی دنیا باشد و مایکل سرا تبدیل به چنین چیزی می‌شود. گیمرهایی که همیشه توی خودشان هستند، هیچکس آنها را جدی نمی‌گیرد، سرگرمی موردعلاقه‌شان را مسخره می‌کنند و خلاصه همین آدم وقتی وارد دنیای بازی می‌شود، یک‌دفعه تبدیل به یکی از تنها کسانی می‌شود که کومبوهای رگباری می‌زند، غول‌آخرهای دارک سولز را نفله می‌کند، با کاراکترهای عجیب و غریب دنیاهای فانتزی و علمی‌تخیلی آشنا می‌شود، سرنوشت یک دنیا را با انتخاب‌هایش تغییر می‌دهد، از مکانی به مکانی دیگر تله‌پورت می‌کند و با شمشیر آتشینش هیولاها را می‌کشد. اسکات به لطف بازی مایکل سرا تبدیل به یکی از همان گیمرهایی می‌شود که آرزویش به حقیقت تبدیل شده است: استفاده از توانایی‌های گیمی‌اش در دنیای واقعی!

این از استفاده از المان‌های بازی‌های ویدیویی برای داستانگویی، اما ادگار رایت از استایل بصری بازی‌ها برای طراحی زبان زیباشناسانه‌ی فیلم و صحنه‌های اکشن هم استفاده کرده است. رایت به عنوان کارگردانی که خودش را یک گیمر قدیمی می‌داند، از آن فیلمسازهایی نیست که از این جمله فقط برای دل‌گرمی دادن به طرفدارانش استفاده کند و بعد فیلمی به آنها تحویل بدهد که بویی از المان‌های ویدیو گیمی نبرده است (با شما هستم آقای دانکن جونز!). رایت یکی از آن کارگردانانی نیست که به بازی‌های ویدیویی به عنوان یک مدیوم سطح‌پایین نگاه می‌کند که باید کمبودهایش در ترجمه به سینما رفع شود. او اتفاقا از هرچیزی که مربوط به مدیوم بازی می‌شود استفاده می‌کند تا فیلمش را به درجه‌ی متعالی‌تری برساند.

این موضوع را بهتر از هرچیزی می‌توانید در نبردهایی ببینید که در ابتدا به‌طرز «استریت فایتر»واری در فضایی رنگارنگ، با زاویه‌ای دو بعدی و با نقش بستن نشان VS بین دو مبارز آغاز می‌شود. مبارزه‌ها که آغاز می‌شوند و با ترکیب بی‌نظیری از انیمه‌‌های ژاپنی، بازی‌های مبارزه‌‌ای و پنل‌های کامیک‌‌بوکی روبه‌رو می‌شویم. نسبت ابعاد تصویر تغییر می‌کند، کاراکترها یک فاصله‌ی سه متری را برای ۱۵ ثانیه می‌دوند، زمین تا بی‌انتها کش می‌آید، مشت و لگدها در برخورد با یکدیگر از خود یک افکت تصویری ساتع می‌کنند و کاراکترها از توی جیبشان چکش‌های غول‌پیکر درمی‌آورند و کمربندشان را تبدیل به زنجیر مرگبار ساب‌زیرو می‌کنند! در کمدی رومانتیک‌‌های معمول سینما چنین درجه‌ای از مبارزه‌های فیزیکی به خاطر خشونتشان به نتایج بسیار بدی ختم می‌شد، اما اینجا مبارزه‌ها نشانه‌ای از انفجار احساسات ناب کاراکترهاست که به شکل دیگری قابلیت به تصویر کشیده شدنشان وجود ندارد. اگر در موزیکال‌های عاشقانه، کاراکترها برای یکدیگر آواز می‌خوانند و می‌رقصند، اینجا مبارزه‌های اغراق‌شده‌ی ویدیو گیمی جای آن ابراز احساسات ملایم را گرفته است.

رایت نه تنها ابایی در انجام هیچ کار جنون‌آمیزی ندارد، بلکه این‌طوری به منطقِ بی‌منطق بازی‌های ویدیویی هم وفادار می‌ماند

فیلم اما هیچ تلاشی برای توضیح دادن قوانین دنیایش نمی‌کند. رایت می‌داند که مخاطبان اصلی فیلمش با دیدن همان لوگوی پیکسلی یونیورسال خواهند فهمید که باید انتظار چه چیزی را داشته باشند. در نتیجه به جای وقت تلف کردن سر توضیح دادن ساز و کار این دنیا، ما را یکراست به درون دیگ داغی که روی اجاق گذاشته است می‌اندازد و همین کاری کرده است که نه تنها ابایی در انجام هیچ کار جنون‌آمیزی نداشته باشد، بلکه این‌طوری به منطقِ بی‌منطق بازی‌های ویدیویی هم وفادار می‌ماند. برخلاف اکثر فیلم‌های ویدیو گیمی که سعی می‌کنند دنیای اغراق‌شده، کارتونی و جذابِ بازی‌ها را به چیزی شدیدا واقع‌گرایانه و خسته‌کننده که شبیه هزارتا فیلم دیگر است تبدیل کنند، «اسکات پیلگریم» لبریز از جلوه‌های ویژه، طراحی لباس و صحنه‌ای است که تماشاگر را به دنیایی که انگار براساس جادوی بازی‌های کامپیوتری کار می‌کند می‌برد. ادگار رایت می‌داند که یکی از ویژگی‌های بازی‌های ویدیویی این است که اکثر گیمرها علاقه‌ای به میان‌پرد‌ه‌ها ندارند و می‌خواهند هرچه زودتر به دل اکشن بزنند. اگر فیلم‌های ویدیو گیمی قلابی بخش زیادی از زمانشان را به توضیح دادن حوصله‌سربر پیش‌زمینه‌ی داستانی و قوانین دنیایشان اختصاص می‌دهند، یکی از بهترین ویژگی‌های «اسکات پیلگریم» این است که از ضرباهنگ طوفانی یک بازی مبارزه‌ای بهره می‌برد.

«اسکات پیلگریم» فیلم ویدیو گیمی فوق‌العاده‌ای است. چون تمام جاذبه‌ها و ویژگی‌های منبع الهامش را در آغوش می‌کشد. فیلم درست مثل یک بازی ویدیویی آرکید، پرسرعت، بُرنده، کارتونی، خنده‌دار، غافلگیرکننده، خلاق، بی‌منطق و مفرح است. چون از المان‌های بازی‌های ویدیویی برای ترسیم دنیایی جذاب و روایت یک داستان بامعنی و مفهوم استفاده می‌کند. برخلاف فیلم‌های ویدیو گیمی دیگر که تنها نکته‌ی گیمی‌شان منبع اقتباسشان است، تار و پود و روح «اسکات پیلگریم» با استفاده از فرهنگ گیمرها شکل گرفته است. نکته‌ی ناراحت‌کننده‌ی ماجرا اما این است که تکرار چنین فیلمی یک در میلیون است. ادگار رایت ثابت می‌کند که ساخت فیلم ویدیو گیمی خوب غیرممکن نیست، اما به شرطی که تمام این قوانین را رعایت کنیم.

بزرگ‌ترین دلیل موفقیت «اسکات پیلگریم» این است که فیلم براساس یک بازی به‌خصوص نیست، بلکه از هرچیزی که گیرش آمده برای رنگ‌آمیزی دنیایش استفاده کرده است. بزرگ‌ترین دلیل موفقیت «اسکات پیلگریم» این است که با هدف ساختن یک فیلم ویدیو گیمی ساخته نشده، بلکه سازندگان تصمیم گرفته‌اند تا داستان بلوغ شخصیت اصلی‌شان را در چنین فرمی روایت کنند. تمام این قوانین در مقابل چیزی که استودیوهای هالیوودی به آن باور دارند قرار می‌گیرند. آنها هیچ‌وقت یک فیلم ویدیو گیمی که از اسم یک مجموعه بزرگ بهره نبرد را نمی‌سازند و هیچ‌وقت دست از واقع‌گرایی تهوع‌آورشان و تبدیل کردن بازی‌های بزرگ، خلاقانه و جذاب به یک سری اکشن‌های کلیشه‌ای سینمایی نمی‌کشند. این در حالی است که جایگاه کالتِ «اسکات پیلگریم» ثابت می‌کند که مهم نیست فیلم‌تان چقدر سورئال و دیوانه‌وار است، اگر کارتان را به درستی انجام داده باشید، مردم آن را خیلی بیشتر از تمام آن فیلم‌های مثلا واقعی، جدی می‌گیرند. یا در یک کلام، «اسکات پیلگریم» یک فیلم ویدیو گیمی عالی است که علیه یک دنیا نادانی ایستاده است.


تهیه شده در زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده