// سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۵۹

نقد فصل دوم سریال Mr Robot - مستر روبات

فصل دوم Mr Robot در حالی به پایان رسید که عده‌ای باور داشتند سریال هیجان گذشته‌اش را از داده است. آیا چنین چیزی درست است؟

فصل دوم «مستر روبات» در کنار دو-سه‌تا از موردعلاقه‌ترین سریال‌های زندگی‌ام یعنی «باقی‌ماندگان»، «بازگشتگان» و «لاست» قرار می‌گیرد. تمام این سریال‌ها همچون فصل دوم «مستر روبات»، داستان‌های عجیب و غریبی را روایت می‌کنند که تمرکزشان به جای «پاسخ»، روی مطرح کردن معما‌ها و سوالات پیچیده و تفکربرانگیز است. سریال‌هایی که مثل یک شعر تصویری می‌مانند و حتی اگر متوجه تمام کلماتِ قلنبه‌-سلنبه‌شان نشوید، باز در آهنگ مدهوش‌کننده‌شان غرق می‌شوید و باز نمی‌توانید از گوش کردن به آن دست بکشید. فصل دوم «مستر روبات» مثل تماشای یک اتفاق شگفت‌انگیز و در عین حال هولناک است که اگرچه دقیقا نمی‌دانیم چه اتفاقی دارد می‌افتد، اما نمی‌توانیم از وحشت چشم از آن برداریم. این‌جور سریال‌ها گرچه به درد کسانی که به دنبال داستان‌های سرراست هستند و از گم‌شدن در تاریکی و آشفتگی هراس دارند، نمی‌خورند. اما برای بقیه‌ی ما حکم بهشت را دارند.

دقیقا به خاطر همین است که فصل دوم «مستر روبات» با استقبال دوگانه‌ای از سوی تماشاگران روبه‌رو شده است. چون «مستر روبات» در فصل اولش یک چیزی در مایه‌های نسخه‌ی سریالی «فایت کلاب» و «شبکه‌ی اجتماعی» دیوید فینچر بود. یک تریلر سایبرپانک تند و سریع و سرگرم‌کننده که خیلی زود جای خودش را در تلویزیون باز کرد. سم اسماعیل، خالق سریال اما در همان فصل اول سرنخ‌هایی به ما داده بود که برای چیزی که در ادامه می‌آید آماده شویم. از حال‌و‌روز شخصیت اصلی سریال، ذهن ناپایدار و تسخیرشده و دنیای سقوط کرده‌ی اطرافش مشخص بود که همه‌چیز قبل از اینکه بخواهد بهتر شود، باید بدتر شود. بنابراین «مستر روبات» در فصل دومش وارد مسیر قابل‌درکی شد. حالا به جای یک تریلر سرراست پارانویایی، با سریالی طرف بودیم که بعضی‌وقت‌ها به دنیاهای سورئال و دیوانه‌کننده‌ی دیوید لینچ پهلو می‌زد و کاراکترها را در راهرویی پر از ساعت‌های دیواری، در حال صحبت کردن درباره‌ی واقعیت‌های موازی نشان می‌داد.

الیوت اندرسون هم دیگر کنترل ذهنش را به معنای واقعی کلمه از کف داده بود و حالا مستر روبات از زندگی مخفیانه‌اش دست کشیده بود و سر تسخیر تمامیت ذهن الیوت می‌جنگید. این در حالی بود که نه تنها الیوت نیمی از سریال را به دروغ گفتن به ما سپری کرد، بلکه «رز سفید» هم بیشتر از گذشته برای ما وقت داشت. تمام اینها دست به دست هم دادند تا فصل دوم فرصتی برای نفس کشیدن به ما ندهد و به بهشت دوستداران روایت‌های چندلایه تبدیل شود. نمی‌دانم آیا یکی از طرفداران روند فصل دوم هستید یا نه، اما به‌شخصه اگر فصل دوم را به اندازه‌ی فصل اول دوست نداشته باشم، کمتر ندارم. چون هرکدام تجربه‌ی متفاوتی را ارائه می‌دهند و این اتفاق بسیار نادری است که یک سریال با همان کاراکترها و داستان به چیز ناشناخته‌ی دیگری تبدیل شود. این در حالی است که غیر از این هم انتظار نمی‌رفت. همان‌طور که گفتم، سریال در فصل اول سرنخ‌های زیادی درباره‌ی اینکه این داستان قرار است وارد چه دالان‌های تاریکی شود به‌مان داده بود و اگر با شرایط حال حاضر سریال مشکل دارید بهتر است کلا بی‌خیال «مستر روبات» شوید، چون این‌طور که به نظر می‌رسد قضیه در فصل‌های آتی قرار است قمر در عقرب‌‌تر از چیزی است که هست شود.

یکی از گله‌هایی که به فصل دوم می‌شود کمرنگ‌شدن عنصر «سرگرمی» در سریال بود. عده‌ای از اواسط سریال شکایت می‌کردند که چرا سریال ویژگی فان‌بودن فصل اول را از دست داده است و این‌قدر تاریک و جدی شده است. اول از همه، هرکس تعریف خودش را از «سرگرمی» دارد. یکی مثل من عاشق ریتم کند و مقدمه‌چین است و یکی دیگر دوست دارد الیوت را در حال ورجه وورجه و هک کردن ببیند. اما فارغ از عنصر «سلیقه»، نکته‌ای که بسیاری از ما درباره‌ی فصل دوم فراموش می‌کنیم این است که این فصل اصلا قرار نبود مثل فصل اول مفرح باشد. در واقع اتمسفر خفقان‌آور این فصل را می‌توان یکی از تصمیم‌های آگاهانه‌ی خود سم اسماعیل قلمداد کرد. فصل اول لذت‌بخش و پرجنب‌و‌جوش بود. چرا؟ چون همه‌چیز در حال شکل‌گیری و قرار گرفتن در کنار هم بود، اما فصل دوم درباره‌ی از هم پاشیدگی مطلق بود. این موضوع را می‌توانید در همه‌ی لحظات این فصل ببنید. از فروپاشی روانی تک‌تک کاراکترها گرفته تا جدایی آنها از یکدیگر. به‌طوری که برخلاف فصل اول ما به سختی می‌توانستیم قهرمانان‌مان را در کنار یکدیگر ببینیم.

‌ حالا به جای یک تریلر سرراست پارانویایی، با سریالی طرف بودیم که بعضی‌وقت‌ها به دنیاهای سورئال و دیوانه‌کننده‌ی دیوید لینچ پهلو می‌زد

چون اگر فصل اول درباره‌ی هیجان و شور و شوق انجام کاری بزرگ بود، فصل دوم درباره‌ی عواقب فاجعه‌بار آن بود. حالا هرکدام از قهرمانان‌مان در گوشه‌ای از دنیا در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و دردهای خودش بود. اگر انقلاب به موفقیت می‌رسید، شاید سریال هم ریتم خوشحال‌تری به خودش می‌گرفت. چیزی که مقداری از آن را می‌توانید در اوایل این فصل و مثلا سکانسی که دارلین یکی از روئسای ایول کورپ را مجبور به سوزاندن پول می‌کند حس کنید، اما آتش انقلاب زیاد دوام نیاورد و قهرمانان‌مان در وسط زمستان بدون گرما رها شدند.

این فصل به شدت تاریک بود. به این دلیل که همه‌چیز در این فصل حول و حوشِ تنها ماندن می‌چرخید. دارلین به الیوت نیاز داشت. الیوت دربه‌در به دنبال تایرل بود. دام دپییرو زن شجاع اما شکسته‌ای بود که در این فصل به جمع جداافتادگان اضافه شد. اگر فصل اول با تم‌های انزوا و پارانیویا بازی‌بازی می‌کرد، این فصل با کله به درون آنها شیرجه زد. این به اتمسفر تیره و تاریکی منجر شد که حتی به «فان»‌بودن هم نزدیک نمی‌شود و دقیقا همین عدم فان‌بودن است که سریال را برای من فان کرده است و خوشحالم که سم اسماعیل به جای ادامه دادن همان درام سرگرم‌کننده‌ی قابل‌انتظار فصل اول، روند اکسپریمنتال و متفاوتی را برای این فصل انتخاب کرده بود. حالا بعد از فصل اول می‌توانستیم بهتر درک کنیم اشتباهاتی که هرکدام از کاراکترها در مسیر بهتر کردن حال و دنیای خودشان مرتکب شده‌اند، چقدر فاجعه‌بار بود و چقدر آنها را از ایده‌آل‌هایشان دور کرد.

نکته‌ی شگفت‌انگیز ماجرا این بود که سم اسماعیل در اپیزود آخر به‌طرز نامحسوسی شکیبایی طرفداران واقعی سریال را تحسین کرد. در سکانسی که دام برای دارلین توضیح می‌دهد که او چگونه به روش مار پیتون برای حل کردن پرونده‌ی هک «نهم می» عمل کرده است، مثل این بود که سم اسماعیل دیوار چهارم را شکسته است و دارد به ما می‌گوید که او هم برای طراحی خط داستانی این فصل از روش مار پیتون استفاده کرده است. وقتی این جمله را شنیدم، خودکارم را برداشتم و این صحنه را به یکی دیگر از لحظاتی که نبوغ این مرد را ثابت می‌کند اضافه کردم. او به زبان بی‌زبانی دارد به ما خط می‌دهد که فقط کافی است صبر داشته باشیم تا مغزمان مثل دارلین از دیدن وایت‌بورد منفجر شود.

نکته‌ی دیگری که درباره‌ی این فصل خیلی دوست داشتم و چیزی که ممکن است بین طرفداران تفرقه انداخته باشد، این است که سریال به‌طرز نامحسوسی تمرکزش را از روی الیوت برداشت و بر روی گروهی از کاراکترها گذاشت. فصل اول تقریبا به الیوت اختصاص داشت. همه‌چیز درباره‌ی زندگی شخصی او و برنامه‌هایش با اف‌سوسایتی و مستر روبات و تمام چیزهایی که از زاویه‌ی دید او می‌دیدیم بود. تقریبا الیوت در همه‌ی صحنه‌ها حضور داشت و اگر هم نبود، مستر روبات جای او را پر می‌کرد. اما یکی از دستاوردهای مهم فصل دوم این بود که حالا به جای یک کاراکتر، می‌توانستیم به چندین کاراکتر قوی افتخار کنیم. شخصیت‌هایی مثل دارلین و آنجلا که در فصل قبل در پس‌زمینه قرار داشتند، حالا خط داستانی منحصر به خودشان را داشتند. به‌علاوه‌ی آنها، دام د‌پییرو را به عنوان یک شخصیت اصلی جدید داشتیم. نقشه‌ها و انگیزه‌های شخصیت فرعی‌ای مثل فیلیپ پرایس در مرکز توجه قرار گرفته بود. جوآنا ولیک به عنوان یکی از لذت‌بخش‌ترین جاذبه‌های سریال خط داستانی خودش را داشت که صحنه‌هایش شامل بهترین لحظات مفرح این فصل می‌شدند.

مسئله‌ی گسترش و پرداخت تمام کاراکترها به حدی مهم بود که ما حتی به خلوتِ شخصیت اسرارآمیزی مثل رز سفید هم وارد می‌شدیم. تمام این شخصیت‌ها در زمانی که الیوت در زندان با ذهنش گلاویز بود، کار و زندگی خودشان را داشتند. عدم چسبیدن سریال به الیوت به عنوان تنها راوی سریال باعث شد تا او کاملا در برخی اپیزودها غایب باشد. خب، کسانی که پیشرفت داستان را با الیوت می‌بینند ممکن بود فکر کنند از آنجایی که حضور الیوت کمرنگ‌تر شده، پس حتما داستان هم جلو نمی‌رود. اما حقیقت این است که برخلاف فصل اول، کسانی مثل آنجلا و دارلین و دیگران شخصیت‌های فرعی داستان الیوت نیستند، بلکه شخصیت‌های اصلی داستان خودشان هستند.

دقیقا به خاطر همین است که این فصل را در پردازش عالی شخصیت‌های فرعی و دنیای اطراف الیوت تحسین می‌کنم. حالا ما می‌دیدیم که انقلاب چگونه اقتصاد را فلج کرده است. اف‌سوسایتی می‌خواست زندگی را برای ایول کورپ به جهنم تبدیل کند، اما در واقع زندگی برای مردم عادی جامعه سخت‌تر از گذشته شده است. ما می‌بینیم که چگونه شهر در حال فرو رفتن در تاریکی است و مردم خودشان را با آتش زدن سطل‌های زباله گرم می‌کنند. اما در این میان تمام اینها، مستر روبات و تایرل با کمک ارتش تاریکی در حال برنامه‌ریزی مرحله‌ی دوم انقلاب هستند تا با آسیب‌رسانی هرچه بیشتر به ایول کورپ، اقتصاد را درب‌و‌داغان‌تر کنند. چرا؟ چون بهتر شدن زندگی مردم برای مستر روبات اهمیت ندارد. تنها انگیزه‌ی او انتقام است و بس. از طرف دیگر تایرل هم هیچ‌وقت به فکر نجات مردم نبوده است. تنها چیزی که او را به حرکت وا می‌دارد «قدرت» و «کنترل» است. او می‌خواهد به یک «خدا» تبدیل شود. همین زمینه‌چینی دقیق و اصولی این فصل بود که همه‌چیز را برای فصل سومی طوفانی آماده کرده است. حالا مشخص است که در فصل بعد درگیری اصلی بین الیوت و مستر روبات خواهد بود. الیوت به احتمال زیاد همراه با موبلی، ترنتون و احتمالا دام سعی می‌کند گندی را که با هک نهم می زده شده جمع‌و‌جور کنند و از سوی دیگر مستر روبات، تایرل و ارتش تاریکی سعی می‌کنند مرحله‌ی دوم انقلاب را عملی کرده و ایول کورپ را برای همیشه نابود کنند. در اوج این درگیری حماسی، فیلیپ پرایس هم به عنوان یکی از قوی‌ترین مردان دنیا وجود دارد که می‌خواهد جلوی این اتفاق را بگیرد و بماند که رُز سفید چه نقشه‌ی عجیب و غریبی برای دنیا کشیده است!

‌ اگر فصل اول درباره‌ی هیجان و شور و شوق انجام کاری بزرگ بود، فصل دوم درباره‌ی عواقب فاجعه‌بار آن بود

دیوانگی منظم و لذت‌بخش «مستر روبات» در فصل دوم وارد مرحله‌ی تازه‌ای شده بود. بعضی‌وقت‌ها این دیوانگی باعث می‌شد مستر روبات کنترل ذهنِ الیوت را بدست بگیرد و او را به سواری در یک دنیای «سیت‌کام»‌وار ببرد و بعضی‌وقت‌ها این الیوت بود که در پیچش داستانی نیم‌فصل و ماجرای زندان مچ‌مان را می‌گرفت و بعضی‌وقت‌ها هم باید همراه با آنجلا در اتاقی متافیزیکال زندانی می‌شدیم و به سوالات یک دختر کوچولوی مرموز جواب می‌دادیم. اما شاید بهترین لحظه‌ی دیوانه‌کننده‌ای که بتوان با آن این فصل را در یک صحنه خلاصه کرد، اپیزود یکی مانده به آخر و جایی بود که الیوت در تاکسی با تایرل ولیکی روبه‌رو می‌شود که فکر می‌کرد مُرده است. الیوت ناگهان از دیدن این مرد عنان از کف می‌دهد و به‌طرز دیوانه‌واری شروع به داد و فریاد زدن می‌کند و از راننده می‌پرسد که آیا او هم مردی را که در کنارش نشسته می‌بیند یا نه. راننده اما برای بدتر کردن اوضاع فقط چیزهای به زبان خارجی بلغور می‌کند و فقط به مقدار هرج‌و‌مرج صحنه می‌افزاید.

این صحنه توصیف‌کننده‌ی وضعیت تماشاگران در طول فصل دوم است. انگار سم اسماعیل با این صحنه می‌خواست به تماشاگران دلداری بدهد که دردتان را می‌فهمم اما همینه که هست! اگر ما قرار بود جواب تمام سوالات‌مان را بدانیم، چگونه می‌توانستیم در چنین صحنه‌هایی با شرایط روانی الیوت و دیگران همذات‌پنداری کنیم و این چیزی بود که هیجان و آشفتگی فصل دوم را تشکیل می‌داد. اگر در فصل اول فقط الیوت راوی غیرقابل‌اعتماد داستان بود، حالا تک‌تک کاراکترها راوی غیرقابل‌اعتماد داستان‌های خودشان بودند که روی داستان‌های یکدیگر هم تاثیر می‌گذاشتند. اگر یادتان باشد در اولین سکانس اپیزود اول فصل اول، الیوت با رو کردن دست آن خلافکار سایبری، به قهرمان پیکارجویی برای تماشاگران تبدیل شد. کسی که با استفاده از توانایی‌هایش در حوزه‌ی امنیت و هک می‌خواهد آدم‌بدها را شکست بدهد و دنیای بهتری برای مردم بسازد.

اما در فصل دوم است که سریال با یک پیچش غیرمنتظره روبه‌رو می‌شود. الیوت قهرمان نیست. او قهرمان تراژیکی است که بزرگ‌ترین دشمنش نه ساکنان نوک هرم، بلکه خودش است. اگر «مستر روبات» در فصل اولش به تقلید از تم‌های داستانی «فایت کلاب» و امثال آن متهم می‌شد، حالا در فصل دوم پایش را یک قدم جلوتر از تمام منابع الهامش می‌گذارد. ما متوجه می‌شویم چقدر نقشه‌ی الیوت برای بهتر کردن دنیا سطحی بوده است و چگونه از این به بعد نمی‌توان به حرف‌هایی که این مرد می‌زند اعتماد کرد. یکی از بمب‌های این فصل این حقیقت بود که اف‌سوسایتی هیچ ایدئولوژی و برنامه‌ای برای دنیای بعد از انقلاب نداشته است. آنها می‌خواستند دنیا را از دست هیولاهای پشت پرده نجات دهند، اما تنها چیزی که باقی ماند دنیایی دستوپیایی و وجدان آزاردهنده‌ای برای الیوت بود. الیوت و دار و دسته‌اش می‌خواستند انتقام مرگ پدر و مادرشان به خاطر بیماری سرطانشان را که توسط ایول کورپ لاپوشانی شده بود بگیرند، اما حالا آنها تمام یک کشور را مبتلا به سرطان کرده‌اند که هر لحظه وضعیتش در حال وخیم‌تر شدن است.

بهترین راه برای درک هدف فصل دوم نگاه کردن به آن از طریق اتفاقات اپیزود آخر است. مخصوصا تکه شعر مینیمالیستی و مبهمی که در این اپیزود بارها تکرار می‌شود: «خیلی چیزها به فرغون قرمزی که بر اثر آب باران برق می‌زند و در کنار مرغ‌های سفید قرار دارد بستگی دارد». درست مثل این شعر، فصل دوم «مستر روبات» هم به جای ارائه‌ی توضیحات، ما را به متعجب و شگفت‌زده شدن دعوت می‌کند. ما نمی‌دانیم چه چیزی به این فرغون قرمز بستگی دارد یا چرا این فرغون می‌تواند تغییر بزرگی ایجاد کند. در عوض تنها کارکرد این شعر این است که ما را مجبور به سوال پرسیدن درباره‌ی صحنه‌ی بی‌اهمیتی می‌کند که شاید تاکنون این‌قدر عمیق به آن فکر نکرده بودیم. از آنجایی که نام دفترچه یادداشتِ الیوت «فرغون قرمز» بود، شاید این شعر می‌خواهد به محتویات آن دفترچه و چیزهای زیادی که به آن بستگی دارد، اشاره کند. یا شاید هم هیچ معنا و مفهومی نداشته باشد و برخلاف چیزی که شاعر قول می‌دهد، غافلگیر شویم.

دیوانگی منظم و لذت‌بخش «مستر روبات» در فصل دوم وارد مرحله‌ی تازه‌ای شده بود

یکی از بزرگ‌ترین انتقاداتی که به فصل دوم می‌شود این است که خط داستانی این فصل بدون دستاورد و نتیجه‌گیری خاصی به پایان رسید. حالا آیا چنین شکایتی درست است یا نه؟ در اینکه فصل دوم با تمام دسیسه‌ها و توطئه‌هایی که از آغاز تا پایانش را پر کرده بودند، در نهایت چیز زیادی به داستان کلی اضافه نکرد، شکی نیست. مخصوصا در مقایسه با سرانجام سال گذشته. فصل اول سریال در حالی به پایان رسید که هک نهم می صورت گرفت، ایول کورپ رسما سقوط کرد، الیوت با شخصیت دوم ذهنش روبه‌رو شد، آنجلا شروع به کار در شرکتی که مادرش را کشته بود کرد و دارلین هم به خاطر این پیروزی فقط به فکر برپایی یک مهمانی بود! حالا ما در پایان خط داستانی دیگری هستیم، اما نه تنها چیزی از افق داستان مشخص نشده است، بلکه همه‌چیز به‌طرز دیوانه‌کننده‌ای مبهم و مات باقی مانده است. الیوت به زندان رفت و بیرون آمد. دارلین دستگیر شد و آنجلا هم که داستانش بیشترین پیشرفت را در این فصل داشت، منهای لحظات پایانی، در اپیزود آخر غایب بود. در صحنه‌ای که الیوت و تایرل در حال ورود به ساختمان نیمه‌کاره‌‌ی محل اجرای مرحله‌ی دوم عملیات هستند، موسیقی‌ای که پخش می‌شود خبر از حرکت به «آنسوی آینه» می‌دهد، اما مشکل این است که حتی اگر ما در آنسوی آینه هم باشیم، کماکان همه‌جا آن‌قدر تاریک است که دانسته‌هایمان هیچ فرقی با گذشته نمی‌کند.

الیوت متوجه می‌شود مرحله‌ی دوم عملیات، نابودی محل نگهداری از مدارک فیزیکی ایول کورپ است که به کشته شدن افراد بی‌گناه ختم می‌شود. الیوت سعی می کند با قبول کردن این ماجرا به عنوان یکی از بازی‌های ذهنی دیگر مستر روبات واکنش نشان دهد، اما نتیجه‌ی این کار دریافت یک گلوله است. خط داستانی دارلین و دام دپییرو در حالی به پایان رسید که مامور اف‌بی‌آی عجیب ما در یکی از بهترین پیچش‌های داستانی این فصل که نادیده گرفته شد، نشان داد که در طول فصل بی‌کار ننشسته بوده و از جیک و پیک همه خبر دارد. از سویی دیگر جوآنا ولیک را داشتیم که بعد از این همه وقت که با او گذراندیم، داستانش بر اثر مشت‌های اسکات نولز با یک صورت کبود به پایان رسید. بله، مشخص است که هدف او این بوده که با این کارش قتل زن نولز را گردن خود او بیاندازد، اما آیا همه‌اش همین است؟ احتمالا او نقش مهمی در رویدادهای اصلی سریال برعهده خواهد داشت. وگرنه چرا باید این همه وقت به او اختصاص پیدا می‌کرد.

بله، در مقایسه با فصل اول، همه‌چیز با نتیجه‌گیری بزرگی به پایان نمی‌رسد. تایرل از این می‌گوید که راز الیوت را می‌داند. رازی که او دوست ندارد نزدیک‌ترین و عزیزترین افراد زندگی‌اش آن را بفهمند و ما متوجه می‌شویم که دست تایرل و آنجلا توی یک کاسه است، اما هیچ سرنخی برای هضم کردن این افشاها به ما داده نمی‌شود. درست به محض اینکه داستان بعد از این همه زمینه‌چینی در حال دنده عوض کرده است به سیاهی کات می‌زنیم و باید منتظر فصل سوم باشیم. اما آیا این به این معنی است که فصل دوم دست طرفداران را خالی گذاشت؟ بعد از دوازده اپیزود کماکان نمی‌دانیم پشت ارتباطات مخفیانه و نجواهایی که خبر از نقشه‌های ترسناک و بزرگی می‌دهند چه می‌گذرد. هنوز معلوم نیست پروژه‌ی بزرگ رز سفید چیست. با توجه به چیزی که در اپیزود یازدهم دیدیم، رز سفید برنامه‌ی خفنی در ذهن دارد که می‌تواند مربوط به آپلود کردن خودآگاه انسان‌ها بر روی کامپیوتر، دنیاهای موازی و هزارجور کانسپت‌های دیوانه‌وار سای‌فای دیگر باشد.

به‌شخصه خیلی دوست داشتم سریال با یک افشای واقعی، گوشه‌ای از افق داستان را روشن کند، اما در آن واحد خوشحالم که «مستر روبات» این جسارت را دارد تا وارد قلمرویی شود که کمتر سریالی حاضر به وارد شدن به آن است. درست مثل سریال‌هایی که در آغاز مقاله مثال زدم، «مستر روبات» نشان می‌دهد که علاقه‌ای به باج دادن به مخاطب و دست زدن به هر کاری برای نگه داشتن آنها نمی‌کند. بلکه با وارد شدن به درون هر کوچه‌پس‌کوچه‌ای که سر راهش سبز می‌شود، کاری می‌کند تا این طرفداران باشند که برای رسیدن به درجه‌ی آی‌کیو سریال تلاش کنند. این در حالی است که تم‌های عمیق فلسفی و بحران وجودی در زیر تمام اتفاقات داستان جریان دارد و سوالاتی که سریال می‌پرسد خیلی جذاب‌تر از جواب‌هایشان هستند و تماشاگر را مجبور به بازبینی چندباره‌ی سریال می‌کنند. از آنجایی که سریال قبلا خودش را ثابت کرده است، عدم نتیجه‌گیری آن در پایان فصل دوم را به پای برنامه‌ی هیجان‌انگیزی که سم اسماعیل ریخته است می‌گذارم. در اینکه فصل دوم یک ویدیو تبلیغاتی طولانی برای فصل سوم بود شکی نیست، اما همزمان سریال آن‌قدر سرنخ هم به‌مان داد که مغزمان را برای مدت‌ها در حال کار کردن نگه دارد.

در اینکه فصل دوم یک ویدیو تبلیغاتی طولانی برای فصل سوم بود شکی نیست، اما همزمان سریال آن‌قدر سرنخ هم به‌مان داد که مغزمان را برای مدت‌ها در حال کار کردن نگه دارد

و البته اگر ساختمان اویل کورپ در پایان فصل منجر نشد، به این معنی نیست که فصل فاقد لحظات خفنِ به‌یادماندنی بود. فضای کافی برای فهرست کردن تمام لحظاتِ فک‌‌انداز‌‌ این فصل نیست، اما برای نمونه سکانسی که دام در وزارت خارجه‌ی چین به محض گفتن جمله‌ی: «برم یه ذره قهوه بخورم که امروز رو زنده بمونم» مورد تیراندازی قرار می‌گیرد را در نظر بگیرید. به‌ صداگذاری و حرکت دوربین در این سکانس توجه کنید که حتی این روزها در سینما هم این‌قدر زیبا یک صحنه‌ی تیراندازی بازسازی نمی‌شود. یا اوج تنش در این اپیزود جایی بود که دام و رز سفید در حالی که در کنار کمد لباس‌های رز سفید ایستاده بودند، وارد یک موش و گربه‌بازی روانی شدند. یا چنین سکانس آرام اما خفه‌کننده‌ای را در رابطه با الیوت هم داشتیم. زمانی که او در کنار نوچه‌ی رِی بازار سیاه دیجیتالی او را کشف می‌کند. یا سکانس تک‌برداشتی که در آن دارلین و سیسکو مورد حمله‌ی آدمکش‌های ارتش تاریکی قرار می‌گیرند. یا زمانی که فهمیدیم رفیق الیوت در زندان یک بادی‌گارد/آدمکشِ متخصص در استفاده از چاقو است که برای تروریست‌های سایبری کار می‌کند. یا جایی که الیوت، مستر روبات را در حال کار کردن با کامپیوتر برای رمزگشایی پیام تایرل تماشا می‌کرد. یا سکانسِ تعلیق‌زای تک‌برداشتی که در آن آنجلا سعی می‌کند شرایط لازم برای هک اف‌بی‌آی را فراهم کند. یا مبارزه‌ی شطرنج الیوت و مستر روبات در اوایل این فصل که در زمینه تصویربرداری ادای دین فوق‌العاده‌ی سم اسماعیل به کوبریک بود. یا سکانس فلش‌بکی که شامل آن فیلم ترسناک اسلشر و آغاز به کار رسمی اف‌سوسایتی می‌شد. یا سکانسی که دام در حال هدایت دارلین به سمت اتاق تحقیقات است و در همین حین تصویر اسلوموشن می‌شود و ترک «پروانه و شعله» پخش می‌شود و سریال باز دوباره ثابت می‌کند که چرا این‌قدر در انتخاب موسیقی معرکه است. تازه این فقط بخشی از لحظات به‌یادماندنی و تنش‌زای این فصل بود.

فصل دوم «مستر روبات» همه‌چیز داشت. از پرداخت عالی شخصیت‌های فرعی و تبدیل کردن آنها به مهره‌های مهمی در حد و اندازه‌ی الیوت گرفته تا زمینه‌چینی بی‌نظیر درگیری‌‌های آینده و خلق لحظات جنون‌آمیزی که در تک‌تک اپیزودها یافت می‌شدند. سم اسماعیل چندتا پیچش داستانی دیگر را به زیبایی پیاده‌سازی کرد و به مدهوش کردن ما با صدا و تصویر ادامه داد. یکی از بهترین تصمیمات او کارگردانی تمام اپیزودها بود که در نهایت مثل چیزی که از سریال‌هایی مثل «کاراگاه حقیقی» و «نیک» به یاد داریم، به فصل یکدست و چشم‌نوازی ختم شد. در اینکه این فصل مثل یک ویدیو تبلیغاتی طولانی‌ برای فصل سوم به نظر می‌رسد شکی نیست، اما با توجه به اعتمادی که به اسماعیل دارم، شک ندارم که بعد از تمام این زمینه‌چینی‌ها، فصل سوم به آتش‌بازی بزرگی ختم خواهد شد و آن وقت است که تازه اهمیتِ صحنه‌های آرام‌تر و گیج‌کننده‌‌ی این فصل را متوجه می‌شویم. امسال «مستر روبات» فرق می‌کرد و این خوب بود.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده