// چهار شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۰۱

دکتر استرنج کیست؟ - تاریخچه استاد هنرهای جادویی مارول

همراه زومجی باشید تا نگاهی به تاریخچه‌ی شخصیت دکتر استرنج بیاندازیم.

با اینکه «کاپیتان امریکا: جنگ داخلی»، آخرین اکران استودیوی مارول با تمام سروصدایی که به پا کرده بود به جز اسپایدرمن و چندتا صحنه‌‌ی‌ جسته و گریخته‌ی جالب، فرقی با آثار قبلی آنها نمی‌کرد و این موضوع هیجان‌زده شدن برای فیلم‌های بعدی‌شان را سخت‌ می‌کند، اما از قضا اکران بعدی آنها براساس کاراکتری از کامیک‌بوک‌های مارول است که نمی‌توان به آن امیدوار نبود. منظورم دکتر استیفن وینسنت استرنج است، یکی از غیرمعمول‌ترین ابرقهرمانان دنیای کامیک‌های مارول. ابرقهرمانی با چنان ویژگی‌های عجیب و غریبی که در مقایسه با تمامی ابرقهرمانان دیگر مارول منحصربه‌فرد است.

او نه تنها از زمان ۳۰ سالگی‌اش تاکنون پیر نشده است، بلکه خانه‌ی سه طبقه‌اش هم اگرچه از بیرون فرقی با خانه‌ی همسایه‌های چپ و راست نمی‌کند، اما درونش چندین برابر بزرگ‌تر است و از آنجا می‌توان به دنیاها و ابعاد دیگر دسترسی پیدا کرد. این در حالی است که خود دکتر استرنج هم لقب معتبر و بزرگ «جادوگر اعظم» را یدک می‌کشد. بعد از اینکه نام دکتر استرنج به عنوان یک نکته‌ی مخفی در «کاپیتان امریکا: سرباز زمستان» در سال ۲۰۱۴ برده شد، حالا بالاخره فقط چندین هفته تا اکران فیلم تکی این کاراکتر باقی مانده است که نقش او را کسی بازی می‌کند که نامش یکی دیگر از چیزهایی است که ما را برای این فیلم امیدوار کرده است: بندیکت کامبربچ یا همان شرلوکِ وراج و باهوش خودمان! اما قبل از اینکه به فیلم برسیم، سوال این است که قبل از اکران فیلم باید چه چیزهایی درباره‌ی دکتر استرنج و فعالیت‌هایش در کامیک‌‌بوک‌ها بدانیم؟

خب، اولین چیزی که باید بدانیم این است که دکتر استرنج حاصل تصویرپردازی و تخیلات استیو دیتکو بود که آن را همراه با استن لی، خالق اسپایدرمن و بسیاری از دیگر مخلوقاتِ مارول نویسندگی کرد. طبق گفته‌ی لی، این دیتکو بود که اولین داستان دکتر استرنج که از قبل نقاشی هم شده بود را به او نشان داد. داستانی درباره‌ی مرد مرموزی که استاد جادوی سیاه است و نقش مشاور امور ماوراطبیعه برای کسانی که با نیروهای شرور و موجوداتِ ترسناکِ دنیاهای موازی درگیر شده‌اند را بر عهده داشت و به آنها کمک می‌کرد. دکتر استرنج برای اولین بار در شماره ۱۱۰ سری کامیک‌های آنتولوژی مارول به نام «داستان‌های عجیب» حضور پیدا کرد و به یک کاراکتر همیشگی تبدیل شد.

اما اولین حضور او در کامیک‌ها یک تفاوت اساسی با اولین حضور معروف‌ترین شخصیت های مارول داشت و در مقابل سنتی که توسط استن لی، استیو دیتکو و روی توماس بنا شده بود قرار می‌گرفت. اگر ما در همان شماره اول «چهار شگفت‌انگیز» متوجه می‌شویم که قدرت‌های این گروه چهار نفره به خاطر قرار گرفتن در برابر تشعشعاتِ کیهانی به وجود آمده است. یا در شماره ۱۵ «فانتزی شگفت‌انگیز» از نحوه‌ی تبدیل شدن پیتر پارکر به اسپایدرمن اطلاع پیدا می‌کنیم. یا در اولین شماره «کاپیتان امریکا» داستان ریشه‌ای تبدیل شدن استیو راجرز به یک ابرسرباز توضیح داده می‌شود. اما چنین اتفاقی در رابطه با دکتر استرنج نمی‌افتد. در اولین شماره‌های «دکتر استرنج» ما فقط می‌دانیم که او استاد جادوی سیاه و مجهز به اشیای جادویی است و در خانه‌‌اش در روستای گرینویچ که دارای یک پنجره‌ی بزرگِ زیرشیروانی هم است زندگی می‌کند. پنجره‌ای که امروزه به یکی از امضاهای کامیک‌های دکتر استرنج تبدیل شده است!

فرم تصویرسازی استیو دیتکو به کاراکترها و فضای کامیک اتمسفری سنگین، تیره و تاریک و کهنه داده بود‌

اولین عنصری که خواننده/تماشاگر را به کامیک‌های «دکتر استرنج» جذب می‌کند، دنیای آن است و این هم یکی از دلایلی بود که به محبوبیت و موفقیت این کامیک‌بوک منجر شد. چون اگرچه مرد مرموزی که استاد جادوی سیاه است و به مردم در مسائل ماوراطبیعه کمک می‌کند خیلی کلیشه‌ای است، اما دنیای دکتر استرنج آن‌قدر نسبت به دیگر داستان‌های مارول بی‌قید و بند و متفاوت بود که کاراکتر نه چندان پیچیده‌ی آن به چشم نمی‌آمد. فرم تصویرسازی استیو دیتکو به کاراکترها و فضای کامیک اتمسفری سنگین، تیره و تاریک و کهنه داده بود و این در تضاد با طراحی‌های آینده‌نگرانه‌ی جک کربی که روی دیگر کامیک‌های مارول کار می‌کرد قرار می‌گرفت. استیو دیتکو در داستان‌های ابتدایی در چگونگی به نمایش گذاشتن قابلیت‌های عجیب و جادویی دکتر استرنج تجربه‌گرایی می‌کرد. برای شروع در شماره ۱۱۶ «داستان‌های عجیب» دتیکو حسابی به سیم آخر زد و هر زمانی که جادوگرِ قهرمان ما به سرزمین‌های بیگانه‌ای مثل «بعُد رویاها» و «بعُد تاریکی» سفر می‌کرد، این مکان‌ها را به‌طرز رویاگونه و با الگوهای رنگی پیچیده‌‌ای به تصویر می‌کشید.

یکی از عناصری که کامیک‌های دکتر استرنج را مشهور کرده به همین تصویرپردازی‌های منحصربه‌فرد دنیای اطرافِ شخصیت اصلی برمی‌گردد و این چیزی است که به سرعت به یکی از ویژگی‌های همیشگی کامیک‌های او تبدیل شد و تمام هنرمندانی که بعد از دیتکو روی «دکتر استرنج» کار کرده‌اند، تمام تلاششان را کرده‌اند تا دنباله‌روی استایل بصری دتیکو باشند و آنهایی که نکرده‌اند مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. سفر به درون ابعاد موازی و موجودات دیوانه‌واری که دکتر استرنج در طول ماموریت‌هایش با آنها برخورد می‌کند، حس و حالی سورئال به کامیک‌های او داده بود و چیزی بود که در تضاد با فرهنگ دهه‌ی ۶۰ قرار می‌گرفت و انگار نویسندگان «دکتر استرنج» علاقه‌ی روزافزونِ جوانان امریکایی به علوم ماوراطبیعه و دیگر اشکالِ واقعیت را پیش‌بینی کرده بودند. در نتیجه تصور اینکه «دکتر استرنج» بدون کارگردانی هنری منحصربه‌فرد استیو دیتکو می‌توانست در بین سیل دیگر کارهای شناخته شده‌ی مارول و رقبا جا باز کند، سخت است.

در همان شماره ۱۱۶ «داستان‌های عجیب» استن لی هم با معرفی و نام‌گذاری اسم‌ها و افسون‌ها و طلسم‌های مرموز حضور پررنگی در زمینه‌چینی شکلِ دیالوگ‌های دکتر استرنج داشت. مثلا در این شماره نویسنده درباره‌ی چیزهایی مثل «کتاب ویشانتی»، «دورماموی وحشتناک»، «چشم آگاموتو» و «میزبانان هاگاث» حرف می‌زند. اینها به علاوه‌ی چیزهای دیگری مثل «گُرز واتموب» و «نوارهای سرخ سای‌تورک» همه کلمات و اسم‌های بی‌معنی و مفهومی بودند که استن لی همین‌طوری از روی هوا خلق کرده بود، اما به مرور زمان و گسترش داستان‌های دکتر استرنج، آنها معنا و توضیجات خاص خودشان را پیدا کردند. ناگهان خوانندگان متوجه می‌شدند که «ویشانتی» اسم یک گروه سه نفره از موجودات کیهانی (آگاموتو، هاگاث و اُشتور) بود که قدرتشان را در اختیار جادوگران بسیاری در همه‌جای هستی قرار می‌دادند. مخصوصا اگر از قضا «جادوگر اعظم» بودید که نان‌تان در این زمینه توی روغن بود! یا مثلا دورماموی وحشتناک اهل بُعد تاریکی بود که بعدا به عنوان آنتاگونیست معرفی شد و حتی امروزه از او به عنوان قوی‌ترین دشمن دکتر استرنج یاد می‌کنند و همچنین نوارهای سرخِ سای‌تورک همان چیزهایی هستند که قدرت باورنکردنی «جاگرنات»، دشمن افراد ایکس را ایجاد کردند.

اما خودِ قهرمان چه می‌شود؟ استیفن استرنج چه کسی است و قدرت‌هایش را چگونه به دست آورده است؟ در چندین داستان ابتدایی‌ دکتر استرنج، او مرد اسرارآمیزی با گذشته و ملیتی مبهم است. تنها چیزی که در این داستان‌های اولیه به گذشته‌اش مربوط می‌شود، لحظاتی است که استرنج را در حال مشاوره گرفتن از آموزگارش که در معبدی در کوهستان‌های آسیا زندگی می‌کند و بعدها نام «فرد کهن» (Ancient One) را به خود گرفت می‌بینیم. در شماره ۱۱۱ «داستان‌های عجیب» قضیه کمی روشن‌تر می‌شود. از قرار معلوم فرد کهن در تبت زندگی می‌کرده است. اما در شماره ۱۱۵ «داستان‌های عجیب» معلوم می‌شود که معبدش در هند واقع است. نهایتا در شماره ۱۱۷ «داستان‌های عجیب» محل زندگی او تبت اعلام می‌شود و خوشبختانه نویسندگان اختلاف را کنار می‌گذارند و تبت را به عنوان محل زندگی همیشگی او انتخاب می‌کنند.

در چندین داستان ابتدایی‌ دکتر استرنج، او مرد اسرارآمیزی با گذشته و ملیتی مبهم است‌

بالاخره بعد از سه داستان، گذشته‌ی دکتر استرنج در شماره ۱۱۵ «داستان‌های عجیب» فاش می‌شود. برخلاف بسیاری از ابرقهرمانان و آنتاگونیست‌هایی مثل دکتر فیت و دکتر دووم، معلوم می‌شود که استیفن استرنج بعد از ابرقهرمان شدن دکتر نشده، بلکه به معنای واقعی کلمه دکتر بوده است. خوانندگان متوجه می‌شوند که استیفن استرنج جراح ماهری بوده که به جای کمک کردن به بیمارانش، تمرکز اصلی‌اش پول و شهرت بوده است. مثال بارزی از آن دکترهایی که تا پول به حسابشان واریز نشود، بیمار را قبول نمی‌کنند. البته ناگفته نماند که استرنج استعداد و توانایی فوق‌العاده‌ای در جراحی داشته و همین به مغرور شدن او می‌انجامد. تا اینکه یک شب استرنج با ماشینش تصادف می‌کند، اعصاب دست‌هایش بر اثر جراحت شدید آسیب می‌بینند و در نتیجه او توانایی لازم برای به دست گرفتن تیغ جراحی را از دست می‌دهد.

استرنج در ابتدا هیچ راه‌حلی در علم برای درمان دست‌هایش پیدا نمی‌کند. بنابراین شروع به جهان‌گردی می‌کند تا ببیند شایعاتی که از جادویی که می‌تواند او را درمان کند شنیده، حقیقت دارند یا نه. استرنج در نهایت به معبد فرد کهن می‌رسد. فرد کهن به او می‌گوید که استرنج باید قبل از دستانش، روحش را درمان کند. فرد کهن بعد از خواندن ذهن و خاطرات استرنج متوجه می‌شود که او در گذشته چه آدم مغرور و نچسبی بوده است. بنابراین از کمک کردن به او امتناع می‌کند. استرنج که حسابی ضدحال خورده است، تصمیم می‌گیرد شب را در معبد صبح کند و فردا صبح دست از پا درازتر به خانه برگردد و به غصه خوردن ادامه بدهد. در همان شب استرنج متوجه می‌شود که بارون کارل موردو، شاگرد فرد کهن قصد کشتن استادش را دارد.

موردو متوجه‌ی حضور استرنج می‌شود و با استفاده از یک افسون جادویی، کاری می‌کند که استرنج توانایی فاش کردن این موضوع را نداشته باشد. اما استرنج به جای اینکه این کوهستان و آدم‌های عجیبش را فراموش کند، به پیشگاه فرد کهن بازمی‌گردد. فرد کهن متوجه‌ی افسونی که بر روی دهانِ استرنج انداخته شده می‌شود و آن را برمی‌دارد. اینجاست که فرد کهن برای استرنج فاش می‌کند که او از این آزمون سربلند بیرون آماده است. بازگشت استرنج برای هشدار دادن به فرد کهن به این معنی است که او خطر مرگ را به جان خریده است و در عمق وجودش آدم خوبی است. فرد کهن فاش می‌کند که خودش از نقشه‌ی ترورش خبر دارد و او را به عنوان دانش‌آموز جدیدش قبول می‌کند و این‌گونه موردو به یکی از اولین دشمنان دکتر استرنج تبدیل می‌شود. پس از سال‌ها تمرین و مطالعه، استیفن استرنج به مقام استادی هنرهای جادویی می‌رسد و دکترای دومش را هم در این رشته می‌گیرد!

Batman-V-Superman-Unused-Superman-poster

این از داستان ریشه‌ای دکتر استیفن وینسنت استرنج. بعدها کامیک‌های دیگر جزییات بیشتری به گذشته‌ی او اضافه کردند. مثل اینکه او تحصیلاتش در رشته‌ی پزشکی را بعد از دبیرستان شروع کرده بوده و به دانشگاه کلمبیا رفته است. خوانندگان متوجه می‌شوند اگرچه او در نیویورک بزرگ شده، اما خودش زمانی که والدینش برای تعطیلات به فیلادلفیا رفته بودند، در آنجا به دنیا آمده است. ما می‌فهمیم که استرنج در نوزده سالگی‌اش به خاطر غرق شدن خواهر کوچک‌ترش دانا خیلی از مرگ می‌ترسد. موضوعی که بعد از مرگ والدینش به خاطر بیماری بیشتر شد و حتی برادرش ویکتور هم مدتی بعد از جر و بحثِ آنها در تصادف با اتومبیل کشته می‌شود. بله، اگر تاکنون فکر می‌کردید مرگ عموی پیتر پارکر خیلی بد بوده است، از این به بعد کافی است یاد استیفن استرنج بیافتید!

هنوز تمام نشده. در سال ۱۹۹۶ جی.ام دی‌متیز به عنوان نویسنده‌ی جدید کامیک‌های دکتر استرنج فاش کرد که تصادف دکتر و آسیب دیدن دستانش اتفاقی نبوده است، بلکه همه‌چیز زیر سر بارون موردو بوده است. موردو پس از دیدن آینده متوجه می‌شود که استیفن استرنج قرار است در آینده به دشمنش تبدیل شود، بنابراین نیروهای شیطانی زیادی را برای آزار دادن او در طول زندگی‌اش می‌فرستد و سبب تصادف اتوموبیلش می‌شود (هرچند نسخه‌های دیگر داستان دلیل تصادف را مست بودن استرنج مطرح می‌کنند). از سوی دیگر کوین اسمیت نویسنده هم اعلام کرد که برخلاف دیگر کاراکترهای مارول که همیشه حال‌و‌هوای داستانشان پیشرفت می‌کند و مدرن می ماند، داستان‌های استرنج هنوز در دهه‌ی ۱۹۶۰ جریان دارند و کسانی مثل دردویل با داستان‌های او بزرگ شده‌اند. کتاب رسمی دنیای مارول هم تایید می‌کند که دکتر استرنج در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمده است، اما هنوز داستان‌های متعددی هستند که این مسئله را نقض می‌کنند.

Batman-V-Superman-Unused-Superman-poster

خلاصه بعد از شماره‌ای که به گذشته‌ی دکتر استرنج می‌پرداخت، او که حالا خودش را به جای «استاد جادوی سیاه»، «استاد هنرهای جادویی» می‌نامد، زیر نظر دیتکو و لی به مبارزه علیه موجودات شروری که قصد نابودی زمین را دارند ادامه می‌دهد. این وسط، او عاشق زنی به اسم کلی از «بعد تاریکی» می‌شود و پس از مدتی خدمتکاری به اسم وانگ را استخدام می‌کند که بعدها معلوم می‌شود پسرِ خدمتکارِ فرد کهن است. در داستان‌های دیتکو و لی دکتر استرنج تنها از جادو برای حل مشکلاتش استفاده نمی‌کند، بلکه اهل نقشه‌های فریبکارانه هم است و حتی از مهارت‌های رزمی هم بهره می‌برد. او همچنین شروع به برقراری تعامل با دیگر بخش‌های دنیای مارول هم می‌کند و مثلا به ثور برای مبارزه با لوکی کمک می‌کند یا با اسپایدرمن (دیگر مخلوق دیتکو و لی) رفیق می‌شود. اخلاق دکتر استرنج اگرچه به بدی شرلوک هولمزِ بندیکت کامبربچ نیست، اما خیلی‌ها آنها را به هم نزدیک می‌دانند. مرد متفکر و مهربانی که طبیعت جدی‌ و حس شوخ‌طبعی خشکی دارد. هنر و شعر را دوست دارد و هنوز به پزشکی علاقه دارد و اگر سرش زیاد گرم مطالعه‌ی رازهای کهن جادویی نباشد، هر از گاهی آخرین تحقیقات پزشکی  روز را هم مرور می‌‌کند.

استیفن در ماجراجویی‌های اولیه‌اش یک ردای سیاه به تن می‌کرد و یک سنگ جادویی به همراه داشت. اما در شماره ۱۲۷ «داستان‌های عجیب»، او شروع به پوشیدن ردای سرخی کرد که به او توانایی پرواز کردن می‌داد. این در حالی بود که در این شماره دکتر استرنج آیتم قدرتمندی به اسم چشم جهان‌بینِ آگاموتو (یا چشم حقیقت) را هم به دست آورد. این دو آیتم امروزه به دوتا از ویژگی‌های اصلی شخصیت دکتر استرنج تبدیل شده‌اند و به عنوان ظاهر کلاسیک او شناخته می‌شوند. نهایتا در شماره ۱۴۷ «داستان‌های عجیب» استیو دیتکو کامیک‌های دکتر استرنج را رها کرد. شماره مهمی که در آن طی داستانی حماسی «دورمامو» برای شکست دادن «هستی» (Eternity) وارد عمل می‌شود (شخصیتی که نماینده‌ی فیزیکی تمام هستی دنیای مارول است). استرنج جلوی این حمله را می‌گیرد و علاوه‌بر معشوقه‌اش کلی، دشمنش بارون موردو را هم نجات می‌دهد.

برای شماره ۱۵۰ دنی اُنیل عنوان نویسنده این سری را به دست گرفت و بعد هم روی توماس به او پیوست. روی توماس به یکی از پرکارترین نویسنده‌های دکتر استرنج تبدیل شد و حتی در سال‌های بعد هم هر از گاهی به نوشتن برای این کاراکتر ادامه می‌داد. توماس چیزهای معروف زیادی را در دنیای استرنج از خود بر جای گذاشت که از جمله‌ی آنها می‌توان به آدرس خانه‌ی استرنج، خیابان بلیکر شماره 117A اشاره کرد که در واقع آدرس واقعی آپارتمانی است که توماس زمانی همراه با گری فریدریچ (یکی از خالقان گوست‌رایدر) در آن زندگی می‌کردند. ماجراجویی‌های دکتر استرنج به این ترتیب ادامه پیدا کرد و آن‌قدر پرطرفدار شد که از شماره ۱۶۹، اسم کامیک‌های او از «داستان‌های عجیب» به «دکتر استرنج» تغییر کرد و این کاراکتر کامیک‌های مخصوص به خودش را به دست آورد.

یکی از دوران‌های مهم تاریخ کامیک‌های «دکتر استرنج» مربوط به اواخر دهه‌ی ۶۰ می‌شود. از آنجایی که فروش کامیک‌های استیفن در این دوره چندان راضی‌کننده نبود، مارول با خودش فکر کرد شاید مخاطبان به جای جادوگر، یک ابرقهرمانِ آشنا را بیشتر ترجیح می‌دهند. بنابراین تصمیم گرفت تا با اضافه کردن نقاب و هویت مخفی، دکتر استرنج را به یک ابرقهرمانِ سنتی تبدیل کند. در شماره ۱۷۷ «دکتر استرنج» که توسط روی توماس نوشته شده، جادوگر ما به بهانه‌ی مقابله با طلسمی ویژه، نقاب به صورت می‌زند. سپس در شماره ۱۸۲ «دکتر استرنج» نیز اتفاقات پیچیده‌ای منجر به این شد که او هویت مخفی دکتر استیفن سندرز را برای خودش انتخاب کند تا در زمانی که مشغول مبارزه نیست، از آن استفاده کند.

اما به‌طرز قابل‌حدسی ابرقهرمان‌شدن استرنج موفق نشد تغییری در افت فروش کتاب‌های او ایجاد کند و در نتیجه کار او با شماره بعدی به پایان رسید. دکتر استرنج نقاب‌دار بعدا در شماره‌ ۲۲ کامیک «زیر دریایی» (Sub-Mariner) و شماره‌ ۱۲۶ «هالک باورنکردنی» ظاهر شد و در نهایت تصمیم به بازنشستگی گرفت و با رها کردن قدرت‌های جادویی‌اش، در قالب استیفن سندرز مشغول به کار به عنوان مشاور پزشکی شد. طبق معمول دوران بازنشستگی چندان دوام نیاورد. فقط چند ماه بعد در شماره‌ی اول کامیک «مارول فیچر»، استیفن متوجه می‌شود که بارون موردو خودش را به عنوان دکتر استرنج نقاب‌دار جا زده و در نتیجه با کمک فرد کهن قدرت‌های سحرآمیزش را بلافاصله پس می‌گیرد و هویت استیفن سندرز را هم از بین می‌برد. در همان شماره دکتر استرنج به یکی از اعضای موسس تیم اولیه‌ی «مدافعان» (Defenders) تبدیل می‌شود و در کنار هالک و نامور زیر دریایی دومین تیم ابرقهرمانی مارول را تشکیل می‌دهد. هرچند که ما سال بعد تیم مدافعان بسیار متفاوتی را در سریال نتفلیکس خواهیم دید.

مارول با خودش فکر کرد شاید مخاطبان به جای جادوگر، یک ابرقهرمانِ آشنا را بیشتر ترجیح می‌دهند‌

در سال ۱۹۷۳ با انتشار شماره ۱۰ کامیک «مارول پریمیر» اتفاق مهمی می‌افتد: فرد کهن بالاخره می‌میرد. اما چگونه؟ ما در این شماره متوجه می‌شویم موجودی شیطانی که اهل زمین بوده و از اینجا تبعید شده بوده قصد دارد از طریق ذهن فرد کهن وارد دنیای ما شود. در نهایت دکتر استرنج موفق به شکست دادن این شیطان می‌شود، اما این به قیمت مرگ فرد کهن تمام می‌شود. در نتیجه استیفن استرنج جایگاه استادش به عنوان «جادوگر اعظم» را به دست می‌آورد. این بدان معناست که استرنج رسما ماهرترین جادوگر روی زمین محسوب می‌شود و وظیفه‌ی محافظت از بُعد زمین را برعهده دارد. سال بعد دکتر استرنج دوباره سری تکی خودش را به دست می‌آورد و در جریان شماره چهارم جلد دوم «دکتر استرنج» است که او موهبت زندگی جاودان را به دست می‌آورد و در نتیجه هرگز پیر نخواهد شد. هرچند مو و ریش‌اش به بلند شدن ادامه می‌‌دهند که عجیب است، اما خب، کسی تا حالا از جادو سر در نیاورده است!

برخلاف برخی از داستان‌های واقعا خلاقانه، فروش جلد دوم «دکتر استرنج» با افت مواجه شد و این سری با شماره‌ ۸۱ در سال ۱۹۸۷ به پایان کار خودش رسید. استیفن استرنج اما برای مدتی به سری آنتالوژی جدید «داستان‌های عجیب» پیوست. تحت نویسندگی پیتر بی‌.گیلیز دکتر استرنج برای اینکه جلوی نیرویی شیطانی  که قصد سوءاستفاده از اشیای جادویی‌اش را دارد بگیرد، آنها را نابود می‌کند و با دستکاری ذهن نزدیکانش از جمله وانگ کاری می‌‌کند تا همه فکر کنند او مُرده است. سپس نیویورک را به عنوان دکتر استیفن سندرز ترک می‌کند و گم و گور می‌شود. بعد از چندین ماجراجویی، او با هویت واقعی‌اش به خانه برمی‌گردد و برای وانگ و دوستانش فاش می‌کند که زنده است. سوالِ اخلاقی این داستان: آیا همه‌ی جادوگران این‌قدر راحت ذهن و خاطراتِ نزدیکانشان را دستکاری می‌کنند؟!

در اوایل دهه‌ی ۹۰ به نقطه‌ی مهم دیگری از تاریخچه‌ی کامیک‌های دکتر استرنج می‌رسیم. در سال ۱۹۸۸ بود که استیفن در یک کامیک تکی جدید با عنوان «دکتر استرنج، جادوگر اعظم» حضور پیدا کرد. خط داستانی جدید در ابتدا کند آغاز شد، ولی در ادامه ‌طوری عجیب و غریب شد که حتی برای داستان‌های دکتر استرنج هم قابل‌هضم نبود. داستان‌هایی که مشکل اصلی‌شان تمرکز روی پیچش‌های داستانی سوپ اُپرایی بود. مثلا استیفن در جایی از این سری برای دوستانش فاش می‌کند که او یک برادر مُرده‌ی مخفی به اسم ویکتور دارد که بر اثر تصادف اتوموبیل کشته شده بوده است. اولین سوال این است که چرا استیفن تاکنون حرفی از برادرش نزده بوده؟ اما قبل از اینکه این سوال از دهان‌مان خارج شود، استیفن فاش می‌کند که او جنازه‌ی ویکتور را به امید اینکه روزی بتواند او را به زندگی برگرداند منجمد کرده است (یا خدا، چی شد؟).

قبل از اینکه از تعجب شاخ در بیاورید، استیفن به چرندیاتش ادامه می‌دهد. ظاهرا بعد از اینکه او به قدرت‌های جادویی‌اش دست پیدا می‌کند، ویکتور را اشتباهی به شکل یک خون‌آشام زنده می‌کند (نه واقعا! استیفن جان دقت کن!) مدتی بعد از این ماجرا، استیفن با نسخه‌ی شرور خودش از دنیای موازی «ضد-زمین» برخورد می‌کند. کسی که خودش را نکرومنسر می‌نامند و از لباس نقاب‌داری استفاده می‌کند که قبلا استیفن به تن می‌کرد. در همین سری بود که سروکله‌ی لیلیث، ملکه‌ی شیاطین پیدا می‌شود و در جریان کراس‌اُور «خیزش پسران نیمه‌شب» از دکتر استرنج می‌خواهد تا چندتا از قهرمانان و جنگجویانی (بلید، گوست‌رایدر و دیگران) که از لحاظ جادویی در افت به سر می‌بردند را مجبور به مبارزه کند! (کامیک دوستان من، کامیک. در کامیک هر اتفاقی می‌افتد!)

بعد از این دوران کامیک‌های دکتر استرنج رسما در سراشیبی کیفیت قرار گرفتند و دقیقا معلوم نبود مارول چه برنامه‌ای برای او دارد و این موضوع برای سال‌ها ادامه داشت. در این دوران استرنج علاوه‌بر لقب جادوگر اعظم، به‌طور جدی قدرت‌هایش را نیز از دست می‌دهد و از کمک قهرمانان و مبارزانِ دیگر برای انجام ماموریت‌هایش استفاده می‌کند. استرنج دوباره لقب جادوگر اعظم را به دست می‌آورد، اما دوباره آن را از دست می‌دهد و تا وقتی که بتواند باز دوباره روی پای خودش بیاستد، دو جایگزین خلق می‌کند که کارهای او را انجام دهند. اما این موضوع به نتایج بدی منجر می‌شود. وینسنت استیونز، مخلوق انسانی‌اش تبدیل به یک تاجر ثروتمند و فاسد می‌شود و مخلوق دوم هم به یک هیولای وحشی که استرنج نام دارد. بله، کامیک‌های دکتر استرنج حتی در روزهای بدشان نیز از شدت عجیب‌بودن بی‌خاصیت نبودند، بلکه حداقل اسباب خنده‌ی خوانندگان را فراهم می‌کردند!

استیفن دوباره لقب جادوگر اعظم را پس می‌گیرد و این بار از عناصر جادویی کره‌ی زمین برای تامین سوخت نیروهایش بهره می‌گیرد. اما بعد از اینکه وارن الیس به عنوان نویسنده جدید جای قبلی را در سال ۱۹۹۵ گرفت، این نسخه را فراموش کرد و منبع نیروهای جادویی دکتر استرنج را به «جادوی فاجعه» تغییر داد که بعدها «جادوی هرج‌و‌مرج» نام گرفت. این بدان معنا بود که حالا استرنج با استفاده از نیروی حرکت و جاگیری ستارگان و صورت‌های فلکی انرژی‌اش را تامین می‌کرد. اما متاسفانه بعد از یک شروع امیدوارکننده، وارن الیس بعد از چند شماره این سری را ترک کرد و به این ترتیب «دکتر استرنج، جادوگر اعظم» با شماره‌ نودم در سال ۱۹۹۶ به پایان رسید.

همچنین یکی از اتفاقات مهمی که در این دوران افتاد، تغییر رابطه‌ی استیفن و خدمتکار باوفایش وانگ بود. ماجرا از این قرار بود که در جریان یک مبارزه‌ی حساس دکتر استرنج در موقعیت تصمیم‌گیری سختی قرار می‌گیرد و مجبور می‌شود بین نجات دادن چندین نفر و معشوقه‌ی وانگ یعنی ایمی یکی را انتخاب کند. استرنج آن چند نفر را انتخاب می‌کند، ایمی کشته می‌شود و وانگ که حسابی ناراحت و عصبانی شده، استرنج را برای مدتی ترک می‌کند. وقتی آنها باز دوباره به کنار هم برمی‌گردند، با اینکه در ابتدا با هم سر و سنگین هستند، اما در ادامه آشتی می‌کنند و این روزها بیشتر از ارباب و خدمتکار، دوست و همکار صمیمی یکدیگر هستند. در طول چند سال بعد مارول نمی‌توانست به‌طور کامل دکتر استرنج را به خاطر پتانسیل‌های شخصیتش کنار بگذارد. پس از او به عنوان کاراکتر ویژه و مهمان در مینی‌سری‌ها یا کراس‌‌اُور‌ها استفاده می‌کرد و دکتر استرنج هم همیشه به خاطر قدرت‌های منحصربه‌فردش نقش مهمی در این داستان‌ها ایفا می‌کرد و در جریان همین دوره هم است که سیبیل دکتر استرنج به ریش پروفسوری او که این روزها می‌بینیم تغییر کرد!

استرنج رسما ماهرترین جادوگر روی زمین محسوب می‌شود و وظیفه‌ی محافظت از بُعد زمین را برعهده دارد‌

در قرن بیست و یکم هم دکتر استرنج کماکان به عنوان کاراکتری که در کتاب‌های دیگر قهرمانان حضور پیدا می‌کند باقی مانده بود. مثلا در جریان مینی‌سری The Order، دکتر استرنج و دیگر اعضای گروه مدافعان اصلی (هالک، نامور زیر دریایی، سیلور سرفر) به خاطر نفرینی شیطانی کنترل اعمالشان را از دست می‌دهند و تصمیم می‌گیرند تا تبدیل به دیکتاتورهای زمین شوند، اما قبل از اینکه به هدفشان برسند اونجرز وارد عمل می‌شود و جلوی آنها را می‌گیرد و دست‌های پشت پرده را رو می‌کند. در همین دوران، برایان مایکل بندیس به عنوان نویسنده‌ی کامیک‌های «نیو اونجرز» و «ایلومیناتی» فاش می‌کند که دکتر استرنج مدت‌هاست که به‌طور مخفیانه جلساتی را با آقای شگفت‌انگیز، پروفسور خاویر، بلک بولت، مرد آهنی و نامور زیر دریایی برگزار می‌کرده است. هدفِ این گروه که به ایلومیناتی مشهور هستند، کنترل جامعه‌ی ابرانسان‌ها است. پس از اتفاقاتی گروه به این نتیجه می‌رسد که باید هالک را از زمین تبعید کنند. این کار صورت می‌گیرد. اما فضاپیمای حامل هالک و همسر باردارش منفجر می‌شود و سبب مرگ خانواده‌ی غول سبز ما می‌شود. هالک هم که حسابی قاطی کرده، ایلومیناتی را دلیل مرگ آنها می‌داند و برای انتقام‌گیری به سمت زمین برمی‌گردد و این ماجرا به کامیک‌های «جنگ جهانی هالک» منجر شد. این ماجرا به‌علاوه‌ی عدم توانایی دکتر استرنج در جلوگیری از بازنویسی واقعیت در کامیک House of M و تصمیمش برای عدم دخالت در کراس‌اُور «جنگ داخلی»، دکتر استرنج را به حاشیه کشید و ناگهان به نظر می‌رسید فقط سایه‌ای از استیفن استرنجی که طرفداران می‌شناختند باقی مانده بود.

البته از سوی دیگر باید به مینی‌سری موفق «دکتر استرنج: سوگند» هم اشاره کرد. این داستان که در آن استیفن درمان احتمالی سرطان را کشف می‌کند، با اینکه در سال ۲۰۰۷ منتشر شده، اما در همین مدت کوتاه آن‌قدر مورد توجه قرار گرفت که به جمع کلاسیک‌های این کاراکتر اضافه شد. بعد از این مینی‌سری استیفن باز دوباره شنلِ جادوگر اعظم را از دست می‌دهد، چون اعتقاد دارد که لیاقت آن را ندارد. در شماره ۵۴ جلد دوم «نیو اونجرز»، این لقب به جریکو درام می‌رسد. ابرقهرمانی ماوراطبیعه معروف به «برادر وودو» که بعدا به دکتر ووودو مشهور شد. در شماره ۳۴ جلد دوم «نیو اونجرز» اما روح فرد کهن لقب جادوگر اعظم به همراه ردای سرخ و چشم آگاموتو را به دکتر استرنج برمی‌گرداند و دکتر استرنج به کمک به قهرمانان زمین علیه تهدیدهای فرازمینی ادامه می‌دهد و نقش مهمی را در کراس‌اُور «جنگ‌های سری» (۲۰۱۵) بازی می‌کند.

نهایتا به سال ۲۰۱۶ می‌رسیم. این روزها استیفن ستاره‌ی سری جدید «دکتر استرنج» به قلم جیسون آرون و تصویرپردازی کریس بیکالو است. این سری که از آن به عنوان کامیک بی‌نظیری برای طرفداران قدیمی و تازه‌واردها یاد می‌کنند، به درگیری استیفن، وانگ و زلما استانتون (کتابخانه‌دار جدید خانه‌ی دکتر) با تهدیدهای جدید می‌پردازد. از جمله‌ی آنها باید به گروهی اشاره کرد که به‌طرز دیوانه‌واری عاشق و ستایشگر «علم» هستند. در نتیجه می‌خواهند تمام جادوها، چه خوب و چه بد، را نابود کنند. اکثر منتقدان از این سری استقبال کرده‌اند و آن را در راستای بهترین داستان‌های دکتر استرنج، سرگرم‌کننده و جذاب توصیف کرده‌اند که شروع خوبی هم برای تازه‌واردان محسوب می‌شود. نهایتا با مرور ماجراجویی‌های دکتر استرنج در کامیک‌هاش به یک نتیجه می‌رسیم: اینکه دنیای دکتر استرنج قابل‌مقایسه با دیگر دنیاهای کامیک‌های مارول نیست. کامیک‌های دکتر استرنج را می‌توان نسخه‌ی دیوانه‌وارتری از سریال Ash vs. Evil Dead دانست که هر اتفاق عجیبی ممکن است در آن بیافتد. از باز کردن ذهن انسان‌ها برای کشتن هیولاهای درونشان گرفته تا مبارزه با هشت‌پاهای انسان‌نما در خیابان‌های شهر. فقط مسئله این است که آیا مارول اجازه می‌دهد تا فیلم از تمام پتانسیل این کاراکتر و دنیایش استفاده کند یا دوز همه‌چیز را پایین می‌کشد؟


تهیه شده در زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده