// پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۳۰

نگاهی به اپیزود نهایی فصل دوم سریال Penny Dreadful

سریال متفاوت و خوش‌ساختِ «پنی‌دردفول» به پایان اندوهناکِ فصل دومش رسید. اگر از دنبال‌کنندگان ماجراهایی این لندن ویکتوریایی هستید، با بررسی زومجی از اپیزود آخر این فصل و جمع‌بندی کل فصل همراه شوید.

به جرات می‌توان گفت سریال «پنی دردفول» در تلویزیون نمونه ندارد. خیلی راحت می‌توان از هر شبکه یک مشت سریال‌ درامِ خانوادگی و کاراگاهی و پلیسی بیرون کشید، اما برای پیدا کردن سریالی درباره‌ی برخی از مشهورترین کاراکترهای ادبیاتِ وحشت که در لندن ویکتوریایی تاریک و مه‌آلود دور هم جمع شده‌اند، مطمئنا به مشکل برمی‌خورید. همین مسئله «پنی دردفول» را در جایگاه حساس و خاصی قرار داده است. یک‌جورهای «پنی دردفول» مثل «بازی تاج و تخت» درحال رقابت با خودش است. برای همین اگر به فانتزی‌های عجیب اما قابل‌باوری که در دل زندگی عادی مردم جریان دارند، علاقه دارید، «پنی‌دردفول» شاید بهترین گزینه‌‌تان است. شمایی که درحال خواندن این مطلب هستید، بدون‌شک خیلی وقت است این توصیه را شنیده‌اید و مطمئنا مدت‌هاست که خودتان را در دنیای مرموز اما دوست‌داشتنی سریال رها کرده‌اید و نیازی به شنیدن دوباره‌ی آن ندارید. اما با تاکیدم روی موقعیتِ ویژه‌ی این سریال در فضای این روزهای تلویزیون می‌خواهم به جایی برسم. «پنی‌دردفول» راوی زندگی جنون‌آمیزِ آدم‌ها، غیرانسان‌ها و هیولاهای مختلفی است که زیر آسمانِ شهری به‌ظاهر متمدن و مدرن روزگار می‌گذرانند. پس، سازندگان باید در بازسازی و اجرای چنین حال‌و‌هوای سنگینی نیز منحصربه‌فرد و جذاب باشند. چون خود به خود انتظارات از یک سریال ویژه، خیلی بالاتر می‌رود.

Penny-Dreadful-Season-2-Poster-Eva-Green

فصل نخست «پنی‌دردفول» در زمینه‌ی پی‌ریزی دنیای سریال، تمرکز روی کاراکترها اما نه به حدی که تمام رازهایشان فاش شود و زمینه‌چینی برای اتفاقاتی بزرگتر، حرف نداشت. به‌طوری که برای آغاز پخش فصل دوم لحظه‌شماری می‌کردم. آخر مگر می‌شود برای قدم زدن با یک کاشفِ باستانی، زنی متصل به شیطان، گرگینه‌ای هفت‌تیرکش و دکتر فرانکشتاین در کوچه‌پس‌کوچه‌های سنگ‌فرش‌شده‌ی لندن و زیر نور چراغ‌های نفتی خیابان دلتنگ نشد؟! بعد از تجربه‌ی فوق‌العاده‌ای که با فصل اول داشتم، حسابی منتظر خیزش دشمنان اصلی و پرده‌برداری از راز و رمز این موجودات بودم. اما آیا «پنی‌دردفول» در فصل دومش نیز کماکان همانِ سریال ویژه باقی‌ ماند یا تبدیل به یکی از آنهایی شد که فقط ایده‌ای جذاب را یدک می‌کشند؟ این چه سوالی است! با اینکه سریال در برخی اپیزودهایش ناامیدکننده ظاهر می‌شود و آن هیجان همیشگی‌‌اش را از دست می‌دهد، اما «پنی‌دردفول» در دومین فصلش نیز هنوز ترکیبی عجیب از چیزهایی است که طیف وسیعی از احساسات‌تان را برمی‌انگیزند. از اشک ریختن همراه با هیولای فرانکشتاین در تونل‌های متروی لندن گرفته تا کشمکش‌های درونی یک‌سری انسانِ ساده که هریک آتشی سوزان را در روحشان حمل می‌کنند و درنهایت، هیجانِ جنگیدن با خدمتگذارانِ شیطان در نیمه‌‌شب، درحالی که بقیه‌ی شهر به امید افسانه‌‌بودنِ خون‌آشام‌ها و هیولاها، آسوده خوابیده‌اند.

showtime-penny-dreadfull-trailer

با اینکه با احساسی سرشار از رضایت و کنجکاوی با فصل دوم خداحافظی کردم، اما بگذارید همین ابتدا درباره‌ی عناصری بگویم که جلوی این فصل را از شکوفایی تمامِ پتانسیل‌ها و توانایی‌هایش، گرفت. همان‌طور که گفتم، «پنی‌دردفول» به خاطر قرار دادن یک‌سری آدم‌های ناجور و متفاوت در محیطی آشنا، دوست‌داشتنی است. فصل اول به خاطر تمرکز روی مصائب بودن در قالب چنین آدم‌هایی، چنان درامِ خارق‌العاده‌ای را ساخته بود. خط داستانی فصل اول، بیشتر درباره‌ی ماجرایی به سادگی گم‌شدن یک دختر و گذشته‌های اسرارآمیز و خون‌آلودی بود که از دل تجسسِ گروه در این پرونده‌ی شخصی، بیرون می‌ریخت. ماجرایی درباره‌ی شرمساری‌ها، اشتباهات و مخفی‌کاری‌ها. اما در فصل دوم، یک دشمن شناخته‌شده و واضح داریم که متاسفانه هرگز تبدیل به بَدمنِ چالش‌برانگیزی که برای قهرمانان‌مان خطرناک باشد، نمی‌شود. برای همین، زمان‌هایی که با او می‌گذرانیم یا صحنه‌هایی که کاراکترها درباره‌ی او صحبت می‌کنند، اغلب شبیه زمان‌های مُرده‌ای هستند که «پنی‌دردفول» را از پرداختن به هسته‌ی اصلی‌اش دور می‌کند: ورود به دل خاطرات و رازهای کاراکترهای محوری قصه که جاذبه‌ی اصلی سریال است.

آیا «پنی‌دردفول» در فصل دومش نیز کماکان همانِ سریال ویژه باقی‌ مانده؟

اگر مادام کالی به عنوان نیرویی سرسخت و متخاصم درمی‌آمد، از آنجایی که فصل اول نیروی منفی خاصی نداشت، مطمئنا شاهد جنبه‌ی تازه‌ای از سریال می‌بودیم. چون سریال یک آنتاگونیستِ واقعی کم دارد. اما مادام کالی فقط تبدیل به زنِ به‌ظاهر وحشتناکی شد که برای مبارزه و ضربه‌زدن، یا جملاتی به زبانی بیگانه بلغور می‌کرد یا دخترانِ زشتش را برای مخفی شدن زیر کاغذ دیواری می‌فرستاد! بله، من هم اتاقِ عروسک‌های مورمورکننده‌اش و کاری که با همسر سابق سِر مالکوم کرد را دوست داشتم، اما اینها برای نجاتش کافی نبود. زمان‌هایی که سریال سعی می‌کرد به کاراکترهای اصلی و لحظاتِ تنهایی‌شان بپردازد، هنوز بهترین دقایقِ داستان را به خودشان اختصاص می‌دادند. خوشبختانه «پنی دردفول» در طراحی چنین موقعیت‌هایی، زمینه‌چینی اتفاقاتِ غیرمنتظره‌ی دقیقه‌ی نودی و مواجه کردن قهرمانانِ شکسته‌مان با درد و رنج‌های شخصی‌شان، عالی بود.

penny-dreadful-s2-poole1

فصل دوم پُر از چنین لحظاتی است که گاهی اندوه‌ناک می‌شوند و گاهی شوک‌‌کننده. از تلاش دیوانه‌وارِ مخلوقِ زشت فرانکنشتاین برای رسیدن به عشقی زیبا گرفته تا قرار گرفتنِ ایتن چندلر بر سر دوراهی کنار آمدن با گرگ وجودش یا خلاص شدن از این زندگی خطرناک برای دیگران و اپیزود فلش‌بکی که به همراهی ونسا با آن جادوگرِ خوب در کلبه‌اش اختصاص داده شده بود. اپیزود نهایی سریال نیز تمام عناصری که از «پنی‌درد‌فول» می‌خواهیم را خود داشت و اتمسفرِ درگیرکننده‌ی سریال هم بی‌وقفه در تمام طول آن موج می‌زد.

نبرد پایانی با شیطان حسابی هیجان‌انگیز و غیرمنتظره بود. راستش درحال حاضر دقیقا نمی‌دانم چگونه آن عروسک یک‌دفعه میزبان شیطان شد (آیا مادام کلی در تمام این مدت آن عروسک را به عنوان وسیله‌ای برای حرف زدنِ لوسیفر درست می‌کرد؟). اما طراحی بصری و استفاده از صدای اِوا گرین، تاثیرگذار واقع شد تا چهار چشمی غرق این سرِ سفالیِ سخنگو شویم. تازه، من با این حرکت بیشتر از استفاده از سی‌.جی‌.آی و یک صدای کلفتِ شیطانیِ تکراری موافق بودم. مخصوصا در سریالی که دوست دارد در سایه‌ها حرکت کند و آنقدرها المان‌های گرافیکی فانتزی را به داخلش راه دهد. از همین سو، خوشحالم که سازندگان چنین ریسکی نکردند. راستی، همه‌ی ما قبول داریم که عروسک‌ها ترسناک هستند. خب، چرا از تمام پتانسیل‌شان استفاده نکنیم! از آنجایی که شیطان همیشه از رابطی برای حرف زدن با ونسا استفاده می‌کرد، پس این مسئله با تم سریال نیز موازی بود.

Penny-Dreadful-Season-2-Poster-Josh-Hartnett-1

در این سکانس فقط یک نکته‌ی اذیت‌کننده وجود داشت و آن هم همان جر و بحث‌های لفظی با زبان «وربیس دیابلو» بود. معلوم شد ونسا اراده و توانایی ذهنی قدرتمند‌تری نسبت به لوسیفر دارد، اما اینکه قهرمان چگونه از سخت‌ترین امتحانش تا آن لحظه زنده و موفق بیرون آمد، مشخص نیست! اینکه مبارزه‌ی نهایی به ادای جملاتی رگباری به زبانی که هیچ معنی و مفهومی برای بیینده ندارد، خلاصه شود، برای یک داستان، فاجعه است. به همین دلیل، این نبرد به جای اینکه تنش‌زا شود، باعث شد بیینده در مهم‌ترین سکانسِ کل فصل، هیچ ایده‌ای از اتفاقی که درحال وقوع است، نداشته باشد و پیروزیِ ونسا به خوشحالی و هیجانِ تماشاگر تمام نشود. چرا؟ چون نه از مقدار قدرت دو طرف مبارزه خبر داشتم و نه چیزی از قواعد مبارزه می‌دانستم. شاید بتوان چنین نبردهای ذهنی‌ای را در یک رُمان یا بازی ویدیویی به خوبی ترسیم کرد، اما چنین تصمیمی برای این سریال مناسب نبود. شاید اگر جملاتشان را متوجه می‌شدیم، بهتر نوع حملات و ضدحملاتشان را درک می‌کردیم و چرایی مهارتِ بالاتر ونسا نسبت به خودِ شیطان را می‌فهمیدیم، اما اینگونه نشد. مسئله‌ای که از اپیزود نخست اذیت‌کننده بود و متاسفانه در اپیزود آخر ضربه‌ی منفی بدی به یکی از استرس‌زاترین سکانس‌های کل فصل زد. البته اگر از زاویه‌ای دیگر به این رویارویی نگاه کنیم، شاید متوجه‌ی توجیه‌ قدرت ناگهانی ونسا شویم. لویسفر برای لحظاتی زندگی رویایی و سفیدی را به ونسا نشان می‌دهد. زندگی‌ای بدون خون‌آشام‌ها و شیاطین. ونسا یک لحظه با آرزویش روبه‌رو می‌شود. اما خیلی سریع متوجه می‌شود که چنین چیزی امکا‌ن‌پذیر نیست و به جای اینکه بگذارد چنین رویایی ضعیفش کند،  بلافاصله با این حقیقت کنار می‌آید و همین باعث می‌شود تا بتواند تمام قدرتش را آزاد کند.

«پنی‌دردفول» استعداد خوبی در ایجاد تعادل بین لحظاتِ دیوانه‌وار و احساسات‌برانگیز و سوزناکش دارد

قتل آقا و خانمِ پاتنی توسط جان کلر تقریبا قابل‌انتظار بود، اما این هیچ چیزی از رضایت و شوکی که بعد از سخرانی طولانی آقای پاتنی درباره‌ی اینکه جان می‌تواند خود را به عنوان یکی از اجزای سیرکِ خانواده‌ی پاتنی همراه با حقوق و مزایا قبول کند، کم نکرد. شاید دل‌خنک‌کننده‌ترین و لذت‌بخش‌ترین سکانس کل فصل همین‌جا اتفاق افتاد. یکی از دلایل این موضوع به شخصیت‌پردازی عمیق این کاراکتر در طول این فصل برمی‌گردد. خیلی‌ها از جمله خودم بدجوری با معصومیتِ جان کلر هم‌ذات‌پنداری می‌کنند. به‌طوری که حتی دوست داشتند، او گردنِ لاوینیا، دختر نابینایِ نابکارِ نامردِ خانواده را هم می‌شکست، اما حالا که فکرش را می‌کنم، احساس می‌کنم رها کردن چنین دختری بدون والدین در لندنِ ویکتوریایی ظالم، مجازاتِ مناسب‌تری است. از همین الان می‌توان یک عمر زندگی بدبختانه، مملو از فقر و بیچارگی را برای او تضمین کرد.

penny-dreadful

البته از این هم نمی‌توان گذشت که این اتفاق، برای روحِ جان کلرِ دوست‌داشتنی هم خیلی گران تمام شد. بدی پاتنی‌ها کافی بود تا جان به سوی پایانِ دنیا رهسپار شود. جایی دورافتاده و یخ‌زده. جان ضربه‌ی خردکننده‌ای از دوست‌داشتن و لطافت خورد. آیا این سبب تغییر او می‌شود؟ اما در واقع، سه تا از شخصیت‌های اصلی سریال، کشور را ترک کردند. و طوری هم سر به کوه و بیایان گذاشتند که به نظر می‌رسد در فصل سوم باید داستان‌های مختلف زیادی را دنبال کنیم. سِر مالکوم راهی آفریقا شد، ایتن در قفس به سوی امریکا حرکت کرد و جان هم جایی در قطب. ویکتور هم رسما قاطی کرده و این را هم می‌توان سفری به جایی ناشناخته محسوب کرد. بله، باید هم قاطی کند! بعد از اینکه متوجه شد لیلی در تمام این مدت به‌طرز شرورانه‌ای در حال بازی کردن با او بوده است و بعد از اینکه به‌شکل هولناکی فهمید ساخته‌ی دست او وارد رابطه‌ی قدرتمند و پلیدی با دوریان شده است، من هم اگر جای او بودم، به سرعت یک گرمِ متامفتامین جور می‌کردم!

سه تا از شخصیت‌های اصلی سریال، کشور را ترک کردند و طوری هم سر به کوه و بیایان گذاشتند که به نظر می‌رسد در فصل سوم باید داستان‌های مختلف زیادی را دنبال کنیم

«پنی‌دردفول» استعداد خوبی در ایجاد تعادل بین لحظاتِ دیوانه‌وار و احساسات‌برانگیز و سوزناکش دارد. خیلی دوست داشتم که فصل را با گفتگوی ونسا و جان تمام کردیم؛ کاراکترهایی که شاید هرگز دوباره در مسیر زندگی یکدیگر قرار نگیرند. صحنه‌های آرام ونسا با او در تونل‌های زیرزمینی لندن، تمام احساس این ۱۰ اپیزود گذشته را در یک کانون متمرکز کرد. مخصوصا گریه‌های عمیق جان بعد از اینکه ونسا به او گفت که او انسان‌ترین کسی است که می‌شناسد، واقعا فوق‌العاده بود. حتی این جمله با توجه به این حقیقت که جان درحال خداحافظی کردن با ونسا و شاید تمام بشریت بود، دردناک‌تر هم بود. حالا که حرف از خداحافظی شد، اینکه ونسا صلیبِ مورداعتمادش را در آتش سوزاند، لحظه‌ی مهمی برای سریال بود. نشانی از این واقعیت که او چقدر احساس تنهایی می‌کند و چقدر خودش را از همه‌طرف رهاشده پیدا کرده است.

Verbis-Diablo-2-1024x683

با اینکه فرصت پرداختن به تک‌تک نکته‌های خوب و بد این فصل نیست، اما روی هم رفته، با فصلِ درگیرکننده‌ی دیگری از سوی این سریال ویژه طرف بودیم. از اجراهای میخکوب‌کننده‌‌ی تک‌تک بازیگران ریز و درشت سریال گرفته تا طراحی و تهیه‌ی صحنه‌های محسورکننده و هنگام با حال و هوای مخوفِ سریال. (فقط تمامِ صحنه‌هایی که در تالار رقص خانه‌ی دوریان جریان داشتند را به یاد بیاورید. مخصوصا رقص خونین پایانی‌ او و لیلی در قسمت آخر). فصل اول کار عظیمی در پی‌ریزی دنیای سریال و موجوداتِ غیرعادی‌اش انجام داد. جان لوگان، خالق سریال از فصل دوم سراغ بهره‌برداری از منابع این دنیا رفته است. اپیزودِ نهایی فصل شاید پُراکشن نبود، اما همه‌‌ی چیزهای نفسگیری که از «پنی‌دردفول» می‌خواهیم را خود داشت: حفظ این هویتِ متفاوت و هدایت آن به سوی چشم‌‌اندازی بزرگتر.

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده